هوش هیجانی: پرقدرت ترین ابزار موفقیت

ما در اینجا می خواهیم بدانیم که چگونه هوش اجتماعیمان را ارتقا دهیم

هوش هیجانی: پرقدرت ترین ابزار موفقیت

ما در اینجا می خواهیم بدانیم که چگونه هوش اجتماعیمان را ارتقا دهیم

بایگانی

۲۱ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

در منابع علمی اغلب شیوه‌ای برای ارائه بازخورد معرفی می‌شود، تحت عنوان بازخورد ساندویچی که البته اکثر مردم از آن متنفرند. پس چرا افراد بسیار زیادی همچنان بدون توجه از آن استفاده می‌کنند؟

 

سؤال: شیوه موردنظر و موردپسند شما برای ارائه بازخورد چیست؟

 

اندی مولینسکی، استاد دانشگاه برندایس مقاله‌ای را منتشر کرده با عنوان “5 شیوه متفاوت برای استفاده از تکنیک بازخورد ساندویچی” که مقاله خوب و باارزشی است و شیوه موردعلاقه ما در دریافت و ارائه بازخورد را به چالش می‌کشد. باوجوداینکه شخصاً با برخی از نکات ارائه‌شده در این مقاله برای ارائه بازخورد موافقم، اما باکمال احترام باید عنوان کنم که به‌طور کل با ایده ساندویچی در ارائه بازخورد مخالفم.

 

مثلاً اندی در این مقاله اشاره می‌کند که شیوه سنتی و اصولی رویکرد ساندویچی در ارائه بازخورد این‌گونه است که:

 

این شیوه اصولی و ابتدایی است، رویکردی که بسیاری از ما با آن آشنا هستیم: دو بازخورد مثبت را آماده می‌کنیم (در قالب نان ساندویچی) که یک بازخورد حیاتی یا به عبارتی منفی را در بر می‌گیرند (گوشتی که در درون ساندویچ قرار داده‌شده است.”

 

منطق اصلی در اینجا این است که با یک پیام مثبت نوازش دهنده نفس وجودی یک فرد، آن‌ها آماده گوش دادن به بازخورد حیاتی شما می‌شوند و به‌نوعی با این کار مانع از رد شدن بازخورد اصلی یا گرفتن رویکرد دفاعی نسبت به رویکرد شما می‌شود. سپس پس‌ازاینکه بازخورد اصلی و دردناک خود را ارائه کردید، جبران کردن آن نیز اهمیت بسیار زیادی برخوردار هست – – که این کار با ارائه یک بازخورد مثبت‌تر نسبت به قبل برای ایجاد احساس خوب در آن‌ها انجام می‌پذیرد.”

 

این روش شیوه‌ای است که اغلب مدیران آمریکایی برای ارائه بازخورد آموزش‌دیده‌اند و اغلب از آن تحت عنوان روشی فوق‌العاده اثربخش یاد می‌شود. اما در واقعیت این روش بسیار قدیمی‌تر و بی‌ارزش‌تر از چیزی است که بتوان به آن فکر کرد و از آن استفاده کرد.

 

 

 

چرا این شیوه پاسخگو نیست؟

 

قدری در مورد آن فکر کنید: اگر هرگز مدیر یا سرپرستی داشته‌اید که به این شیوه به شما بازخوردی را ارائه کرده باشد، عموماً به بازخوردهای مثبت ابتدایی و انتهایی اصلاً توجهی نمی‌کنید، چراکه آن‌ها را مصنوعی می‌دانید. در واقعیت عموماً فقط انتقاد مطرح شمارا به یاد می‌آورید و تمام موارد مثبت دراین‌بین رنگ می‌بازند . . . حتی اگر صادقانه ارائه‌شده باشند.

 

ازآنجایی‌که به‌طور غریزی بازخورد مثبت دریافت شده را نادیده می‌گیرید، ممکن است با خود فکر کنید که این فرد بیش‌ازحد رویکرد انتقادی دارد . . . و درنهایت کل فرایند بازخورد و نکات آن را فراموش کنید. از طرفی نباید فراموش کرد که بسیاری از افراد هم به‌طور کامل با این شیوه انتقاد و بازخورد آشنایی داشته و فرمول آن را می‌دانند و از ابتدایی که شما نکته مثبتی را بیان می‌کنید، به‌طور کامل با بی‌توجهی از آن عبور می‌کنند.

 

اما به این نکته هم باید توجه داشت که بدون انتقاد سازنده، چگونه می‌توان رشد کرد؟ چگونه می‌توان بهتر از قبل شد؟

 

پس چگونه می‌توانیم به دیگران کمک کنیم که بیشترین استفاده را از بازخورد ما دریافت کنند؟

 

 

 

بازخورد

 

 

 

آن‌ها را از یکدیگر جدا کنید؟

 

کلید اصلی در این کار جدا کردن بازخورد منفی و مثبت از یکدیگر است و اینکه همیشه اول باید به تمجید و ستایش از کارهای فرد مورد بپردازید تا باب گفتگو باز شود.

 

به اعتقاد دیل کارنگی اشتیاقی بسیار عمیق و البته مبرم همانند نیاز غذا و خواب در بدن انسان وجود دارد که به‌ندرت ارضاء می‌شود و آن ولع مورد قدردانی قرار گرفتن است.

 

همواره باید توجه داشته باشید که وقتی به تائید و ستایش اعضای تیم خود می‌پردازید، درواقع این عطش و ولع را ارضاء کرده‌اید و به‌طور طبیعی یک رابطه دوسویه بر مبنای دوستی و وفاداری را شکل داده‌اید. شما همواره باید به‌صورت فعالانه در پی یافتن مواردی جهت تائید و ستایش در این افراد باشید، حتی اگر موردی در آن‌ها وجود نداشته باشد که در نظر اول به ذهن شما خطور کند. چرا؟ چون مردم وقتی‌که مورد تشویق قرار می‌گیرند، عموماً عملکرد بهتری از خود نشان می‌دهند.

 

البته کلید موفقیت در این رابطه هم صادقانه و معتبر بودن آن تائید و ستایش است. اگر کسی در انجام وظایف خود از سطح انتظار شما بالاتر رفت، حتماً این موضوع را به وی یادآوری کنید. اگر وفاداری یک کارمند را طی سال‌های مختلف برای شما مهم و باارزش بوده است، حتماً آن را به وی یادآوری کنید. هر شخصی در یک حوزه خوب بوده و عملکردی بالاتر از انتظار دارد – این موارد را پیدا کنید و اجازه دهید احساس شما نسبت به آن را بدانند.

 

اما تکلیف بازخورد منفی چه می‌شود؟

 

برای بازخورد منفی، اصلاً به نیازی به تحمیل کردن یک تمجید و تعریف غیرضروری نیست. شما مطمئناً بر اساس رویکرد بالا تقویت‌های مثبت دیگری در زمان‌های دیگر نسبت به این فرد بکار برده‌اید. دقیقاً همچنان که به دنبال گوشزد کردن موارد مثبت در زمان‌های مناسب بوده‌اید و آن را انجام داده‌اید، انتقاد سازنده خودتان را هم خیلی سریع اما با دقت و مهارت یادآوری کنید.

 

زمانی که موضوعی را از باب نگرانی یادآوری می‌کنید، زمانی برای پاسخ دادن هم در اختیار آن‌ها قرار دهید. همواره به این نکته هم توجه داشته باشید که ممکن است چیزی از چشم افتاده باشد. اما اگر در پایان به نتیجه رسیدید که حق با شماست، در اینجا متوقف نشوید و به آن‌ها برای اصلاح وضعیت کمک کنید.

 

 

 

به‌کارگیری این روش به‌صورت عملی

 

اما این روش در زندگی واقعی ما به چه صورت کاربرد پیدا می‌کند. در این رابطه پیشنهاد می کنم این مثال را که در یکی از مقالات قبلی از وبسایت توضیح داده بودم، حتماً مطالعه کنید.

 

البته به یاد داشته باشید که این روش یک فرمول خاص و قطعی نیست و تنها یک مثال است که برای شما مطرح کرده‌ام. صداقت و اعتبار یک نقطه کلیدی است، پس در این‌گونه موارد حتماً و حتماً آن‌ها را مدنظر قرار دهید.

 

 

 

مزایای مهم و اثربخش

 

هر شخصی نیاز به بازخورد دارد، هم منفی و هم مثبت. زمانی که می‌توانید آن بازخورد را به صورتی ارائه دهید که دریافت‌کننده آن را به‌خوبی درک کند و دریافت کند، وی مطمئناً از آن سود هم می‌برد.

 

علاوه بر این، شما از این طریق محیطی را ایجاد می‌کنید که در آن ارتباط مؤثر، مبتنی بر احترام و آزاد و باز شکل می‌گیرد و این‌گونه حال همه بهتر و بهتر می‌شود.


منبع : بعد چهارم 

  • سارا مهدویان
  • ۰
  • ۰

به نظر می‌رسد رها کردن مسائل و عدم تلاش برای کنترل کردن آن مزایای بسیار بیشتری نسبت به چیزی که تصور می‌کنید دارد.

 

همه ما ممکن است گاه و بی گاه از فرد یا کسی ناراحت شویم – اما زمانی که می‌بخشیم، اغلب احساس بسیار بهتری نسبت به خودمان پیدا می‌کنیم. چنان‌که حتی تحقیقات بسیار زیادی هم در این زمینه انجام‌شده که ثابت می‌کند بخشش به‌شدت موجب بهبود وضعیت فیزیکی ما هم می‌شود.

 

در تحقیقی که در مجله سلامت روانشناسی منتشرشده است، محققین به تحلیل و بررسی سلامت ذهنی و فیزیکی 148 انسان بالغ پرداخته‌اند. همچنان که ممکن است انتظار برود، همبستگی قابل‌توجهی بین سطوح بالایی از استرس و مشکلات متعدد در رابطه با سلامتی افراد دیده‌شده است. اما این مطالعه همچنین نشان داده است در مواردی افراد از خود بخشش نشان داده‌اند – هم نسبت به خودشان و هم نسبت به دیگران – ارتباط موجود بین استرس و بیماری ذهنی در عمل حذف‌شده است.

 

این تحقیق که توسط لورِن توسِنت، دانشیار روانشناسی در دانشگاه آیووا انجام‌شده است، اخیراً در مصاحبه ای با مجله تایم بیان کرده است:

 

این رابطه تقریباً به‌طور کامل حذف می‌شود – ازنظر آماری دیگر هیچ اثری از آن مشاهده نمی‌شود. اگر هیچ تمایلی به بخشش نداشته باشید، اثرات اولیه استرس را به شکلی تمام‌عیار تجربه خواهید کرد و هیچ‌گونه حائلی در برابر آن برای خود ندارید.

 

بخشش آن ارتباط بدبین استرس و بیماری و ناراحتی ذهنی را گرفته و آن را به حد صفر می‌رساند. من فکر می‌کنم که همه مردم‌دوست دارند که احساس خوب و خوشایندی داشته باشند و این رویه فرصتی برای داشتن این احساس در اختیار شما قرار می‌دهد.”

 

خوب، حالا ببینیم چرا عمل بخشش چنان تأثیر قابل‌توجهی از خود بر جای می‌گذارد؟ دانشمندان در این رابطه کاملاً اطمینان ندارند، اما دلیل اصلی آن می‌تواند موضوعی باشد که در ادامه از قول کارِن سوارتز از بیمارستان جان هاپکینز به آن اشاره می‌کنم:

 

با ناراحت شدن و مأیوس شدن از دست شخصی، در عمل بار و مسئولیت احساسی بسیار زیادی بر شما تحمیل می‌شود و باور کلی بر این مبنا است که این خشم مزمن موجب قرار گرفتن شما در وضعیت جنگ‌وگریز شده و درنتیجه تغییرات بسیار زیادی در ضربان قلب، فشارخون و سیستم ایمنی بدن را خودتان می‌شود.”

 

در مقابل این تغییرات خطرات و ریسک ابتلا به مواردی مانند افسردگی، بیماری قلبی و دیابت را در افراد افزایش می‌دهد. اما به نظر می‌رسد که بخشش می‌تواند موجب کاهش یافتن این سطح از استرس در بدن افراد شود.

 

 

 

بخشش چیست؟ و — چه چیزی را بخشش تلقی نمی‌شود؟

 

کارِن سوارتز اعتقاد دارد که “بخشش درواقع چیزی فراتر از یک حرکت زبانی است. بخشش درواقع یک فرایند فعالانه است که طی آن شما یک تصمیم آگاهانه به‌منظور رها کردن و ترک کردن احساسات منفی بدون توجه محق بودن یا نبودن فرد مقابل اتخاذ می‌کنید.”

 

عملی که موجب ناراحتی شما شده یا صدمه‌ای را به شما وارد کرده است، ممکن است برای همیشه بخشی از زندگی شما باقی بماند، اما بخشش می‌توانند قدرت و گرفتگی آن موضوع را از روی شما کاهش دهد و به شما کمک کند تا بر روی موضوعات مثبت دیگری از زندگی خودتان تمرکز بکنید. اما باید توجه داشته باشید که بخشش به معنای انکار کردن مسئولیت شخص مقابل در صدمه زدن به شما نیست و هیچ تأثیری بر به حداقل رساندن یا توجیه کردن کار اشتباه ندارد. شما می‌توانید فرد موردنظر را بدون تبرئه کردن مورد بخشش خود قرار دهید.”

 

زمانی که نوبت به بخشش خودتان می‌رسد، این مهم است که توجه داشته باشید که اصلاً نباید اشتباه مرتکب شده را به‌طور کامل فراموش کنید یا از یادگیری از اشتباه خودتان جلوگیری کنید. اما همواره نباید آن اشتباه را هم در خود زنده نگاه دارد یا همواره خود را برای آن اشتباه مورد ملامت قرار دهید. اگر توجه کرده باشید و مقالات قبلی ما در این رابطه را هم مطالعه کرده باشید، این موضوع در ارتباط کامل با افزایش هوش هیجانی شما قرارداد.

 

 

 

چگونه ببخشیم؟

 

البته بخشیدن، می‌تواند به‌شدت سخت باشد – خصوصاً اینکه تصور کنیم که فرد مقابل صدمه‌ای غیرقابل‌جبران به ما وارد کرده است، خصوصاً اینکه این صدمه از روی قصد و عمد بوده است.

 

در این رابطه پیشنهاد‌ها زیر قابل‌توجه است:

 

به موقعیت و وضعیت پیش‌آمده ازنقطه‌نظر و دیدگاه فرد مقابل نگاه کنید.

 

از خودتان بپرسید که چرا وی باید چنین رفتاری نسبت به شما داشته باشد. شاید اگر شما هم در چنین وضعیتی قرار می‌گرفتید، چنین رفتار مشابهی از خود نشان می‌دادید.

