هوش هیجانی: پرقدرت ترین ابزار موفقیت

ما در اینجا می خواهیم بدانیم که چگونه هوش اجتماعیمان را ارتقا دهیم

هوش هیجانی: پرقدرت ترین ابزار موفقیت

ما در اینجا می خواهیم بدانیم که چگونه هوش اجتماعیمان را ارتقا دهیم

بایگانی

۲۱ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

یکی از چیزهایی که این روزها شاهدش هستیم این تصور است که اخبار بد، واقعی تر از اخبار خوب است. ما طوری تربیت شده ایم که انگار اگر به چشم معنوی به دنیا نگاه کنیم معلوم می شود که همیشه بیشتر مردم در رنج و عذاب بوده اند و میزان شادی و سرور در دنیا اندک بوده است. آنهایی که خوبی ها را می بینند "خوش خیال" و آنهایی که بدی ها را می بینند "واقع بین" تلقی می شوند. خیلی ها مدام به علت خوش بینی معنویشان درباره بشر مورد انتقاد قرار گرفته اند. پیام های روحیه بخش آنان مورد نیاز بوده، اما اغلب اوقات احساساتی و خام تلقی شده و مورد حمله قرار گرفته است. تا به حال بسیاری از فیلم هایی با مضمون دردناک، جایزه اسکار گرفته اند، اما کمدی رمانتیک های عالی نه.

فکر می کنم بیشتر ما وقتی با چیز خوشحال کننده ای روبه رو می شویم همان کاری را می کنیم که تهیه کنندگان اخبار می کنند، یعنی می گوییم " این که خبر نیست، بهتر است ساختمان های در حال سوختن و آدم هایی را که فریاد می زنند و درد می کشند، نشان بدهیم" من نمی گویم ساختمان های آتش گرفته و فریاد درد و رنج مردم واقعی نیست. من می گویم شادی و زیبایی هم واقعی است. ما معمولا دوست داریم روی وقایع دردناک تمرکز کنیم و داستان های انسانی و لطیف را کنار می گذاریم. اخبار شاد به اندازه کافی تکان دهنده نیستند تا توجه شبکه های خبری را جلب کنند. اخبار جنگ و خونریزی، سقوط هواپیماها و برخورد قطارهای مملو از مسافر یا فرو ریختن ساختمان ها عناوین خبری شبکه های تلویزیون سراسر دنیا را تشکیل می دهد و اخبار جشن ها و شادی های مردم تقریبا به کلی از صدر اخبار غایب است.

ما در زندگی شخصیمان هم خیلی ها را می شناسیم که مدام در حال ناله کردن از بد عهدی ایام و بلایا و مصایب عالم هستد، اما از نزدیک تر که نگاه می کنیم می بینیم آنها در خانه های خوب، محیط های زیبا و فضاهای دل انگیز زندگی می کنند. چنین اشخاصی حتی اگر شادی و سروری هم حس کنند از آن حرف نمی زنند. آنها فکر می کنند معنوی بودن یعنی جدی و غمگین بودن. یا این که آنها قدر خوبی های زندگیشان را نمی دانند، یا این که تمرکز روی خوشی ها را " غیر واقع بینانه" و توجه به ناخوشی ها را "واقع بینانه" می دانند.

اما توجه کردن به زیبایی های زندگی به معنی نادیده گرفتن زشتی ها و بدی ها نیست. فقط به این معنی است که زیبایی ها و خوبی ها هم وجود دارند. به عبارت دیگر همه چیز به این بر می گردد که ما روی چه چیزی تمرکز می کنیم و چرا. اگر همه منفی ها را حذف کنیم در حالت انکار زندگی می کنیم. اگر همه خوبی ها را حذف کنیم باز هم به حال انکار زندگی می کنیم. اگر فقط وجه جدی وظیفه شناس خودمان را نشان دهیم همان قدر نادرست است که فقط شوخی ها و خنده هامان را . واقعیت یعنی نور و تاریکی با هم، سپیدی و سیاهی، خوشی و ناخوشی، سلامتی و بیماری، همه و همه رقص ابدی زندگی زمینی را تشکیل می دهند. و از آنجا که طبق قانون جذب، به هر چه توجه کنیم در زندگیمان بیشتر می شود، پس بهتر است به بخش نورانی چیزها بیشتر توجه کنیم تا نور بیشتری را به زندگیمان فرا بخوانیم. بهتر است به فراوانی توجه بیشتری کنیم تا فقر، و به سلامتی توجه بیشتری کنیم تابیماری.