 

به مواردی فکر کنید که خودتان به دیگران صدمه زده‌اید و آن‌ها شمارا به‌راحتی بخشیده‌اند.

 

آگاه باشید که بخشش یک فرایند است و حتی موارد بسیار کوچک هم ممکن است نیاز به بازبینی مجدد و مورد بخشش قرار گرفتن دوباره و دوباره داشته باشند.

 

 

 

جمع‌بندی و نتیجه‌گیری

 

سماجت کردن نسبت به داشتن خشم و عصبانیت همانند نگاه‌داشتن یک چاقو در یک زخم و جراحت است – با انجام این کار درواقع فرصت خوب شدن و بهبود یافتن را از خودمان دریغ کرده‌ایم. درنتیجه بیشترین ضربه را به خودمان می‌زنیم، درحالی‌که طرف مقابل از این موضوع می‌گذرد و به زندگی عادی و روزمره خودش ادامه می‌دهد.

 

در مقابل بخشش به ما هم این فرصت را می‌دهد تا از این قضیه عبور کرده و به زندگی عادی خودمان برسیم.


منبع : بعد چهارم 


  • سارا مهدویان
  • ۰
  • ۰

برخی از اصول پایه، متعلق به تمامی ارتباطات بین فردی هستند.

این اصول، اثربخشی ارتباطات ما را کنترل می­‌کنند؛ ممکن است که درک این اصول ساده باشد، اما می­‌تواند به‌اندازه‌ی یک‌عمر زمان ببرد تا به مهارت کامل برسیم.

این صفحه، این اصول را شرح داده و مثال‌­هایی ارائه می‌­دهد که نشان می­‌دهند ارتباط بین فردی چگونه، چرا و چه زمانی اتفاق می­‌افتد.

ارتباط بین فردی، انتخابی نیست

برخی مواقع ممکن است که تلاش کنید ارتباط برقرار نکنید، اما ارتباط برقرار نکردن یک انتخاب نیست. در حقیقت هر چه سخت‌­تر تلاش کنیم که ارتباط برقرار نکنیم، بیشتر این کار را خواهیم کرد. با ارتباط برقرار نکردن، بازهم در حال ارتباط با چیزی هستیم: شاید خجالتی هستیم، شاید عصبانی یا ناراحت هستیم یا شاید خیلی سرمان شلوغ است. نادیده گرفتن دیگران، نوعی ارتباط با آن­هاست، ممکن است که با آن­ها صحبت نکنیم و آن­ها را نادیده بگیریم اما از طریق ارتباطات غیرکلامی در حال ارتباط با آن­ها هستیم و امیدواریم که منظورمان را با این کار نشان دهیم.

ما به‌وسیله‌ی ارتباطات غیرکلامی، نسبت به زمانی که از کلمات استفاده می‌کنیم، بسیار صادقانه‌تر ارتباط برقرار می‌کنیم. زبان و وضعیت بدن ما، تماس چشمی (یا عدم آن)، کوچک‌­ترین و نامحسوس‌­ترین رفتارهای ما، همگی را‌ه‌­های برقراری ارتباط با دیگران هستند. علاوه بر این، ما به‌طور دائم در حال ارتباط با دیگران هستیم، علامت‌های آن­ها را دریافت کرده و به روش‌­های معینی تفسیر می‌کنیم. اینکه این پیام‌­ها را درک می‌کنیم یا نه به میزان مهارت ما در تفسیر ارتباطات بین فردی بستگی دارد.

زمانی که حرفی از دهان خارج شد، دیگر خارج‌شده است.

فرآیند ارتباط بین فردی، غیرقابل‌بازگشت است، می‌­توانید آرزو کنید که کاش حرفی را نزده بودید و همچنین می­‌توانید برای آن عذرخواهی کنید و پشیمان شوید، اما نمی‌توانید آن را به عقب بازگردانید.

ما اغلب بر اساس برخوردهای قبلی، رفتار کرده و ارتباط برقرار می‌کنیم. این برخوردها ممکن است اید‌ه‌­ی مناسبی برای قضاوت و درک شخص مقابل بوده و همچنین می‌توانند ایده­‌ی مناسبی نباشند. ما اغلب به‌صورت ناخودآگاه با افراد به‌صورت قالبی یا کلیشه‌­ای رفتار می‌کنیم، این رفتار کلیشه‌­ای ممکن است به‌وسیله‌ی جنسیت، موقعیت اجتماعی، نژاد، سن و یا هر عامل دیگری اتفاق بیفتد. کلیشه‌­ها عمومی و اغلب اغراق­‌آمیز می‌­باشند.

به دلیل این کلیشه­‌ها، زمانی که با دیگران ارتباط برقرار می‌کنیم، عقایدی که از پیش در ذهنمان شکل‌ گرفته‌اند را مبنی بر اینکه شخص مقابل در حال فکر کردن به چه چیزی است یا چگونه احتمال دارد رفتار کند، با خود حمل می‌کنیم. همچنین ممکن است ایده‌­هایی نیز درباره­‌ی نتیجه­‌ گفت‌­وگو داشته باشیم.

این عقیده­‌های از قبل شکل‌گرفته، بر روی چگونگی صحبت کردن ما با دیگران، کلماتی که استفاده می‌کنیم و لحن صدای ما تأثیر می­‌گذارند. ما به‌طور ذاتی با دیگران با روشی ارتباط برقرار می‌کنیم که فکر می‌کنیم مناسب­‌ترین روش برای شخصی است که با او در حال صحبت هستیم. متأسفانه پیش­فرض‌­های ما راجع به دیگران اغلب نادرست هستند. به این معنا که ارتباط ما نامناسب بوده و بنابراین احتمال زیادی وجود دارد که منجر به سوءتفاهم شود. ازآنجایی‌که هدف همه‌­ی ارتباطات، درک آن ارتباط می‌­باشد، پس می‌­توان گفت که در ارتباط‌مان شکست خورده‌­ایم. با این‌گونه ارتباط برقرار کردن، یعنی متأثر بودن از عقاید پیشین، رفتارهای کلیشه‌­ای بیشتری را به فردی که با او در حال صحبت هستیم بازخورد می­‌دهیم، بنابراین مشکل را تشدید می‌کنیم.

همه­‌ی ارتباطات بین فردی را با ذهنی باز شروع کنید؛ بیشتر از اینکه چیزی را که می­‌خواهید، بشنوید، به چیزی که بیان می­‌شود گوش دهید؛ بنابراین کمتر احتمال دارد دچار سوءتفاهم شده یا چیزهایی بگویید که بعداً پشیمان شوید.

مهارت­‌های گوش دادن خود را با مطالعه‌­ی مقالات ما با عناوین مهارت‌­ در گوش دادن و گوش دادن فعال توسعه دهید. همچنین مطالعه “هنر درایت و سیاست (دیپلماسی)” نیز می­‌تواند در این زمینه مفید باشد.

پیچیدگی بی‌­پایان

هیچ شکلی از ارتباط ساده نیست، دلایل زیادی وجود دارند مبنی بر این‌که چرا ارتباط اتفاق می­‌افتد، چگونه اتفاق می­‌افتد و چگونه پیام­‌ها انتشار یافته و دریافت می­‌شوند.

متغیرهای موجود در ارتباط، از قبیل زبان، محیط و عامل حواس‌پرتی و همچنین خود افرادی که در ارتباط هستند، همگی بر روی چگونگی ارسال، دریافت و تفسیر پیام‌­ها تأثیر دارند.

زمانی که به‌صورت کلامی ارتباط برقرار می‌کنیم کلماتی را تبادل می‌کنیم که می­توانند به‌طور نامحسوس مفاهیم متفاوتی برای افراد مختلف در زمینه­‌های متفاوت داشته باشند. می‌­توان گفت که لغت‌­ها، تنها نشانه‌­هایی هستند که با یکدیگر تبادل می­‌شوند و به‌طور ذاتی اصلاً مفهومی ندارند. ما می‌­توانیم یک پیام مشابه را به افراد مختلف انتقال دهیم اما ممکن است که هرکدام از آن­ها درک و تفسیر متفاوتی از آن پیام داشته باشد.

در هر نقطه از ارتباط، هر سوءتفاهم یا سوءبرداشت، صرف‌نظر از اینکه چقدر ممکن است کوچک به نظر برسد، بر روی پیامی که دریافت می­‌شود تأثیر خواهد گذاشت.

برای اطلاعات بیشتر مقالات ما با عناوین برقرای ارتباط در شرابط دشوار و موانع برقراری ارتباط مؤثر را ببینید.

زمینه‌­ ارتباط

همه‌­ی ارتباطات یک زمینه دارند، ارتباط به یک دلیلی اتفاق می‌­افتد.

ارتباط می‌­تواند به دلیل چشم‌­پوشی از زمینه­ و محتوای آن توسط یک یا همه­‌ی افراد حاضر در ارتباط، با شکست مواجه شود. برای کمک به اجتناب از سوءتفاهم و برقراری ارتباط به‌طور مؤثر، مهم است که زمینه‌­ی ارتباط توسط همه‌­ی افراد حاضر در ارتباط درک شود. چرا ارتباط در حال برقراری است؟ مهم است که همه­‌ی شرکت‌کننده‌ها در ارتباط، عقیده و احساس مشابهی داشته باشند به­‌طوری­که درک کنند چرا ارتباط در حال رخ دادن است. این امر می­‌تواند برای شروع مکالمه‌­های بزرگ‌تر، با شرح اینکه چرا این گفت­‌وگو در حال رخ دادن است، مفید باشد.

دانستن اینکه چرا ارتباط در حال شکل‌گیری است اولین مرحله‌­ی مهم می­‌باشد، اگرچه مشکلاتی نیز وجود دارند که بر زمینه‌­ی ارتباط تأثیرگذار خواهند بود.

زمان‌بندی

زمان­‌بندی برای موفقیت در ارتباط یک امر اساسی است. علاوه بر در نظر گرفتن زمان مناسب برای یک گفت­‌وگو، باید اطمینان حاصل کنید که زمان کافی برای پوشش دادن همه‌­ی مطالب وجود داشته باشد، شامل زمان برای شفاف‌سازی و تبادل‌نظر. به‌عنوان‌مثال، صحبت با یک کارمند در مورد یک تصمیم راهبردی، درست پنج دقیقه قبل از اینکه باید شرکت را ترک کند، احتمالاً به‌اندازه‌ی زمانی که همین مکالمه را در ابتدای صبح داشته باشید، موفق نخواهد بود.

مکان

پرواضح است که ارتباطی که در یک مکان شلوغ، ناراحت و پرسروصدا برقرار شود، بسیار کمتر مؤثر خواهد بود. این قبیل مکان­‌ها عوامل زیادی که منجر به حواس­‌پرتی شوند داشته و اغلب فاقد یک حریم خصوصی هستند.

تصورات غلط

زمینه‌­ی ارتباط تابع احساسات ما درباره‌­ی آن ارتباط است.

همان‌طور که پیش‌ از این بحث شد، ما با افراد به‌صورت کلیشه‌­ای رفتار می‌کنیم و بنابراین تصورات نادرست و فرضیات غلط را گسترش می‌­دهیم. در هنگام برقراری ارتباط ممکن است فرض کنیم که:

  • همه‌­ی افراد حاضر در ارتباط می‌­دانند درباره­‌ی چه چیزی می­‌خواهیم صحبت کنیم؛
  •  
  • دیدگاه و عقاید سایر افراد را از موقعیت می‌دانیم؛
  •  
  • نباید هیچ احساسی را نمایان کنیم؛
  •  
  • حق با ماست و دیگران اشتباه می‌­کنند.

مثال‌­های زیاد دیگری از تصورات غلطی که اهمیت بازتاب و شفاف­‌سازی را در همه­‌ ارتباطات مشخص می­‌کنند، وجود دارد.

شناخت و کسب مهارت در ارتباطات بین‌فردی نقش مهمی در موفقیت شما در تعامل با دیگران داشته و به توسعه فردی شما کمک می‌کند. فراموش نکنید که ۸۰ درصد از پیشرفت و موفقیت شغلی به روابط درست با دیگران برمی‌گردد. 


منبع : بهبود فردی

  • سارا مهدویان
  • ۰
  • ۰

درروزگاران قدیم که فقط انسان بود و چند وسیله ساده برای کار و امرار معاش، عده‌ای در پی یافتن روشهایی بودند تا از سختی کار بکاهند و بر سرعت تولید محصولات بیافزایند. و این تلاش‌ها همگام با پیشرفت علم و تکنولوژی به ثمر نشست.

و ماشین‌ها یکی از پس از دیگری و پیشرفته‌تر و پیچیده‌تر از گذشته آمدند تا به یاری انسان بشتابند. انسان قرن بیستم آنچنان شگفت‌زده مسابقه تکنولوژی شد که به تدریج فراموش کرد هدف اولیه چه بود. نگرانی‌ها آغاز شد، نگرانی از اینکه مبادا ماشین جایگزین انسان گردد و در واقع جایگاه وسیله و هدف جابجا گردد.
شاید اینجا بود که انسان به خود آمد و متوجه شد جایگاه اصلی او در حال فراموشی است. به تدریج مشخص شد این انسان و نیروهای برتر ذهنی اوست که ابزارهای شگفت‌انگیز را می‌آفریند، پس مطلوب است به کیفیات و منابع انسانی بیش از ماشین و منابع طبیعی و معدنی ارج نهاده شود. در این وادی کشورهای توسعه یافته خیلی زود به اهمیت علوم انسانی و نقش آن در توسعه جوامع پی برده و در جهت ارتقاء دانش در این حوزه و استفاده از آن، گام‌های بلندبرداشتند.
بنابراین در جهت اصلاح آنچه در گذشته رخ داده و ارزشمند تلقی می‌شد (کمیت)، متخصصان به‌تدریج نگاهی نو و متفاوت را برگزیده و به کیفیت کار و استفاده از منابع ارزشمند و اصلی آن، یعنی انسان توجه بیشتری نمودند. این توجه در دنیای مدیریت به خوبی درک و به کار گرفته شد، به گونه‌ای که در مفهوم پردازی‌های اساسی این شاخه از علم تاثیر بسزایی گذاشت.
از آن زمان که مفهوم مدیریت کیفیت در گستره علم مدیریت پا به عرصه وجودگذاشت، و با نگاهی به موفقیت‌های فراوان سازمان‌ها و شرکت‌ها، ناشی از به کارگیری این مفهوم، دیگر کمتر کسی اعتقاد دارد که مدیریت یک امر ذاتی است، بلکه با ارایه انواع روش‌ها و فنون مدیریتی به امر کاملا" اکتسابی مبدل گشته است.
در گستره مدیریت کیفیت آنچه به روشنی خودنمای می‌کند، کمکی است که علم روانشناسی و یافته‌های آن در اثربخشی این مفهوم و به کارگیری آن در عمل از خود به جای گذاشته است. با نگاهی به مفاهیم و روش‌های به کار گرفته شده در مباحث TQM و با کمی آگاهی از مفاهیم روان‌شناسی، جایگاه این علم در یاری‌رسانی به مدیریت به خوبی روشن می‌گردد. گرچه منطقی به نظر می‌رسد که هر کجا انسان وجود داشته باشد، علم روانشناسی نیز حضور خواهد داشت اما مباحثی چون اصول ارتباط انسانی در کار، ایجاد انگیزه، مقاومت در مقابل تغییر، شناخت دیگران (همکاران و مشتری)، تعیین اهداف، کاهش استرس، مدیریت هیجانات و غیره از جمله موضوعاتی هستند که روانشناسان، بویژه نسبت به آن توجه بیشتری نشان داده‌اند. پیچیده‌گی‌های عصر حاضر و سرعت و شتاب تحولات در عرصه‌های مختلف دنیای کار و زندگی نقش یافته‌های دقیق و علمی روانشناسی را به نوبه خود حساس‌تر نمود و در این را بویژه در مسیرتحولات صنعتی وسازمانی متخصصان روانشناسی رابرآن داشت‌تا درنظریه‌پردازی‌ها و پژوهش‌های خود نگاه ویژه‌ای را اتخاذ کنند. این نگاه پاسخی بود به عدم کارآیی نظریه‌ها و نگرش‌های قدیمی‌تر در این عرصه.
نظریه‌های قدیمی به چالش کشیده شد و دراین میان مشخص شد توانمندی‌های صرفا" عقلایی (IQ) دیگر نمی‌تواند پیش‌بینی‌کننده خوبی برای موفقیت در کار و زندگی باشد. در ادامه این حرکت و پس از ارایه نظریه هوش چندگانه توسط هاوارد گاردنر از دانشگاه یل در سال 1983 که تلاش کردن بین ظرفیتهای عقلانی و هیجانی تمایز قائل شود، در سال 1995 رابرت اشترنبرگ مدلی را از هوش موفقیت پیشنهاد نموده است، که برای پیشرفت در دانش‌آموزان با توانایی بالا سودمند می‌باشد و برای آموزش تمام دانش‌آموزان قابل اجرا است. مدل وی به معلمان کمک می کند تا بر مهارت‌هایی تاکید ورزند که برای موفقیت‌های اجتماعی و دانشگاهی لازم است. این مدل سه بعدی پیشنهاد می‌دارد که قابلیت‌‌های ذهنی شامل توانایی‌های تحلیلی، توانایی‌های آفرینش و خلق کردن و توانایی‌های عملی برای کسب موفقیت‌های اجتماعی، کاری، آکادمیک و موفقیت در زندگی حائز اهمیت می‌باشند.
ریچارد بویاتزیس و فابیو سالا مدل مخصوص به خود را از ملاک‌های مربوط به چیزی که در مقایسه با برخی مولفه‌های توانایی یا مولفه‌های شخصیتی، هوش نامیده می‌شود، ارائه کردند. آن ها بر این باور می‌باشند که آن چیزی که به نام هوش طبقه بندی می‌شود، باید دارای ویژگی‌هایی باشد، از جمله:
o مرتبط با کارکرد‌های عصبی- غدد درون ریز بوده،
o با شبکه‌ی عصبی و سیستم غدد درون ریزی که در ارتباط است، فرق داشته باشد،
o با پیآمد‌های کار و زندگی در ارتباط باشد،
o ارزشی را به درک شخصیت و رفتار انسانی بی‌افزاید.
درسال 1990 پیتر سالوی از دانشگاه یل و جان مایر از دانشگاه همپشایر به ارایه نظریه قابل فهمی از هوش هیجانی دست زدند. سالوی و مایر، هوش هیجانی را به عنوان توانایی نظارت و نظم‌دهی احساسات خود و دیگران و استفاده از احساسات برای راهنمای فکر و عمل توصیف کردند.
هوش هیجانی اما طبق تعریف رون بار- اُن (2000) عبارت است ازمجموعه‌ای از دانش‌ها و توانایی‌های هیجانی و اجتماعی که قابلیت کلی ما را در پاسخ به نیاز‌های محیطی به طور مؤثری تحت تأثیر قرار می دهد. این مجموعه شامل موارد زیر است:
1) توانایی آگاه بودن از خود، درک و فهم خود و قدرت بیان خویشتن
2) توانایی آگاه بودن از دیگران، درک و فهم دیگران و قدرت بیان آنها
3) توانایی مواجهه با هیجان های شدید و کنترل تکانه‌ها در خویشتن
4) توانایی انطباق با تغییرات و حل مسائلی با ماهیت اجتماعی و یا فردی.
لازم به ذکر است که آزمون هوش هیجانی بار-اُن در ایران ترجمه و استاندارد شده و هم اکنون از آن در پژوهش‌های مربوط به این حیطه استفاده می‌شود.
دانیل گولمن، ژورنالیست روانشناس از دانشگاه هاروارد این مفهوم را در کتابی تحت عنوان هوش هیجانی، که جزو پرفروشترین کتابهای زمان خود بود و در ایران به ترجمه خانم نسرین پارسا از انتشارات رشد به بازار آمد، به شکلی کاربردی و ساده معرفی نمود.
تعریف گلمن (1995) از هوش هیجانی بدین صورت است که او دو شیوه متفاوتی از آگاهی و دانستن را بیان می‌کند : شیوه عقلانی و شیوه هیجانی و زندگی روانی انسان را ناشی از تعامل کارکرد هر دو عامل می‌داند. او معتقد است به جای نادیده گرفتن هیجانات ، شخص بایستی به طور هوشمندانه‌ای با آنها مواجه شود ؛ تنها با هوش هیجانی می‌توان خود را برای پایداری در مقابله با ناکامی برانگیخت . حالات روحی و خلق خود را تنظیم کرد و ارضای نیاز را به تعویق انداخت و از غرق شدن تفکر در مسائل ناراحت کننده اجتناب کرد و با دیگران همدلی نمود .
گلمن سپس تلاش کرد تا نقش هوش هیجانی را در عرصه کار بویژه صنعت و سازمان در کتابی با نام هوش هیجانی در کار نشان دهد. این کتاب نیز توسط بهمن ابراهیمی و آقای محسن جوینده توسط انتشارات بهین دانش در سال 1383 به چاپ رسیده.
با توجه به اهمیت مفهوم هوش هیجانی در دنیای کار و به منظور تحقیق و پژوهش بیشتر در این زمینه، دانیل گولمن و همکارانش به تاسیس کنسرسیوم هوش هیجانی مبادرت ورزیدند. آنگاه با نگاهی به نقش مدیریت و رهبری سازمانی در مدیریت کیفیت به همراه ریچارد بویاتزیس و آنی مک‌کی در کتابی بنام Primal Leadership به بررسی نقش هوش هیجانی در مدیریت و رهبری کیفی سازمان پرداختند که این کتاب نیز توسط بهمن ابراهیمی ترجمه شده و بزودی توسط انتشارات سازمان مدیریت صنعتی به بازار خواهد آمد.
خانم دکتر اکبرزاده از دانشگاه الزهرا نیز کتابی را تحت عنوان هوش هیجانی ترجمه و تألیف کرده‌اند که انعکاس نظرات پیتر سالوی و جان مایر می‌پردازد. این کتاب توسط انتشارات فارابی چاپ و پخش شده است.
نگاه اجمالی به ظهور مفهوم هوش هیجانی
از1900 الی 1969 ، هوش و هیجان به عنوان دو حیطه جدا از هم
تحقیقات در باب هوش : در این دوره حوزه آزمون‌گری روانشناختی برای هوش رشد و گسترش یافت و یک تکنولوژی صریح و رکی درباره آزمون‌های هوش قدم به عرصه وجود گذاشت .
تحقیقات در باب هیجان : در حوزه‌ای جدا از هیجان بحث و گفتگو متمرکز برهمان مشکل قدیمی مرغ و تخم‌‌مرغ بود که کدامیک زودتر بوجود آمدند ؛ واکنش‌های فیزیولوژیکی یا هیجان . در دیگر گستره‌ های کاری ، داروین در رابطه با انتقال‌پذیری و تکوین پاسخ‌های هیجانی سخن گفته بود اما در طول این دوره هیجان اغلب ، به عنوان یک موضوعی که فرهنگی است تعیین شد و عمدتاً محصول آسیب‌شناسی و پدیده‌‌هایی با ویژگی فردی نگریسته می‌شد .
تحقیقات در باب هوش اجتماعی : همانگونه که آزمون‌گری هوشی پا به عرصه وجود گذاشت تمرکز بر روی هوش کلامی و بیانی بود . تعدادی از روانشناسان به دنبال شناسایی هوش اجتماعی هم بودند ولی به هر جهت تلاش در این جهت به وضوح مأیوس کننده بود و مفاهیم هوشی منحصراً به صورت شناختی باقی ماندند .
از1970 الی 1989 : پیشتازان هوش هیجانی
طلایه‌داران هوش هیجانی در این دو دهه تلاش می‌کردند : حوزه شناخت و عاطفه ظهور یافت تا به بررسی این مطلب بپردازد که چگونه هیجانات در رابطه با افکار می‌باشند . در این دوره عنوان شده بود که افراد افسرده ممکن است نسبت به دیگران کمی بیشتر واقع‌گرا و دقیق باشند و از اینرو نوسانات خلقی آنها ممکن است خلاقیت آنها را ارتقاء بدهد . حوزه ارتباط غیرکلامی ، مقیاس‌هایی را گسترش داد تا برای ادراک اطلاعات غیرکلامی که قسمتی از آنها هیجان بود در باب تظاهرات چهره‌ای و ژست‌ها عمل کنند. آن افرادی که در حوزه هوش مصنوعی کار می‌کردند به بررسی این مطلب پرداختند که چگونه کامپیوترها ممکن است بفهمند و دلیل بیاورند درباره اینکه ابعاد هیجانی داستان‌ها را دربیاورند .
تئوری جدید گاردنر در باب هوش چندگانه به توصیف یک هوش درون فردی پرداخت که این هوش دربرگیرنده قابلیت ادراک نمادسازی هیجانات می‌باشد . کارهای تجربی بر روی هوش اجتماعی بدین نتیجه رسید که آن (هوش اجتماعی) به مهارت‌های اجتماعی ، مهارت‌های همدلانه ، نگرش‌های پیش اجتماعی اضطراب اجتماعی و هیجان‌پذیری تقسیم می‌شود . تحقیقات در باب مغز شروع به جداسازی ارتباطات میان هیجان و شناخت کردند . (استفاده به طور معمول از واژه هوش هیجانی ظاهر شد ) .
از1990 الی 1993 ؛ ظهور هوش هیجانی
در 4 سال آغازین دهه 1990 مایر و سالوی رشته مقالاتی تحت عنوان هوش هیجانی چاپ کردند . این مقالات تحت عنوان هوش هیجانی فراهم کننده اولین بازنگری حوزه‌‌های بالقوه مربوط به هوش هیجانی بودند . در همان زمان مطالعات نشان داده شده شامل اولین توانایی سنجش هوش هیجانی ، تحت همان عنوان به چاپ رسید . در این مقاله بحث بر سر وجود یک هوش هیجانی به عنوان هوش واقعی بود . در همان زمان ، دیگر بنیان‌های هوش هیجانی گسترش یافتند علی‌الخصوص علوم مغزی .
از1994 الی 1997 : عمومی‌سازی و گسترش مفهوم هوش هیجانی
گلمن یک ژورنالیست علمی که کتاب مشهور خود را تحت عنوان هوش هیجانی منتشر ساخت ، در باب مدل خود در محافل آکادمیک قلم زد . این کتاب که در کل جهان به بهترین نحوی به فروش رفت در سطح گسترده‌ای چاپ شد . مجله تایم روی جلد خود واژه هوش هیجانی را به کار برد . تعدادی از مقیاس‌های شخصیتی تحت عنوان هوش هیجانی انتشار یافتند .


منبع : مدیر یار

  • سارا مهدویان
  • ۰
  • ۰


شاید از آن دست افرادی هستید که هر روز از خود می‌پرسید چه کاری انجام دهید تا زندگی‌تان روند خوبی داشته باشد و حال و کیفیت زندگی‌تان بهتر شود. شاید هم در دوره‌های زیادی شرکت کرده‌ و کتب و مقالات زیادی خوانده‌اید که همه‌ی آنها شبیه هم هستند. آیا می‌دانید در آغوش گرفتن عزیزان یکی از راه‌های ایجاد شادی و خوشحالی است؟ آیا می‌دانید تصمیم گیری باعث آرامش خاطرتان می‌شود؟ می‌خواهید بدانید چطور حضور افکار منفی را در خود کاهش دهید؟ آیا کمال‌گرا بودن خوب است؟ چرا نباید احساسات را سرکوب کنیم؟ پاسخ‌های خود را در این مقاله علمی می‌یابید و راهکارهایی ساده و ارزشمند دریافت می‌کنید که می‌توانید آنها را با دوستان و عزیزان‌تان سهیم شوید. پس ببینیم که چگونه شاد باشیم.

 

 

 

 

شاید انواع توصیه‌های خوشحال و شاد بودن را از اینترنت و یا از افرادی که هیچ تخصص یا تجربه‌ای در این زمینه ندارند، دریافت کنید. اما اصلا به آنها اعتماد نکنید.

 

در واقع، به من هم اعتماد نکنید. به دانشمندان علوم اعصاب اعتماد کنید. آنها لکه‌های قهوه‌ای موجود در سر شما را در طول روز مطالعه کرده‌اند و دریافته‌اند که چه چیزی واقعا شما را خوشحال می‌کند.

 

الکس کورب (Alex Korb)، محقق عصب‌پژوهِ دانشگاه UCLA، دیدگاه‌هایی دارد که می‌تواند پلکان صعودی خوشحالی را در زندگی شما به وجود آورد و پاسخ این سوال ما را که چگونه شاد باشیم، بدهد.

 

 

 

در این مقاله من و شما می‌توانیم از کسانی که واقعا پاسخ‌هایی برای سوالات بالا دارند چیزهای زیادی یاد بگیریم:

 

۱مهم‌ترین سوال در مواقعی که غمگین هستید

گاهی اوقات به نظر می‌رسد مغزتان نمی‌خواهد شما شاد باشید. ممکن است احساس گناه یا شرمندگی کنید. اما چرا؟

 

شاید باورتان نشود، اما احساس گناه و شرمندگی، مرکز پاداش مغز را فعال می‌کند.