بنا بر قانون قدرتمند جذب، هر یک از ما با افکارمان واقعیت دنیامان را می سازیم. چنانچه افکارمان را روی شادی و فراوانی متمرکز کنیم، واقعیتی که در زندگیمان خلق می کنیم شادی و فراوانی بیشتر است. اما ما معمولا طوری تربیت شده ایم که یاد گرفته ایم خلاف این عمل کنیم. ما مدام اخبار بد را تماشا می کنیم، صفحه حوادث را با ولع می خوانیم، مدام به ناله ها و شکوه های دیگران گوش می دهیم و بعد حالمان بد می شود و فکر می کنیم "واقعیت " یعنی همین. اگر از همین امروز کانون تمرکز افکارمان را تغییر دهیم و به اخبار خوب و نکات مثبت زندگی خودمان و دیگران توجه کنیم، حالمان بهتر می شود و واقعیت دیگری خلق خواهیم کرد و این کار تمرین می خواهد.

تمرین

زندگی معنوی یعنی دست زدن به انتخاب های درست و نیروبخش. این هفته تمرین کن و به انتخاب هایی دست بزن که حالت را بهتر و جسم و جانت را قوی تر کنند. خود کاوی را با عمل بیرونی ترکیب کن. اول بنویس، بعد عمل کن.

1- پنج چیز در زندگی کنونی ات را نام ببر که برایت خوشایند و لذت بخش هستند، یکی از آنها را انجام بده.

2- پنج چیز را نام ببر که در زندگی کنونی ات سخت و ناراحت کننده هستند، از یکی از آنها اجتناب کن.

3- پنج نفر را نام ببر که در زندگی کنونی ات از وجودشان لذت می بری، با یکی از آنها تماس بگیر.

4- پنج نفر را نام ببر که در زندگی کنونی ات باعث نارحتی ات می شوند، از یکی از آنها اجتناب کن.

5- پنج فعالیت را نام ببر که باعث خوشحالی و لذتت می شوند، یکی را انتخاب کن و انجام بده.

6- هر روز تمرین کن که بیشتر به "واقعیت" خوبی و زیبایی توجه کنی تا "واقعیت" بدی و زشتی. این برای جسم و جانت هر دو خوب است.

موفقیت در دیدن واقعیت خوبی ها و زیبایی های زندگی است.


منبع : راسخون


  • سارا مهدویان
  • ۰
  • ۰

حل مسئله چیست؟

حل مسئله یک مهارت است. در زندگی روزمره، در محیط کار و یا در خانواده مسائل و مسئله‌های متفاوتی وجود دارد. همه افراد روزانه با مسائل متفاوتی روبه‌رو هستند. اما موضوع مهم این است که هر فردی چگونه با مسائل مختلف زندگی‌اش برخورد می‌کند و چگونه آن‌ها را حل می‌کند.

چرا حل مسئله مهم است؟

گاهی اوقات به دلیل اینکه راه‌حل مشکلات و مسائلمان را نمی‌دانیم نسبت به آن‌ها بی‌تفاوت می‌شویم و تصمیم می‌گیریم که تصمیمی نگیریم.
تصمیم نگرفتن خود یک تصمیم است. ما تصمیم می‌گیریم که به‌جای حل مشکل و حل مسئله آن را به حال خود رها کنیم.

علت اینکه به‌جای حل مسئله، تصمیم می‌گیریم که مشکل را به حال خود رها کنیم و برای آن تلاشی نکنیم، نداشتن مهارت کافی است.

شما هنگامی‌که ندانید چگونه یک مسئله را حل کنید، هر چه قدر هم که تلاش کنید برای آن راه‌حلی ندارید.

تفاوت زندگی افراد در روشی است که مسائل و مشکلاتشان را حل می‌کنند. بنابراین اگر می‌خواهید که زندگی بهتری داشته باشید، باید هوشمندانه‌تر فکر کنید و تصمیمات بهتری بگیرید.

داستان حل مسئله

بگذارید مثالی بزنم. چندی پیش دریکی از کلاس‌هایم با فردی آشنا شدم. پس از چندین دقیقه گفت‌وگو به‌سرعت متوجه شدم که چه قدر فرد تیز و باهوشی است. او مشکلات متفاوتی داشت و در تلاش بود که به‌سرعت همه‌ی آن‌ها را برای من تعریف کند و از من یک پاسخ دریافت کند.

در تمام طول مدت صحبتش متوجه شدم که پرونده‌های باز زیادی در ذهنش دارد و می‌خواهد همه را باز نگه دارد و درعین‌حال پرانرژی و پرتوان باشد.