 

به نقل از کتاب پلکان صعودی:

 

غرور، شرمندگی و احساس گناه با وجود تمام تفاوت‌‌هایی که دارند، همگی مدارهای عصبی مشابهی را فعال می‌کنند که شامل قشر پیش‌پیشانی خلفی میانی (dorsomedial prefrontal cortex)، آمیگدال، قشر جزیره‌ای (insula)، و هسته‌های اکومبنس (nucleus accumbens) است. جالب اینکه غرور در تحریک فعالیت این مناطق، از همه قدرتمندتر است؛ البته به جز منطقه‌ی هسته‌های اکومبنس که احساس گناه و شرمندگی در آن قدرت بیشتری دارد. این امر توضیح می‌دهد که چرا احساس گناه و شرمندگی در ما زیاد است، زیرا آنها مرکز پاداش مغز را فعال می‌کنند.

 

خیلی مواقع دچار نگرانی می‌شوید، ولی چرا؟ به طور خلاصه نگرانی باعث می‌شود مغز احساس بهتری داشته باشد، زیرا گمان می‌کند حداقل دارید برای مشکلات‌تان کاری انجام می‌دهید!

 

به گفته‌ی کتاب پلکان صعودی:

 

«در حقیقت، نگرانی می‌تواند با افزایش فعالیت در قشر پیشانیِ میانی (medial prefrontal cortex) و کاهش فعالیت در آمیگدال باعث آرام‌سازی سیستم لیمبیک (به فارسی: دستگاه کناره‌ای) شود. شاید این موضوع با عقل سلیم همخوانی نداشته باشد، اما فقط می‌خواهد بگوید که اگر احساس نگرانی دارید کاری برایش انجام دهید. حتی نگرانی، بهتر از دست روی دست گذاشتن است.

 

اما احساس گناه، شرمندگی و نگرانی راه‌حل‌های بلندمدت وحشتناکی هستند. بیایید ببینیم دانشمندان علوم اعصاب چه توصیه‌ای دارند؟ این سوال را از خود بپرسید:

 

از چه چیزی خرسندم؟

 

 

 

بله، خرسندی، احساسی فوق‌العاده است. اما آیا در سطح زیست‌شناختی هم بر مغز شما اثر می‌گذارد؟ بله.

 

می‌دانید قرص ضدافسردگی Wellbutrin چه کاری انجام می‌دهد؟ انتقال‌دهنده‌ی عصبی دوپامین را افزایش می‌دهد. خرسندی هم دقیقا همین کار را انجام می‌‌دهد.

 

مزایای خرسندی با اثرگذاری بر سیستم دوپامین آغاز می‌شود؛ زیرا احساس خرسندی، منطقه‌ی ساقه‌ی مغز را که دوپامین تولید می‌کند فعال می‌سازد. علاوه بر این، خرسندی نسبت به دیگران، فعالیت در مدارهای دوپامین اجتماعی را افزایش می‌دهد، که این امر نیز تعاملات اجتماعی را لذت بخش‌تر می‌کند.

 

می‌دانید پروزاک چه می‌کند؟ این دارو انتقال‌دهنده‌ی عصبی سروتونین را افزایش می‌دهد. خرسندی هم دقیقا همین کار را انجام می‌دهد.

 

یکی از اثرات قدرتمند خرسندی این است که می‌تواند سروتونین را افزایش دهد. سعی کنید به چیزهایی که بابت آنها خرسندید و شما را بر آن می‌دارد تا بر جنبه‌های مثبت زندگی‌تان تمرکز کنید، فکر کنید. این عملِ ساده، تولید سروتونین را در قشر کمربندی قدامی (anterior cingulate cortex) افزایش می‌دهد.

 

می‌دانم گاهی زندگی بسیار سخت است و چیزی وجود ندارد که بشود از آن خرسند بود. اما می‌دانید چیست؟ مهم نیست. قرار نیست چیزی پیدا کنید. خود جستجو است که اهمیت دارد.

 

یافتنِ خرسندی نیست که بیشترین اهمیت را دارد؛ آنچه اهمیت دارد این است که در وهله‌ی اول به جستجو کردن روی بیاورید. به خاطر سپردن اینکه «خرسند باشید» یکی از اَشکالِ هوش هیجانی است. مطالعه‌ای نشان داده است که در واقع خرسندی بر تراکم عصبی در قشر پیش‌پیشانی بطنی-میانی (ventromedial) و قشر پیش‌پیشانی جانبی (lateral) تاثیر می‌گذارد. این تغییراتِ تراکم، نشان می‌دهد که با افزایش هوش هیجانی، عصب‌ها در این بخش کارایی بیشتری می‌یابند. با هوش هیجانی بیشتر، تلاش کمتری برای خرسند بودن نیاز خواهید داشت.

 

خرسند بودن به این معنی نیست که فقط مغز خود را شاد کنید، خرسندی می‌تواند یک حلقه‌ی بازخورد مثبت در روابط‌تان ایجاد کند. پس این خرسندی را به افرادی که مورد توجه شما هستند ابراز کنید.

 

اما زمانی که احساسات بد کاملا بر شما غالب می‌شوند چه اتفاقی می‌افتد؟ زمانی که واقعا غمگین هستید و نمی‌دانید که چطور از آن حالت بیرون بیایید چه؟ پاسخ ساده است

 

حتما بخوانید: ۱۰ عادت مشترک شادترین آدم‌های دنیا

۲به احساسات منفی برچسب بزنید

احساس خیلی بدی دارید؟ خیلی خوب، اسم این احساس خیلی بد چیست؟ غم؟ نگرانی؟ خشم؟

 

بووم… به همین سادگی است. احمقانه به نظر می‌رسد؟ در واقع چیزی داخل سرتان مخالفت می‌کند.

 

در تحقیقی به نام «نام گذاری احساسات»، که با استفاده از fMRI انجام شد، شرکت‌کنندگان تصاویری از افرادی را مشاهده نمودند که چهره‌هایشان احساسات‌شان را نشان می‌داد. همانطور که پیش‌بینی می‌شد، آمیگدال هر شرکت‌کننده نسبت به احساسات موجود در عکس فعال شد. اما زمانی که از آنها خواسته می‌شد تا احساس را نام گذاری کنند، قشر جلو مغزیِ شکمی فعال می‌شد و واکنش‌ آمیگدال احساسی را کاهش می‌داد. به عبارت دیگر، شناسایی آگاهانه احساسات، اثر آن احساسات را کاهش می‌داد.

 

سرکوب کردن احساسات درست نیست و نتیجه معکوس دارد.

 

به نقل از کتاب مغز شما در محل کار: استراتژی‌هایی برای غلبه بر حواس‌پرتی، بازگرداندن تمرکز و کار هوشمندانه‌تر در تمام طول روز:

 

گراس (Gross) متوجه شد افرادی که سعی می‌کردند تجارب احساسی منفی را سرکوب کنند در این کار شکست خوردند. در حالی که سعی می‌کردند نشان بدهند که حالشان خوب است، دستگاه لیمبیک ( Limbic System) درون آن‌ها، در هر صورت تحریک می‌شد و در برخی موارد مقدار این تحریک بیشتر هم بود. کوین اکسنر (Kevin Ochsner) در کلمبیا این یافته‌ها را با استفاده از fMRI تکرار کرد. سعی کرد تا فکر نکند چیزی درست پیش نمی‌رود و در برخی موارد حتی نتیجه‌ی معکوس هم گرفت.

 

اما از طرف دیگر برچسب‌ زدن به احساسات، تفاوت قابل توجهی ایجاد می‌کند.

 

به منظور کاهش تحریک، فقط باید از تعداد لغات کمی برای توصیف یک احساس استفاده کنید و در حالت مطلوب از زبان نمادین استفاده کنید که به معنای استفاده از متریک‌ها، استعاره‌های غیرمستقیم و ساده‌سازی تجربه‌ی شماست. در خصوص این امر باید قشر جلویی مغز را، که برانگیختگی در سامانه احساسی عصبی را کاهش می‌‌دهد، فعال کنید. مهم‌تر از همه اینکه هر احساس را فقط در یک یا دو کلمه توصیف کنید، زیرا شدت احساس را کاهش می‌دهد.

 

روش‌های قدیمی در این مورد از ما جلوتر است. مراقبه سال‌هاست که از این راه استفاده می‌کند. در حقیقت، برچسب‌زدن آنچنان اثر قدرتمندی بر مغز دارد که می‌تواند بر افراد دیگر هم اثر بگذارد. به طوری که پلیس اف بی آی از آن به عنوان یک ابزار موفقیت در مذاکره استفاده می‌کند.

 

خوب، امیدواریم شما با خواندن این مطلب وضعیت احساسی الان‌تان را «کلافه» توصیف نکنید! شاید احساس خیلی بدی نداشته باشید اما احتمالا مسائلی در زندگی‌تان هست که باعث ایجاد استرس می‌شود. در اینجا راهی ساده برای غلبه بر آن معرفی می‌کنیم.

 

۳تصمیمتان را بگیرید

 

 

برای اینکه ببینیم چگونه شاد باشیم، اول باید تصمیمی که قرار است گرفته شود را بگیریم. آیا تا بحال شده است که تصمیمی بگیرید و بالاخره مغزتان احساس آرامش کند؟ این آسودگی تصادفی به دست نمی‌آید.

 

علم مغز نشان می‌دهد که تصمیم‌گیری، نگرانی و اضطراب را کاهش می‌دهد و به شما کمک می‌کند تا مشکلات را حل کنید.

 

تصمیم‌گیری شامل قصد کردن و تعیین هدف است، این سه فرایند، بخشی از مدارهای عصبی مشابه هستند و قشر جلویی مغز را به روشی مثبت درگیر می کنند تا اضطراب و نگرانی را کاهش دهند. همچنین تصمیم‌گیری به غلبه بر فعالیت جسم مخطط مغز که کار آن کشاندن شما به سمت انگیزه‌های منفی و روتین است، کمک می‌کند. در نهایت، تصمیم‌گیری و درک شما از جهان را تغییر می‌دهد، به شما کمک می‌کند تا راه‌حل‌هایی برای مشکلات خود بیابید و دستگاه لیمبیک خود را آرام کنید.

 

اما تصمیم‌گیری می‌تواند دشوار باشد. موافقم. پس چه نوع تصمیماتی باید اتخاذ کنید؟ عصب‌شناسی پاسخی برای آن دارد.

 

یک تصمیم «نسبتا مناسب» بگیرید. خود را با تصمیمی ٪۱۰۰ مطلق و عالی به مشقت نیندازید. همه‌ی ما می‌دانیم که کمال‌گرایی می‌تواند موجب استرس شود. مطالعات مغز نیز این گفته را تصدیق می‌کند.

 

 

 

سعی بر کمال‌گرایی، مغز را مشوش کرده و باعث می‌شود فکر کنید که کنترلی بر خود ندارید.

 

تلاش برای عالی بودن به جای «به قدر کافی خوب بودن» فعالیت بسیار زیاد احساسی پیش‌مغزی ونترومدیال را وارد فرایند تصمیم‌گیری می‌کند. در مقابل، شناساییِ به «قدر کافی خوب»، مناطق بیشتری از ناحیه‌ی پیش‌مغزی خلفی جانبی را فعال کرده و کمک می‌کند احساس کنترل بیشتری داشته باشید.

 

بَری شوارتز (Barry Schwartz) استاد دانشگاه اِسوارتمور (Swarthmore) طی مصاحبه‌ای که با وی داشتم گفت: «به قدر کافی خوب، تقریبا همیشه به قدر کافی خوب است».

 

پس زمانی که تصمیمی می‌گیرید، مغز شما احساس می‌کند که شما بر آن کنترل دارید. و همانطور که قبلا هم گفته‌ام حسِ کنترل، استرس را کاهش می‌دهد. اما چیزی که واقعا شگفت‌انگیز است:

 

تصمیم‌گیری حس مسرت را نیز افزایش می‌دهد.

 

 

 

انتخاب فعالانه، منجر به تغییراتی در مدارهای توجه و چگونگی احساس شرکت‌کنندگان درخصوص فعالیت شد و فعالیت پرارزش دوپامین را افزایش داد.

 

اثباتش کنم؟ اشکالی ندارد. پس بیایید راجع به کوکائین صحبت کنیم.

 

به دو موش کوکائین ترزیق می‌کنید. در ابتدا موش A می‌بایست یک اهرم را بِکِشد. موش B نباید کاری انجام دهد. فرقی دارد؟ بله: موش A مقدار بیشتری دوپامین دریافت می‌کند. سپس هر دوی موش‌ها همزمان مقدار برابری از کوکائین را دریافت می‌کنند، اما موش A می‌بایست به صورت فعال‌تری اهرم را فشار دهد و موش B نباید کاری انجام دهد. خوب حتما حدس می‌زنید، موش A مقدار دوپامین بیشتری در نوکلئوس اکومبنس آزاد می‌کند.

 

خوب چه درسی می‌توان از این آزمایش گرفت؟ دفعه‌ی بعدی که کوکائین می‌خرید… وای! چه نتیجه‌ی اشتباهی!

 

نکته اینجاست؛ زمانی که برای هدفی تصمیم می‌گیرید و سپس به آن دست می‌یابید، نسبت به زمانی که اتفاقات خوب به صورت تصادفی روی می‌دهند احساس بهتری خواهید داشت.

 

و این نتیجه به این سوال جواب می‌دهد که چرا وقتی خودتان را به زور تکان می‌دهید تا به باشگاه بروید می‌تواند تا اینقدر سخت باشد.

 

اگر فقط به این خاطر می‌روید که احساس می‌کنید باید بروید یا مجبورید بروید، خوب اصلا اختیاری در این تصمیم نیست. مغزتان حس مسرت را افزایش نمی‌دهد. فقط استرس دارد و اصلا راه خوبی برای ایجاد یک عادت ورزشی خوب نیست.

 

نکته جالب توجه اینجاست که اگر آنها بالاجبار ورزش کنند، از منافع ورزش بهره‌مند نخواهند شد، زیرا ورزش بدون انتخاب آگاهانه، منشاءِ استرس است.

 

پس تصمیمات بیشتری بگیرید. محقق عصب‌شناس؛ الکس کورب آن را به زیبایی خلاصه می‌کند:

 

«ما فقط چیزهایی را که دوست داریم انتخاب نمی‌کنیم؛ بلکه چیزهایی که انتخاب می‌کنیم را نیز دوست داریم

 

خوب، شما قدردان هستید، به احساسات منفی برچسب می‌زنید و تصمیمات بیشتری می‌گیرید. عالی است، اما این حس برای تجویز خوشحالی، با حس تنهایی همراه است. بهتر است چند نفر را نیز وارد کنیم.

 

چه کاری می‌توانیم در حق دیگران انجام دهیم که به قول علم عصب‌پژوهان، مسیری برای خوشحالیِ وافر باشد؟ و کاری ساده باشد که تنبل‌تان نکند و از زیرش در نروید؟ تحقیقات مغزی پاسخی برای این سوال دارند.

 

۴افراد را لمس کنید

نه، نه به طور غیرعادی؛ این کار دردسر زیادی برای‌تان درست می‌کند.

 

اما ما نیاز داریم که حس دوست داشتن و پذیرش را از دیگران بگیریم. دردناک است اگر این حس را دریافت نکنیم. و منظور من «ناخوشایند» یا «ناامیدکننده» نیست. بلکه در واقع منظور من دردناک است.

 

دانشمندان علم اعصاب مطالعه‌ای انجام دادند که در آن افراد بازی ویدئویی پرتاب توپ انجام می‌دادند. بازیکنان دیگر توپ را برای شما پرتاب می‌کردند و شما آن را برای خودشان پرتاب می‌کردید. اما در واقع، بازیکنان دیگری در کار نبودند؛ کل این بازی با کامپیوتر انجام می‌شد.

 

اما به سوژه‌ها گفته شد که شخصیت‌ها توسط افراد واقعی کنترل می‌شوند. اما وقتی که «بازیکنان دیگر» بازی جوانمردانه را کنار گذاشتند و توپ را برای بقیه پرتاب نکردند، چه اتفاقی افتاد؟

 

مغز سوژه‌ها طوری پاسخ داد که انگار دردی فیزیکی را احساس کرده باشند. عدم پذیرش فقط قلب انسان را نمی‌شکند؛ مغز شما آن را مانند یک پای شکسته درک می‌کند.

 

در حقیقت، همانطور که در آزمایش fMRI نشان داده شد، جدایی‌گزینی اجتماعی درست مثل درد فیزیکی عمل می‌کند. در یک نقطه آنها اشتراک توپ را متوقف کردند، و فقط آن را به یکدیگر پرتاب کردند، و شرکت‌کننده را نادیده گرفتند. این تغییر کوچک کافی بود تا احساس جدایی‌گزینی اجتماعی بروز کند، و این کار اینسولا و بخش کمربندی جلویی مغز را درست مانند زمانی که درد فیزیکی وجود دارد، فعال می کند.

 

روابط در حس خرسندی مغز اهمیت زیادی دارد . آیا می‌خواهید به مرحله‌ی بعد صعود کنید؟ با دیگران ارتباط برقرار کنید.

 

یکی از راه‌های اولیه برای آزاد نمودن اکسی‌توسین، لمس کردن است. بدیهی است که همیشه درست نیست بیشتر افراد را لمس کنید، اما لمس‌های کوچک مانند دست دادن و پشت کسی زدن معمولا مناسب است. در مورد افرادی که با آنها صمیمی هستید، تلاش کنید تا بیشتر لمس‌شان کنید؛ مثلا هر بار که به خانه برمی‌گردید مادر و پدرتان را در آغوش بگیرید.

 

لمس کردن به طور باورنکردنی قدرتمند است. اما ما آن را جدی نمی‌گیریم. لمس کردن باعث می‌شود که متقاعدکننده‌تر شوید، عملکرد تیمی را افزایش می‌دهد، جذابیت شما را بیشتر می‌کند. حتی مهارت ریاضیات را افزایش می‌دهد.

 

لمس فردی که دوستش دارید درد را کاهش می‌دهد. در حقیقت، زمانی که این مطالعات بر روی زوج‌هایی که ازدواج کرده‌اند انجام شد، هرچه ازدواج مستحکم‌تر بود، لمس، تاثیرگذارتر بود.

 

 

 

علاوه بر این، نگه داشتن دست فرد دیگر می‌تواند در موقعیت‌های دردناک به شما و مغزتان کمک کند که تسکین یابید. یکی از مطالعات fMRI زنان متاهل را بررسی نمود، بدین‌گونه که به آنها هشدار داده شد که شوک الکتریکی کوچکی به آنها داده می‌شود. همچنان که منتظر شوک الکتریکی دردناکی بودند، مغز الگوی قابل پیش‌بینی‌ای از پاسخ به درد و مدارهای نگرانی و فعال شدن اینسولا، ناحیه‌ی کمربندی جلویی و قشر جلوی مغزیِ خلفی جانبی را نشان داد. در طول بررسی مجزا، زنان دست همسران خود یا دست آزمایش‌گر را نگه می‌داشتند. زمانی که سوژه دست همسر خود را نگه می‌داشت، خطر شوک، اثر کمتری داشت. مغز، فعال شدن کمتری را در قشر کمربندی جلویی و قشر جلوی مغزی خلفی جانبی نشان داد، به عبارتی فعالیت کمتر درد و مدارهای نگرانی را نشان داد. علاوه بر این، هرچه ازدواج مستحکم‌تر باشد، فعالیت اینسولای مربوط به ناراحتی کمتر است.

 

پس همین امروز یک نفر را در آغوش بگیرید و آغوش‌های کوچک و سریع را نپذیرید. نه، نه، نه. به آنها بگویید که عصب‌پژوهتان آغوش‌های طولانی را توصیه کرده است.

 

آغوش به خصوص نوع طولانی آن، انتقال‌دهنده‌ عصبی و هورمون اکسی‌توسین را که واکنش‌پذیری آمیگدال را کاهش می‌دهد آزاد می‌کند.

 

تحقیقات نشان می‌دهند دریافت پنج آغوش در روز به مدت چهار هفته، نشاط را تا حد بسیار زیادی افزایش می‌دهد.

 

کسی نیست که الان در آغوشش بگیرید؟ نگران نباشید،یک راه حل وجود دارد: علم عصب‌پژوهی توصیه می‌کند از ماساژ استفاده کنید.

 

نتایج، نسبتا واضح هستند که ماساژ، سروتونین را تا ٪۳۰ افزایش می‌دهد. همچنین ماساژ هورمون‌های استرس را کاهش و مقدار دوپامین را افزایش می‌دهد که به شما کمک می‌کند تا عادات خوب و جدیدی ایجاد کنید. ماساژ درد را کاهش می‌دهد؛ زیرا سیستم اکسی‌توسین، اندروفین ضد درد را فعال می‌کند. همچنین ماساژ، خواب را بهبود می‌دهد و خستگی را با افزایش سروتونین و دوپامین و کاهش هورمون استرس کورتیزول کاهش می‌دهد.

 

پس اوقات خود را با دیگران سپری کنید و یکدیگر را در آغوش بگیرید. متاسفم اما پیامک دادن کافی نیست.

 

زمانی که افراد را در موقعیت پرتنشی قرار می‌دهید و سپس این امکان را فراهم می‌کنید که عزیزان‌شان را ببینند یا با استفاده از تلفن با آنها صحبت کنند، احساس بهتری پیدا می‌کنند. اگر فقط به یکدیگر پیام دهند چه؟ بدن آنها طوری واکنش می‌دهد که انگار هیچ پشتیبانی ندارند.

 

سطح کورتیزول و اکسیتوسین هنگام پیام دادن مانند زمانی است که مخاطبی وجود ندارد.

 

خیلی خوب، من نمیخواهم با اطلاعات زیاد به مغزتان فشار بیاورم.

 

بهتر است جمع‌بندی کنیم و ساده‌ترین راه برای شروع پلکان صعودی برای خوشحال بودن را با الهام از علم اعصاب یاد بگیریم.

 

خلاصه:

در اینجا مواردی از محققین مغز عنوان شده است که شما را شاد می‌کند:

 

 

 

از خود بپرسید «قدردان چه چیزی هستم؟» پاسخی ندارید؟ اشکالی ندارد. کمک بگیرید.

احساسات منفی خود را برچسب‌گذاری کنید. آن را نامگذاری کنید، می‌بینید که مغزتان اذیت نمی‌شود.

تصمیم بگیرید. به جای اینکه به دنبال «بهترین تصمیمی باشید که تا بحال بر روی زمین گرفته شده است» به دنبال «به قدر کافی خوب» باشید.

آغوش، آغوش، آغوش. پیام ندهید، بلکه لمس کنید.

ساده‌ترین راه برای شروع پلکان صعودی نشاط چیست؟

برای فردی ایمیل تشکر بفرستید. اگر حس خوبی نسبت به این کار ندارید، می‌توانید این مقاله را برایشان بفرستید تا دلیلش را متوجه شوند.

 

این امر واقعا می‌تواند پلکان صعودی نشاط را در زندگی‌تان آغاز کند. عصب‌پژوهان دانشگاه UCLA الکس کورب می‌گوید:

 

«همه چیز به هم متصل است. قدردانی، خواب را بهبود می‌بخشد. خواب باعث کاهش درد می‌شود. کاهش درد حال‌تان را خوب می‌کند. حال خوب، اضطراب را کاهش می‌دهد و همین موجب افزایش تمرکز و برنامه‌ریزی می‌شود. تمرکز و برنامه‌ریزی به تصمیم‌گیری کمک می‌کند. تصمیم‌گیری اضطراب را کاهش و خرسندی را افزایش می‌دهد. خرسندی باعث می‌شود قدردان باشید و حرکت دائم چرخه‌ی پلکان صعودی را حفظ می‌کند. همچنین خرسندی باعث می‌شود ورزش کنید و اجتماعی باشید که همین شما را شادتر می‌کند.


منبع : چطور


  • سارا مهدویان
  • ۰
  • ۰

هیچ کسی از بدو تولد موفق نیست؛ اما همه قابلیت تبدیل شدن به یک فرد موفق را دارند؛ اگرچه مسیر موفقیت از راه های متنوعی گذر می کند؛ اما چند قانون راهگشا برای پیمودن این مسیر وجود دارد. برای رسیدن به نیروی فوق العاده درون خود، سخن بزرگان درباره موفقیت را بخوانید و با قوانین موفقیت از نگاه بزرگان آشنا شوید. با یوکن همراه باشید.
ویل اسمیت می گوید: "عظمت و پیروزی، یک ویژگی شگفت انگیز و مسحورکننده ی الهی نیست که فقط افراد خاصی از آن بهره مند باشند بلکه چیزی است که در درون همه ی ما وجود دارد."
  • روی مسیر تمرکز کنید، نه روی نتیجه
رالف والدو امرسون (Ralph Waldo Emerson) می گوید: "زندگی یعنی پیمودن؛ مقصد به تنهایی مهم نیست."
مایکل جردن معتقد است: "من هیچ وقت به نتیجه پرتاب های ناموفق فکر نمی کنم. وقتی به پیامد فکر می کنید، تنها نتیجه ی منفی به ذهن تان خطور می کند."
آنت فونیچلو (Annette Funicello) نیز می گوید: "یک زندگیِ فوق العاده، الزاما به معنی زندگیِ بی نقص نیست."
  • عناصرِ درست را دریابید
استیو جابز معتقد است: "اینکه در هنگام مرگ چقدر ثروت دارم مهم نیست بلکه مهم این است که هر شب هنگام خواب، بدانم کار فوق العاده‌ای انجام داده ام."
جمله ی تیک نات هان (Thich Nhat Hanh) فعال ویتنامی را سرلوحه ی کار خود کنید: "اگر خودِ واقعی‌مان نباشیم و زمان حال را درنیابیم، همه چیز را از دست می دهیم."
هلن کلر می گوید: "زیباترین چیزها را نمی توان دید یا لمس کرد بلکه باید آنها را با دل و جان احساس کرد."
  • به قدر کافی برای دیگران وقت بگذارید
چارلز دیکنز می گوید: "در این دنیا هر کسی که باری از روی دوش دیگران برمی دارد، فرد مفیدی است" ؛ پس تنها انتظار نداشته باشید دریافت کننده باشید. مایا آنجلو (Maya Angelou) شاعر و فعال مدنی، می گوید: "نمی توانید هر دو دست‌تان را دستکش بیس بال بپوشانید بلکه باید دستی هم برای پرتاب کردن توپ داشته باشید."
خلیل جبران (Khalil Gibran) درباره لذت زندگی می گوید: "در خواب دیدم زندگی سرشار از لذت است، وقتی بیدار شدم دیدم زندگی تنها خدمت به دیگران است، خدمت کردم و متوجه شدم خدمت کردن چقدر لذت بخش است."
وینستون چرچیل: "با آنچه به دست می آوریم، زندگی را می چرخانیم و با آنچه به دیگران عرضه می کنیم، زندگی را می سازیم."
  • استعدادهایتان را به کار ببندید و با چالش ها مواجه شوید
آلبرت اینشتین (Albert Einstein) می گوید: "تمام افراد نابغه هستند؛ اما اگر ماهی را به خاطر بالا نرفتن از درخت سرزنش کنید، همیشه فکر می کند احمق است."
گوته معتقد است: "بیشترین لذت برای فردی که با استعداد به خصوصی به دنیا می آید، استفاده کردن از آن استعداد است."
آرنولد شوارتزنگر می گوید: "قدرت از موفقیت به دست نمی آید بلکه این چالش ها هستند که شما را قدرتمند می سازند. وقتی با سختی ها مواجه می شوید و عقب نشینی نمی کنید، قدرتمند می شوید."
  • همیشه قدرشناس باشید
ملودی بیتی (Melody Beattie)، نویسنده ی کتاب های خوددرمانگری می گوید: "راز وفور در زندگی، قدرشناس بودن است. قدرشناسی باعث می شود داشته هایمان بیشتر به چشم بیایند، بی نظمی به نظم و سردرگمی به وضوح و شفافیت تبدیل شود."
اپرا وینفری معتقد است: "اگر قدردان داشته هایتان باشید، بیشتر کسب خواهید کرد؛ اما اگر مدام به نداشته هایتان فکر کنید، هرگز دارایی کافی نخواهید داشت."
  • به اندازه ی کافی صبور باشید
در هنگام عصبانیت، به توصیه ی توماس جفرسون (Thomas Jefferson) گوش دهید: "در هنگام عصبانیت، قبل از حرف زدن تا 10 بشمارید، اگر خیلی عصبی هستید تا 100 بشمارید." صبر و تحمل کردن خیلی خوب است، به قول پائولو کوئیلو "زندگی یعنی صبر و شکیبایی تا وقتی که زمان مناسب برای انجام کارها از راه برسد."
ژان ژاک روسو می گوید: "صبر سخت و تلخ است؛ اما میوه ی آن بسیار شیرین است."
  • باور کنید شادی به آسانی حاصل نمی شود
الیزابت گیلبرت (Elizabeth Gilbert)، نویسنده ی معروف کتاب "بخور، نیایش کن و عشق بورز" می گوید: "شادی با تلاشِ فردی به دست می‌آید. برای رسیدن به شادی باید تلاش کنید، پافشاری کنید و حتی گاهی دنیا را به دنبالش زیرورو کنید. باید با تمام قدرت استعدادها و نعمت هایی که در زندگی دارید را به نمایش بگذارید."
دالایی لاما می گوید: "شادی و خوشبختی به راحتی مقابل کسی قرار نمی گیرد. شادی از تلاش ها و فعالیت های ما به دست می آید."
  • سادگی مهم است
جان وودن (John Wooden)، بازیکن و مربی معروف تیم بسکتبال، می گوید: "جزئیات کوچک لازم هستند. چیزهای کوچک باعث می شود اتفاقات بزرگ رخ دهند."
اینشتین می گوید برای شاد بودن چیز زیادی نیاز نیست؛ "یک میز، یک صندلی، ظرفی از میوه و یک ویولون؛ برای شاد بودن همین ها کافی هستند."
مارکوس اُرلیوس: "هیچ وقت از یاد نبرید برای داشتن یک زندگی شاد، چیز زیادی لازم نیست."
  • سعی نکنید همه را راضی نگه دارید
پائولو کوئیلو می گوید: "اگر همه دوست تان دارند، یک جای کار مشکل دارد. باید در اطراف خود دشمنی داشته باشید که هوشیارتان کند." آبراهیم لینکلن نیز معتقد است: "خواسته ی خودتان برای موفق شدن، از هر چیزی مهم تر است."
بیل کازبی می گوید: "از راز موفقیت بی اطلاعم؛ اما می دانم تلاش برای راضی نگه داشتن همه، باعث شکست می شود."
  • به خودتان و کارهایی که می توانید انجام دهید، ایمان داشته باشید
توماس ادیسون می گوید: اگر تمام کارهایی را که قادر به انجام شان هستیم انجام دهیم، مبهوت و شگفت زده می شویم."
همانند النور روزولت "هر روز یکی از کارهایی که از انجام آن واهمه دارید را انجام دهید."
سِت گودین (Seth Godin)، کارآفرین نیویورکی می گوید: "در مسیر زندگی جلو بروید و تمام غیرممکن ها را ممکن کنید."
پیتر دراکر می گوید: "بهترین راه برای پیش بینی آینده، ساختن آن است."
  • همواره شور و اشتیاق داشته باشید
دیل کارنگی می گوید: "تنبلی، تنها شک و تردید می آورد و اقدام کردن، اعتماد و جسارت تان را زیاد می کند. با درجا زدن و فکر کردن نمی‌توانید بر ترس هایتان غلبه کنید. حرکت کنید و کاری انجام دهید."
فرانک لوید رایت (Frank Lloyd Wright)، معمار و نویسنده ی آمریکایی معتقد است: "برای رسیدن به چیزی ارزشمند، باید با تمام وجود در آن غرق شوید."
آلبرت اینشتین می گوید: "من هیچ استعداد خاصی ندارم، تنها بسیار کنجکاوم."


  • سارا مهدویان
  • ۰
  • ۰

روزانه در اثر شرایط شغلی، روابط ناخوشایند، اتفاقات نا مطلوب، مسائل خانوادگی و هر دلیل دیگری چه مقدار تحت استرس قرار می گیرید؟ هر لحظه علم، اطلاعات، امکانات و فناوری در دنیا با سرعت فراوانی در حال توسعه است. اما به موازات این توسعه، ناهنجاری ها، تناقضات، مشکلات و فشارهای وارده به انسان ها نیز گسترش پیدا کرده است. اما آیا این بدان معناست که از پیشرفت سریع دنیا استقبال نکنیم؟ چرا برای بسیاری از ما، پیشرفت ها و رشد های دنیا لذت بخش نیست؟ چرا دائماً در لایه های ذهنی خویش به دنبال فرار از شرایط موجود هستیم؟ 
مسلماً دلایل فراوانی برای پاسخ به سوالات مطرح شده جود دارد و قطعاً عدم توانایی در مدیریت استرس یکی از آن ها خواهد بود. اما استرس چیست؟ چگونه ایجاد می شود؟ برخلاف تصور عمومی و رایج، بسیاری از ما حتی ماهیت و معنای دقیق استرس را نمی شناسیم. پر واضح است که با چنین شرایطی توانایی کنترل، کاهش و مدیریت آن را نخواهیم داشت. مکرراً دچار ناهنجاری های رفتاری، ذهنی و فیزیکی خواهیم شد و نه تنها توانایی کاهش آن ها را نداریم، به گسترش آن ها نیز تن خواهیم داد. حتی با گذشت زمان، این ناهنجاری ها را به عنوان رفتار و ویژگی های معمول و عادی از خویش، خواهیم پذیرفت. 

نمودها، مراحل و نتایج استرس را نمی شناسیم و در برخورد با آن ها، ریشه دیگری برایشان متصور هستیم. عدم آگاهی که، راه را برای گسترش استرس، فشار ذهنی و روانی، رفتار نا به هنجار و حتی واکنش های نامطلوب فیزیکی، باز می گزارد و احساس خستگی و نارضایتی همواره در ما توسعه پیدا می کند. اما آیا شناخت استرس و توانایی کنترل آن در حد نیاز هر فرد در زندگی، امر پیچیده ای است؟ 


منبع : وب یاد

  • سارا مهدویان
  • ۰
  • ۰
 
تکانه عبارت است از: «تمایل به انجام عملی به منظور کاهش تنش و استرس افزایش یابنده ای که در نتیجه اوج گیری وسوسه های غریزی ایجاد می شود». به عبارتی ساده تر، زمانی که یک فرد وسوسه انجام عملی را دارد تا به این طریق اضطراب، تنش و استرس خود را کاهش دهد، در اصل یک تکانه را تجربه کرده است. بیشتر افراد کنترل کافی روی تکانه های خود دارند؛ ولی بیماران مبتلا به اختلالات کنترل تکانه قدرت مقاومت در برابر وسوسه هایی که برای خود یا دیگری زیان بار است را ندارند. علت دقیق این اختلال مشخص نیست؛ اما دلایلی هم چون: عزت نفس پایین، اضطراب و نیاز به کاهش استرس در بروز آن دخیل دانسته شده اند. اختلال وسواس به اینترنت و استفاده زیاد از تلفن همراه از جمله اختلالات تکانه ای هستند. اختلال انفجاری متناوب نیز که در آن، بیماری به صورت دوره های مجزای فقدان کنترل تکانه های پرخاشگرانه بروز می کند یکی از مهم ترین اختلالات تکانه ای به شمار می آید. این دوره ها ممکن است با حملات جدی به دیگران یا تخریب اموال همراه باشد. میزان پرخاشگری ابراز شده با هر عامل استرس زایی که ممکن است در برانگیختن دوره ها مؤثر بوده باشند، کاملاً نامناسب است. علت واحد و دقیقی برای اختلال انفجاری متناوب توصیف نشده است ولی محیط نامساعد دوران کودکی که مملو از دعوا و کتک کاری، تهدید زندگی و مصرف مواد بوده، در اغلب این بیماران دیده شده است. وسواس کندن مو (Trichotillomania) نیز یکی دیگر از اختلالات کنترل تکانه محسوب می شود. این اختلال در زنان بیشتر از مردان وجود دارد و شیوع آن حدود 1 درصد گزارش شده است. همچنین خرید کردن وسواسی (Oniomania) یکی دیگر از اختلالات کنترل تکانه است که سن شروع آن معمولاً حدود 18 سالگی است.
از نظر درمانی، اختلالات کنترل تکانه نیازمند مراجعه سریع به روان پزشک است تا هر چه زودتر از راه درمان های دارویی و غیر دارویی به بیمار کمک رسانی شود. باید به خاطر داشت که تمامی این اختلالات همراهی زیادی با اختلالات اضطرابی و افسردگی دارند که وضع را بدتر می کنند و به طور قطع نیاز به درمان برای سرگیری یک زندگی طبعی و خالی از دردسر را می طلبد (مدرسی، 1385: 9). کتک زدن مردم (کالات، 1386: 310)، جنون دزدی (Kleptomania)، جنون آتش افروزی (Pyromania) و قماربازی بیمارگونه (Pathological Gambling) نیز از اختلالات تکانه ای دیگر می باشند. برخی از روانکاوان بر روی تأثیر ابراز تکانه های پرخاشگری در جنون دزدی تأکید کرده و برخی دیگر نیز جنبه های لیبیدویی را مطرح ساخته اند. این اختلال ممکن است در دوران کودکی شروع شود؛ هر چند تمام کودکانی که دست به دزدی می زنند در بزرگسالی مرتکب دزدی نمی شوند. جنون آتش افروزی نیز معمولاً در کودکی شروع می شود. خصوصیت اصلی جنون آتش افروزی عبارت است از: ایجاد حریق عمدی و هدف دار در بیش از 1 مورد، تنش یا تحریک عاطفی قبل از افروختن آتش و لذت و ارضاء یا احساس رهایی هنگام برافروختن آتش یا مشاهده آن. البته اگر شروع آن در نوجوانی و جوانی باشد، ایجاد حریق بیشتر احتمال دارد که به قصد تخریب صورت گیرد. در خصوص قمار بازی بیمار گونه نیز قرائنی وجود دارد که نشان می دهد از دست دادن والدین، ترک منزل، خشونت والدین، فراهم بودن شرایط قمار برای نوجوان و تأکید خانواده بر روی مادیات می تواند در بروز این اختلال نقش مؤثری داشته باشد (کاپلان و سادوک 2، 1379: 465-453).

منبع : راسخون
  • سارا مهدویان
  • ۰
  • ۰

ندگی هیچ‌کس خالی از فراز و نشیب نیست. مطمئنا در خلال روزهایی که زندگی به کام شما بوده است، طعم تلخ اتفاقات مأیوس‌کننده را هم چشیده‌اید. اما آیا هنگام مواجهه با سختی‌ها، نیمه‌ی پر لیوان را می‌بینید یا دائما به نیمه‌ی خالی لیوان توجه می‌کنید؟ با جواب دادن به این سؤال مشخص می‌شود چقدر در زندگی روزمره‌تان خوشبین یا بدبین هستید. اگر در جواب، شجاعانه اعتراف کردید که بخش قابل توجهی از نگرش‌تان در زندگی به زهر بدبینی آلوده است، حتما نیاز دارید با مطالعه‌ی راهکارهایی این عینک بدبینی را از چشمتان بردارید. با ما همراه باشید تا به اتفاق یاد بگیریم چگونه خوش بینی را چاشنی زندگی خود کنیم.

 

 

۱. احساسات‌ خود را بشناسید و ببینید از اتفاقات خوب و بد چه تأثیری می‌پذیرید

 

 

خوش بینی به این معنی نیست که باید همیشه شاد باشید. اینکه به اجبار سعی کنید خودتان را حتی در مواقع بحرانی شاد جلوه بدهید، رفتار اشتباهی است. در عوض، خودتان را با گستره‌ی متنوع احساساتی وفق دهید که در مقاطع مختلف زندگی بروز می‌کنند و بپذیرید احساسات منفی مانند احساسات مثبت، بخشی طبیعی از تجربیات زندگی هستند. باید آگاه باشید سرکوب کردن برخی احساسات خاص ممکن است منجر به پریشانی عاطفی شدید شود. اگر احساسات‌ خود را محدود نکنید، در مواجهه با اتفاقات غیرمنتظره‌ی آینده می‌توانید سازگارتر و کُنِشگرتر ظاهر شوید. این رویکرد به شما کمک‌ می‌کند در موقعیت‌های پیش‌بینی نشده خوشبین و منعطف باشید.

 

احساسات منفی می‌توانند در طول زمان به یک عادتِ شرطی تبدیل شوند. هرگز خودتان را به دلیل احساسات ناخوشایند سرزنش نکنید، چرا که با سرزنش کردنِ خودتان نمی‌توانید به مرحله‌ی رشد برسید و فقط در همان اتفاق پیش آمده دَرجا خواهید زد.

در عوض سعی کنید بفهمید چه اوقاتی احساسات منفی به سراغ‌تان می‌آیند. برای ردیابی زمان بروز احساسات ناخوشایند می‌توانید احساسات یا افکار ناخوشایندی را که در طول روز برای‌تان اتفاق می‌افتد، در یک دفترچه‌ی شخصی یادداشت کنید. سپس زمینه‌ی بروز این احساسات و افکار ناخوشایند را به دقت بررسی کنید و به دنبال راهکارهای جایگزین برای رویارویی با این‌گونه احساسات و افکار باشید.

مثلا فرض کنید در حال رانندگی هستید که ناگهان یک ماشین دیگر، می‌پیچید و مسیرتان را می‌بندد. حالا فرض کنید از این اتفاق عصبانی شده‌اید، طوری که دست‌ خود را روی بوق می‌گذارید و حتی سر راننده‌ی جلویی داد می‌زنید. در پایان روز، این اتفاق را به همین شکل در دفترچه‌تان یادداشت کنید. از احساس خود در آن لحظه بنویسید و واکنشی را هم که بلافاصله نشان دادید ذکر کنید. اما یادتان باشد رفتارتان را با برچسب «درست» یا «غلط» مورد قضاوت قرار ندهید و فقط به بازنویسی اتفاق پیش آمده اکتفا کنید.

سپس درباره‌ی چیزی که نوشته‌اید، اندکی تأمل کنید. آیا واکنشی که از خودتان نشان دادید، مغایر ارزش‌های مورد باور شما نبوده است؟ آیا رفتارتان با شخصیتی که از خودتان انتظار دارید، مغایرت نداشته است؟ اگر پاسخ به این پرسش‌ها مثبت بود، فکر می‌کنید کجای رفتارتان اشتباه کردید؟ به نظرتان، علت اصلی واکنش شما چه بود؟ شاید واقعا از دست راننده‌ای که ناگهان جلوی راه‌تان سبز شد عصبانی نبودید، بلکه این فرد را قربانی عصبانیتی کردید که از جای دیگری ناشی شده بود.

یادداشت کردن اتفاقات نباید موجب درگیر شدن در احساسات منفی شود. باید از این تجربه‌ها درس بگیرید. از خودتان بپرسید: چه درسی در این تجربه هست که می‌تواند موجب رشد فردی‌ شما شود؟ آیا می‌توانید از این تجربه برای رویارویی با سایر اتفاقات کمک بگیرید؟ اگر دفعه‌ی بعد با موقعیتی مشابه مواجه شدید، چگونه رفتار خواهید کرد که مطابق ارزش‌هایتان باشد؟ مثلا اگر درک کنید عصبانیت‌ شما ناشی از روز پرتنشی بود، راحت‌تر می‌توانید بپذیرید دیگران هم اشتباه می‌کنند. به این ترتیب، یاد می‌گیرید بار دیگری که کسی نسبت به خودتان رفتار مشابهی پیش گرفت، با طرف مقابل همدلی کنید. اگر از قبل درباره‌ی طرز رفتارتان نسبت به موقعیت‌های تنش‌زا پیش‌فرض داشته باشید، واکنش شایسته‌تری در چنین موقعیت‌هایی از خودتان نشان خواهید داد.

حتما بخوانید: ابراز احساسات؛ چگونه احساسات‌مان را به درستی بیان کنیم


۲. تمرینات ذهن‌آگاهی انجام بدهید

 

 

ذهن‌آگاهی (mindfulness) یکی از مؤلفه‌های کلیدی خوش بینی است که به شما کمک‌ می‌کند در لحظه، بدون هیچ قضاوتی، به احساسات‌ خود اذعان داشته باشید. اغلب اوقات، واکنش‌های منفی زمانی بروز می‌کنند که با احساسات‌ خود بجنگید یا آن‌قدر مغلوب آنها شوید که یادتان برود می‌توانید واکنش‌تان را نسبت به احساسات خود کنترل کنید. برای اینکه بتوانید خودتان را در زمان هجوم احساسات منفی کنترل کنید، باید روی طرز نفس کشیدن‌تان تمرکز داشته باشید، هم جسم و هم احساسات‌تان را بپذیرید و به جای انکار احساسات‌ خود از آنها درس بگیرید.

 

در مطالعات متعددی ثابت شده است مراقبه‌ی ذهن‌آگاهی در بهبود اضطراب و افسردگی تأثیر دارد. همچنین گفته شده است مراقبه‌ی ذهن‌آگاهی موجب تغییر رویه‌ی بدن در پاسخ به استرس می‌شود.

برای بهره‌مندی از تأثیرات مثبت مراقبه لازم نیست حتما زمان زیادی را به انجام مراقبه اختصاص بدهید. فقط روزی ۵ دقیقه انجام مراقبه‌ی ذهن‌آگاهی کافی است تا نسبت به احساسات‌ خود آگاه‌تر شوید و آنها را بپذیرید.


۳. تک‌گویی‌های درونی‌ خود را از نظر خوشبینانه یا بدبینانه بودن بررسی کنید

 

 

برای اینکه بدانید آیا دیدگاهتان نسبت به زندگی معمولا خوشبینانه است یا بدبینانه، بد نیست نگاهی به محتوای تک‌گویی‌های درونی‌ خود بیندازید، یعنی همان حرف‌هایی که در ذهن‌ با خودتان می‌زنید. توصیه می‌شود تک‌گویی‌هایی را که در طول یک روز با خودتان دارید، بررسی کنید و ببینید کدام یک از اَشکال تک‌گویی‌های منفی‌نگرانه‌ای را که در ادامه آمده است، به دفعات زیاد مرتکب شده‌اید:

 

آیا عادت دارید جوانب منفی هر اتفاقی را بزرگ کنید و تمامی جوانب مثبتش را نادیده بگیرید؟

آیا در مواجهه با اتفاقات منفی، معمولا خودتان را به صورت خودکار سرزنش می‌کنید؟

آیا در هر موقعیتی، انتظار بدترین حالتش را می‌کشید؟ مثلا اگر به کافی‌شاپ بروید و سفارش‌ شما اشتباهی سِرو شود، آیا از روی عادت با خودتان فکر خواهید کرد مابقی روزتان خراب شده است؟

آیا همه چیز را مطلقا سیاه یا سفید می‌بینید و هیچ حد وسطی را در نظر نمی‌گیرید؟


۴. در زندگی به دنبال جوانب مثبت بگردید

 

 

تفکر مثبت یکی از مهم‌ترین اقداماتی است که باید برای تبدیل شدن به یک فرد حقیقتا خوشبین در پیش بگیرید. باید تک‌گویی‌های درونی‌ خود را در جهتی تغییر بدهید که بتوانید هم در خودتان و هم محیط اطرافتان، روی جوانب مثبت تمرکز کنید. تفکر مثبت تأثیر بسزایی روی سلامت ذهن و جسم دارد. از جمله‌ی این تأثیرات می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

 

افزایش طول عمر؛

کاهش افسردگی؛

کاهش پریشانی؛

تقویت سیستم ایمنی؛

بهبود سلامت جسمی و روانی؛

کاهش خطر مرگِ ناشی از بیماری‌های قلبی عروقی؛

بهبود مهارت‌های مقابله با سختی‌ها و موقعیت‌های تنش‌زا.


۵. خوش بینی حقیقی را با خوش بینی کورکورانه اشتباه نگیرید

 

 

خوشبینی کورکورانه یعنی فکر کنید هیچ اتفاق بدی‌ نمی‌تواند بیفتد. این طرز فکر موجب اعتماد به نفس بیش از حد و زودباوری می‌شود و فرد را در معرض نا‌امیدی یا حتی خطر قرار می‌دهد. فردی که واقعا خوشبین باشد، هیچ چالشی را نادیده نمی‌گیرد و وجود احساسات و تجربیات منفی را منکر نمی‌شود. چنین فردی به چالش‌هایی موجود در مسیرش، اذعان دارد و به خودش می‌گوید: «من می‌توانم از پسِ همه‌ی اینها بربیایم

 

مثلا اینکه بدون هیچ آموزش یا مطالعه‌ای در زمینه‌ی چتربازی، تصمیم به این کار بگیرید و با خودتان بگویید «هیچ اتفاق بدی نمی‌افته»، چیزی جز خوش بینی کورکورانه نیست، چرا که بدون اذعان داشتن به خطرات احتمالی این اقدام، خودتان را در معرض خطر قرار داده‌اید. این‌گونه اقدامات، واقع‌گرایانه نیستند و موجب می‌شوند فرد به دلیل خوش بینی کورکورانه‌، خودش را برای مقابله با موانع و خطرات احتمالی آماده نکند.

فردی که حقیقتا خوشبین باشد، ابتدا درباره‌ی چتربازی تحقیق می‌کند و می‌پذیرد چتربازی ورزش پیچیده‌ای است که به آموزش و رعایت نکات ایمنی نیاز دارد. چنین فردی به هیچ‌وجه به دلیل مسیر دشواری که باید در پیش بگیرد تا بتواند چتربازی کند دلسرد نمی‌شود، بلکه خوشبین حقیقی برای خودش یک هدف تعیین می‌کند («من می‌خواهم چتربازی یاد بگیرم.») و در حالی که به توانمندی‌های خود مطمئن است، همه‌ی تلاشش را برای رسیدن به هدفش به‌کار می‌گیرد.


۶. هر روز چند جمله‌ی مثبت‌نگرانه یادداشت کنید

 

 

با یادداشت کردن جملات کوتاهی که مثبت اندیشی شما را تقویت می‌کند، می‌توانید به انجام‌پذیری کاری که قصد انجامش را دارید، باور پیدا کنید. جملاتی بنویسید که با دیدن آنها یادتان بیفتد، سعی دارید چه بخشی از دیدگاهتان را نسبت به زندگی تغییر بدهید. این جملات را در مکان‌هایی از قبیل آینه‌ی دستشویی، داخل کمد، کناره‌‌های صفحه‌نمایش رایانه یا حتی روی دیوار حمام نصب کنید تا هر روز جلوی چشم‌ باشند. موارد زیر چند نمونه از جملات مثبت‌نگرانه‌ای هستند که می‌توانید هر روز از دیدن آنها انرژی بگیرید:

 

«هر کاری امکان‌پذیره»؛

«این شرایط دور و بَرَم نیست که به من شکل می‌ده، بلکه خودِ منم که به شرایط دور و بَرَم شکل می‌دم»؛

«تنها چیزی که تحت کنترل منه، طرز برخوردم نسبت به زندگیه»؛

«همیشه حق انتخاب دارم».


۷. خودتان را با دیگران مقایسه نکنید

 

 

بسیاری اوقات احساس حسادت موجب ایجاد افکار منفی می‌شود («علی پولش از پارو بالا می‌ره، حالا منو بگو! همیشه هشتم گروی نهمه.»). یادتان باشد همیشه کسانی هستند که اگر خودتان را با این افراد مقایسه کنید، خواهید دید اوضاع خودتان به مراتب مطلوب‌تر است؛ بنابراین از مقایسه‌های منفی با دیگران بپرهیزید و روی نقاط مثبت تکیه کنید. مطالعات نشان داده، گِله‌مندی افراد از مشکلات‌شان با احساس افسردگی و اضطراب در ارتباط است.

 

سعی کنید در زندگی روزمره‌تان قدردان باشید تا بتوانید از چرخه‌ی مقایسه‌های منفی دوری کنید. از کسانی که در زندگی‌ شما نقش مؤثری داشته‌اند، به صورت کتبی یا حضوری سپاسگزاری کنید. مطمئن باشید توجه به نقاط مثبت زندگی تأثیر بسزایی در بهبود خلق‌وخو و احساس خوشبختی خواهد داشت.

مطالعات نشان داده است افرادی که هر هفته چند خط درباره‌ی اتفاقاتی می‌نویسند که موجب شده احساس قدردانی در دلشان زنده شود، در مجموع نسبت به زندگی خوشبین‌تر هستند.


۸. دیدگاه‌ خود را در چند حوزه از زندگی بهبود ببخشید

 

 

بدبینی اغلب از احساس درماندگی و عدم کنترل ناشی می‌شود. یک یا دو جنبه‌ی کلیدی زندگی‌ خود را که مایل به بهبود آن هستید، شناسایی کنید و همه‌ی تلاش‌ خود را در جهت تغییر به کار بگیرید. این رویکرد به شما کمک‌ می‌کند تا بار دیگر به قدرت و توانمندی‌ خود در ایجاد تغییر در زندگی روزمره‌ ایمان بیاورید.

 

خودتان را به‌عنوان «علت» انجام کار در نظر بگیرید و نه معلول. افراد خوش بین باور دارند که می‌توانند به پشتوانه‌ی زحمات و توانمندی‌هایشان بر اتفاقات یا تجربیات منفی غلبه کنند.

قدم به قدم جلو بروید. قرار نیست همه چیز را یک‌باره عوض کنید.

تفکر مثبت به گرفتن نتیجه‌ی مثبت کمک می‌کند. در یک پژوهش به بازیکنان بسکتبال (همه‌ی بازیکنان شرکت‌کننده در این پژوهش مرد بودند) آموزش داده شد نتایج مثبت (مثلا پرتاب آزاد) را به توانمندی‌های خود و نتایج منفی را به کم‌کاری‌های خود نسبت بدهند. بعد از مدتی مشاهده شد عمکرد بازیکنان به میزان قابل توجهی بهبود یافته است.


۹. در هر فرصتی لبخند بزنید

 

 

مطالعات نشان داده است افرادی که چهره‌شان را به یک لبخند دلپذیر مزین می‌کنند، نسبت به زمان حال و آینده احساس خوشحالی و خوش بینی بیشتری پیدا خواهند کرد.

 

در یک پژوهش، از عده‌ای خواسته شد یک خودکار را طوری به کمک دهان نگه دارند که ماهیچه‌های صورت‌شان حالت لبخند داشته باشند. این افراد در همین وضعیت به تماشای نمایش‌های کارتونی نشستند و نمایش‌هایی را که دیدند، در مقایسه با سایر شرکت‌کنندگان خنده‌دارتر ارزیابی کردند، در حالی که خودشان هم نمی‌دانستند مثبت‌تر بودن واکنش‌ آنها از لبخندی روی چهره‌شان ناشی شده بود. گفته می‌شود تغییر آگاهانه‌ی ماهیچه‌های صورت به شکلی که احساسات مثبت در چهره پدیدار شوند نیز پیام مشابهی را به مغز می‌فرستد که موجب تقویت خلق‌وخو می‌شود.

چگونه خوش بینی خود را تقویت کنیم؟


۱. نحوه‌ی تعامل خود با دنیای پیرامون‌تان را بررسی کنید

 

 

خوش بینی چیزی نیست که از خودِ مغز به بیرون تراوش کند، بلکه از تعامل‌ فرد با دنیای پیرامونش ناشی می‌شود. جنبه‌هایی از پیرامون‌تان را که موجب نارضایتی‌ شما هستند شناسایی کنید و با صرف وقت و انرژی در جهت بهبودشان گام بردارید.

 

در اقداماتی شرکت کنید که دنیا را به محلی مطلوب‌تر برای زندگی کردن تبدیل می‌کند. مثلا اگر دغدغه‌ی محیط‌ زیستی دارید، می‌توانید به کمپین‌های حفاظت محیط زیست بپیوندید.

یادتان باشد فرهنگ‌های بسیار متنوعی در دنیا وجود دارند و فرهنگی که شما در آن زندگی می‌کنید، فقط یکی از آنهاست. این گوناگونی را بپذیرید و هرگز با خودتان فکر نکنید فرهنگ شما یا روش‌تان در پیشبرد امور بر سایر فرهنگ‌ها ارجحیت دارد. به مردمان دیگر بر اساس مختصات فرهنگی خودشان کمک کنید تا یاد بگیرید زیبایی و نشاط را می‌توانید در خیلی چیزها ببینید.

در مقیاس کوچک، حتی اقدامات خیلی ساده مثل تغییر چیدمان اثاثیه‌ی منزل به شما کمک‌‌ می‌کند تا راحت‌تر بتوانید از الگوهای رفتاری قدیمی و بی‌فایده دست بکشید و الگوهای رفتاری جدید بسازید. مطالعات نشان داده است ترک عادات در صورتی که در روال عادی امور تغییر ایجاد کنید، راحت‌تر میسر می‌شود، چرا که نواحی جدیدی از مغز در نتیجه‌ی چنین تغییراتی درگیر خواهند شد.

باید یاد بگیرید طیف وسیعی از احساسات را بپذیرید و به جای انکار شماری از احساسات خاص، با هر احساسی ناشی تعاملات‌ روزانه‌تان، دست‌‌و‌پنجه نرم کنید. از مدیریت وسواس‌گونه‌ی احساسات‌ خود بپرهیزید. برخی افراد برای اینکه بتوانند روی احساسات‌شان کنترل ذره‌بینی داشته باشند، عادات مشخصی را روزمره تکرار می‌کنند تا در تعاملات‌شان با دنیای پیرامون فقط با احساسات محدودی که خودشان تمایل دارند، مواجه شوند، در حالی که باید در تعامل با هر احساسی، دست به آزمون‌وخطا بزنید و راهکارهایی پیدا کنید تا بتوانید دنیای پیرامون‌تان را که البته با دیگران مشترک است، بهبود ببخشید.

با توجه به تعاملاتی که با سایر مردم و نیز پیرامون‌تان برقرار کرده‌اید، اهداف و انتظارات خود از آینده را مشخص کنید. به این ترتیب می‌توانید از ایجاد انتظارات غیرواقعی، هم درباره‌ی خودتان و هم دیگران، جلوگیری کنید.


۲. به این فکر کنید که زندگی‌ بدون جوانب مثبتش چگونه خواهد بود

 

 

پژوهشگران دانشگاه بِرکلی توصیه می‌کنند هفته‌ای یک‌بار به مدت ۱۵ دقیقه با خودتان فکر کنید که زندگی‌تان بدون جوانب مثبتش چگونه پیش می‌رفت. از خودتان بپرسید: اگر چیزی یا شخص بسیار مورد علاقه‌تان را در زندگی نداشتید، زندگی‌ چه فرقی می‌کرد؟ این تمرین موجب می‌شود درک کنید داشتن چیزهای خوب و مثبتی که در زندگی‌ از آن بهره‌مند هستید، امری مسلم و اجتناب‌ناپذیر نیست است، بلکه خوش‌اقبال بوده‌اید که همه‌ی این چیزهای خوب و مثبت در زندگی‌ شما اتفاق افتاده‌اند. این طرز فکر به شما کمک‌ می‌کند خوشبین‌تر به زندگی نگاه کنید.

 

روی یک اتفاق مثبت در زندگی‌ تمرکز کنید، مثلا یک موفقیت، سفر یا هر اتفاق دیگری که برایتان بااهمیت است.

اتفاق مورد نظر را به خاطر بیاورید و به شرایطی فکر کنید که این اتفاق خوب را در زندگی‌ شما رقم زدند.

حالا با خودتان فکر کنید، شرایط می‌توانست طور دیگری باشد. مثلا شاید شرایط طوری می‌شد که زبان خارجی یاد نمی‌گرفتید و موقعیتش فراهم نمی‌شد به فلان سفر خارجی بروید. شاید هم شرایط به گونه‌ای رقم می‌خورد که در آن روز خاص، روزنامه نمی‌خریدید و آگهی شغلی را که اکنون با تمام وجود انجامش می‌دهید، نمی‌دیدید.

وقایع یا تصمیمات مختلفی را که ممکن بود شرایط را تغییر می‌دادند و نمی‌گذاشتند این اتفاق بیفتد، به دقت یادداشت کنید.

از خودتان بپرسید، اگر این اتفاق نمی‌افتاد، زندگی‌ چگونه پیش می‌رفت؟ اگر این اتفاق نمی‌افتاد، چه چیزهای مثبت دیگری را که در نتیجه‌ی همین اتفاق در زندگیتان حاصل شدند، از دست می‌دادید؟

دوباره به خاطر بیاورید که شرایط با شما یار بوده و سرانجام این اتفاق نیک در زندگیتان رقم خورده است. به همه‌ی چیزهای مثبتی فکر کنید که در نتیجه‌ی این اتفاق به دست آوردید. قدردان تمامی اتفاقاتی باشید که می‌توانستند طور دیگری بیفتند، اما به ترتیبی رقم خوردند که تجربه‌ی لذت‌بخش اکنون را برایتان به ارمغان آوردند.


۳. در اتفاقات منفی به دنبال جوانب مثبت باشید

 

 

بسیاری از افراد به طور طبیعی عادت دارند فقط روی جوانب منفی هر اتفاقی تمرکز کنند و جوانب مثبتش را نادیده بگیرند. برای مقابله با این تمایل مضر، یک نمونه از اتفاقات منفی زندگی‌تان را در نظر بگیرید و در این اتفاق خاص به دنبال جوانب مثبت بگردید. مطالعات نشان داده است توانایی یافتن جوانب مثبت در اتفاقات تلخ یکی از اجزای کلیدی خوش بینی است و در بهبود استرس، افسردگی و کیفیت ارتباطات افراد با دیگران نقش دارد. این تمرین را که فقط ۱۰ دقیقه زمان لازم دارد، روزی یک‌بار به مدت سه هفته انجام بدهید. در پایان سه هفته خواهید دید چقدر خوشبین‌تر شده‌اید.

 

پنج چیزی را که موجب می‌شوند از زندگی امروزتان رضایت داشته باشید، فهرست کنید.

سپس به خاطرات‌ خود رجوع کنید و به دنبال یک نمونه از اتفاقاتی بگردید که بر خلاف انتظارات‌ شما پیش رفت و موجب اندوه و ناامیدی‌تان شد. این اتفاق را خیلی خلاصه یادداشت کنید.

حالا در این اتفاق به دنبال حداقل سه چیزی بگردید که به شما برای دیدن نیمه‌ی پر لیوان کمک‌ کند. با این تمرین یاد می‌گیرید نوع تفسیری که از اتفاقات مختلف دارید و نیز طرز واکنش خود را تغییر بدهید.

فرض کنید همین چندی پیش، ماشین‌تان خراب شد و چون مجبور شدید منتظر اتوبوس بمانید، دیر به سر کار رسیدید. خرابی ماشین اتفاق خوشایندی نیست، اما در همین اتفاق ناخوشایند هم می‌توانید چند جنبه‌ی مثبت پیدا کنید: در اتوبوس با افراد جدیدی آشنا شدید که در غیر این صورت، احتمالا فرصت تعامل با این افراد را نداشتید؛ خوشبختانه توانستید اتوبوس گیر بیاورید، چرا که اگر اتوبوس نبود، مجبور می‌شدید تاکسی بگیرید و هزینه‌ی بالاتری بپردازید؛ درست است که ماشین‌ خراب شده، اما حل‌شدنی است.


۴. به فعالیت‌هایی بپردازید که موجب لبخند زدن یا خندیدن‌ شما می‌شود

 

 

به خودتان فرصت خندیدن بدهید. مثلا پای سریال‌های طنز تلویزیونی بنشینید، در استندآپ کمدی‌های شهرتان شرکت کنید یا یک کتاب لطیفه بخرید و از خواندنش لذت ببرید. حس شوخ‌طبعی آدم‌ها با یکدیگر فرق دارد، مثلا ممکن است یک نفر از شنیدن یک لطیفه به قهقهه بیفتد، اما نفر دیگر حتی لبخند هم نزند. پس به دنبال راهکارهایی بگردید که با حس شوخ‌طبعی‌ شما سازگار باشند و برای خندیدن به شما کمک‌ کند. راهکاری پیدا کنید تا حداقل روزی یک‌بار، لبخند بر لبتان نقش ببندد. همچنین یادتان باشد خندیدن یک سلاح طبیعی برای کاهش استرس است.

 

۵. با سبک زندگی سالم پیش بروید

 

 

ورزش و سلامت جسمی نقش بسزایی در خوش بینی و تفکر مثبت دارند. مطالعات نشان داده است ورزش کردن و انجام فعالیت‌های بدنی موجب آزاد شدن اندورفین در بدن‌ می‌شوند که در بهبود خلق‌و‌خو مؤثر است.

 

حداقل هفته‌ای سه بار فعالیت بدنی را در برنامه‌‌ی خود قرار بدهید. منظور از فعالیت بدنی این نیست که حتما باید در باشگاه ورزش کنید. حتی می‌توانید در اوقات بیکاری به پیاده‌روی بروید یا در محل کار به جای آسانسور از پله‌‌‌ها تردد کنید. هر مقدار تحرک جسمی می‌تواند در بهبود خلق‌وخو مؤثر باشد.

از مصرف مواد روان‌گردان بپرهیزید. مطالعات نشان داده است بین بدبینی و مصرف مواد روان‌گردان ارتباط نزدیک وجود دارد.


۶. با افرادی وقت بگذرانید که حال و هوایتان را بهتر می‌کنند

 

 

مثلا با فرزندان‌ خود بازی کنید یا با خواهر و برادرتان خوش بگذرانید. معاشرت با دیگران راهکار مناسبی برای بیرون آمدن از انزوا و تنهایی است. یادتان باشد انزوا و تنهایی موجب بروز بدبینی و ‌شک‌گرایی می‌شود .

 

اطمینان حاصل کنید افرادی که در زندگی‌تان حضور دارند، انسان‌های مثبت‌اندیش و یاری‌دهنده‌ای باشند. بعید نیست با افرادی برخورد کنید که جهت‌گیری‌ها و انتظارات متفاوتی در زندگی دارند و این کاملا طبیعی است. اما اگر متوجه شدید از طرز فکر و رفتار یک شخص تأثیر منفی می‌پذیرید، شاید بهتر باشد ارتباط‌ خود را با او محدود کنید. ما انسان‌ها به شدت مستعد «سرایت احساس» و تأثیرپذیری از احساسات و نگرش‌های اطرافیان‌ خود هستیم. افراد منفی‌نگر می‌توانند سطح استرس‌ شما را بالا ببرند و موجب شوند نسبت به توانایی‌هایتان در کنترل صحیح استرس دچار تردید شوید.

از آزمون‌وخطا در ارتباطات‌ خود نترسید. شاید شخصی که فکر می‌کنید زمین تا آسمان با یکدیگر فرق دارید، بتواند چیز ارزشمندی به زندگی‌تان هدیه کند. درست مانند یک فرایند شیمی باید ترکیب افرادی را که در زندگی‌تان حضور دارند، به ترتیبی صحیح بچینید تا در نتیجه‌ی تعاملات‌ با این افراد بتوانید نسبت به آینده خوش‌بین‌تر شوید.

اینکه توصیه شده است حال و هوایتان را در جهت مثبت تغییر بدهید، به این معنی نیست که باید در شخصیت‌ خود هم تغییر ایجاد کنید . مثلا قرار نیست برای اینکه به فردی خوش‌بین تبدیل شوید، شخصیت‌‌تان برون‌گرا شود. اینکه سعی کنید به گونه‌ای باشید که با خودِ واقعیتان در تضاد است، می‌تواند به جای خوش بینی موجب بروز احساس پوچی و اندوه شود.


۷. در تعاملات‌ خود با دیگران رویکرد مثبت داشته باشید

 

 

خوش بینی یک بیماری مُسری است. اگر در تعاملات‌ با دیگران، رویکرد مثبتی داشته باشید و ابراز همدردی کنید، نه تنها خودتان سود خواهید برد، بلکه دیگران هم تحت تأثیر موجِ‌ خوش بینی ترغیب خواهند شد در تعامل با سایر افراد، مثبت برخورد کنند. به همین دلیل است که فعالیت‌های خیرخواهانه و داوطلبانه تأثیر بسزایی در بهبود خلق‌وخو دارند. در مجموع، اقدامات مثبت، مانند کمک به مصیبت‌دیدگان بلایای طبیعی، موجب افزایش خوش بینی می‌شوند.

 

گفته شده است انجام اقدامات خیرخواهانه موجب تقویت اعتمادبه‌نفس و عزت‌نفس می‌شود و برای مقابله با احساس بدبینی و درماندگی کمک می‌کند.

خدمت و کمک به خلق موجب می‌شود درباره‌ی آنچه به دنیا عرضه داشته‌اید، احساس خوبی پیدا کنید، به ویژه اگر کمک‌ خود را به صورت حضوری ارائه بدهید. در این مورد، کمک کردن به صورت حضوری بر سایر اَشکال از جمله کمک کردن به صورت ناشناس یا آنلاین ارجحیت دارد.

فعالیت‌های داوطلبانه فرصتی فراهم می‌کنند تا دوستان جدید پیدا کنید و با جماعتی ارتباط داشته باشید که می‌توانند خوش بینی‌ شما را بهبود ببخشند.

لبخند زدن به غریبه‌ها یک رفتار فرهنگی است. مثلا چنین رفتاری در فرهنگ آمریکایی‌ دوستانه تلقی می‌شود، اما در فرهنگ روسی موجب برانگیخته شدن احساس سوءظن خواهد شد. می‌توانید در مکان‌های عمومی به دیگران لبخند بزنید، اما آگاه باشید که این رفتار در هر فرهنگی معنی متفاوتی دارد. پس اگر گاهی دیگران لبخندتان را جواب ندادند، به خودتان نگیرید و ناراحت نشوید.


۸. بدانید که خوش بینی یک چرخه است

 

هرچه بیشتر خودتان را با افکار و فعالیت‌های مثبت مشغول کنید، راحت‌تر می‌توانید در زندگی روزمره‌تان خوشبین باقی بمانید.


منبع : چطور 


  • سارا مهدویان
  • ۰
  • ۰

می توان برای تعریف شایستگی مسئولیت پذیری اجتماعی (Social – Responsibility)از این عبارت استفاده کرد : توانایی بروز خود به عنوان یک عضو دارای حس همکاری، موثر و سازنده در گروه. مسئولیت پذیری اجتماعی، شایستگی است که ما را قادر می سازد مراقب تلاش های کاری خود باشیم و در راه علائق دیگران و گروه هایی خدمت کنیم که خارج از حیطه نیازهای فردی، اهداف، و نگرانی های ما قرار دارند.

بار- آن معتقد است افراد مسئولیت پذیر در جامعه، " قادرند برای دیگران و همراه با آنها کاری را انجام دهند، دیگران را بپذیرند، همگام با وجدانیات خود حرکت نمایند، و قوانین اجتماعی را رعایت نمایند. این افراد به حساسیت های مربوط به روابط میان فردی احترام گذاشته و قادر به پذیرش سایر افراد هستند و از استعدادهای خود در راه صلاح جمع بهره می گیرند، نه این که فقط به صلاح خودشان فکر کنند. افرادی که نقصانی در این شایستگی دارند، ممکن است نگرش های ضداجتماعی را تصدیق کنند، در برابر سایرین، آزاردهنده عمل نمایند و پیوسته به دنبال بهره گرفتن از سایر افراد باشند".

مسئولیت پذیری اجتماعی، عامل اتصال و پیوند دهنده جوامع و گروه های اجتماعی است.

رفتار "مشارکتی" شامل تغییرات کندتر، منظم و حساس، کاهش هزینه های محیطی و اجتماعی، و توزیع مساوی و یکپارچه منابع، و برنده ها و بازنده های خیلی کمتر. دلیل این امر نیز بر این پایه استوار است که این نوع اهداف، چند وجهی محسوب می شوند، ذاتاً میان رشته ای(interdisciplinary)، تلقی می شوند، و از فرآیندهای ساختاری و شهودی تبعیت می کنند و توسط تیم هایی هدایت می شوند که از میزان هیجانی بسیار بالایی برخوردار هستند. (هوش هیجانی و رهبری سازمانی – مارسیا هاگس و دیگران – علی محمد گودرزی – مرکز آموزش و تحقیقات صنعتی).



منبع : آبی سان
  • سارا مهدویان