مشکل چه بود؟

پرانرژی و پرتوان بودن برای انجام دادن تمام برنامه‌های روزانه

راه‌حل چه بود؟

از او پرسیدم که به نظر شما راه‌حل چیست و او به‌سرعت پاسخ داد که باید بتواند انرژی بیشتری برای کارهای روزانه داشته باشد. او می‌گفت “من باید بتوانم تمام برنامه‌های روزانه‌ام را انجام دهم”

تحلیل مثال

اگر فرد گفته‌شده در مثال بالا مهارت حل مسئله را می‌دانست، قطعاً تصمیمات بهتری می‌گرفت و کلی پرونده باز در ذهنش نداشت. به همین جهت است که گفته می‌شود مهارت حل مسئله بسیار مهم است و باید آن را به‌خوبی بیاموزید.
در ادامه و بابیان کردن روش‌های حل مسئله، به تحلیل مسئله بالا نیز می‌پردازیم.

روش حل مسئله

در ابتدا باید مسئله را به‌صورت کامل و مشخص برای خود تعیین کنیم.



در مثال گفته‌شده مسئله اصلی چه بود؟

کمبود وقت؟ کمبود انرژی؟ مشخص نبودن هدف؟ بی‌برنامه بودن؟ انجام کارهای کم اولویت؟

• قدم اول در حل مسئله پیدا کردن هدف است. هدف و خواسته‌شده شما چیست؟

تحلیل داستان

چرا می‌خواهید در یک روز کارهای زیادی انجام دهید؟ او پاسخ داد تا فرد موفقی باشم.
از او پرسیدم می‌خواهی در چه چیزی موفق بشوی؟ او گفت در همه‌چیز. من باید در کل انسان موفقی باشم و باید بتوانم تمام برنامه‌های روزانه‌ام را انجام دهم.

خب اگر دقت کرده باشید موفق شدن نمی‌تواند هدف و خواسته اصلی این دوست ما باشد. باید از او سؤال شود که اگر موفق شوی چه احساسی داری؟ در آن صورت چه‌کاری می‌توانی انجام دهی که امروز نمی‌توانی انجام دهی؟
در ادامه صحبت متوجه شدم که این دوست ما از بی‌هدفی ناراحت است و درواقع خواسته اصلی او هدفمند شدن و خارج شدن از بی‌برنامگی است.


حل مسئله با تمرکز بر راه‌حل

در بسیاری از اوقات، تمام تمرکز و توجه افراد بر مشکل است. هنگامی‌که مشکل کانون توجه شما قرار می‌گیرد احساس بدی خواهید داشت. شما هر چه قدر تلاش کنید نمی‌توانید برای آن راه‌حل مناسبی پیدا کنید و ازاین‌رو ناامید می‌شوید.

هنگامی‌که احساس بدی دارید و ناامید شده‌اید، به‌جای اینکه اقدام کنید و مشکل را حل کنید، تصمیم می‌گیرید که کاری انجام ندهید.
بنابراین به‌جای درک درست از مسئله و حل کردن آن، درگیر افکار مزاحم می‌شویم و هیچ واکنشی نشان نمی‌دهیم.

• قدم دوم برای حل یک مسئله، تمرکز بر راه‌حل است.

ازاین‌پس هنگام رودررو شدن با یک مشکل از خود بپرسید چگونه می‌توانم آن را حل کنم؟

چه کسی می‌تواند در این راه به من کمک کند؟

اولین قدم برای حل این مسئله چیست؟

اگر معجزه‌ای اتفاق افتد و این مشکل حل شد، آن معجزه چه می‌تواند باشد؟

تحلیل

در داستان گفته‌شده مشخص شد که هدف اصلی فرد خارج شدن زندگی‌اش از بی‌برنامگی است.

هنگامی‌که خودش متوجه این موضوع شد با خوشحالی پرسید خب چیکار کنم من نمی‌خواهم بی‌برنامه باشم اما هستم. در تمام زندگی‌ام کارهای زیادی انجام می‌دهم و هدف هیچ‌کدام را نمی‌دانم. واقعاً فرد نامنظمی همانند من می‌تواند مسئولیت‌پذیر شود؟

سوا لاتی که آن شخص از خود می‌پرسد بازهم گمراه‌کننده است. او به‌جای تمرکز بر راه‌حل به مشکل خود نگاه می‌کند. او به‌جای پرسیدن “آیا من می‌توانم تغییر کند” باید بپرسد که “اولین قدم برای تغییر کردن چیست؟”، “برای هدفمند شدن باید چه تغییراتی در زندگی‌ام ایجاد کنم؟”

همان‌طور که متوجه شده‌اید به کار بردن روش‌های درست و اصولی حل مسئله زندگی هر فردی را تغییر خواهد داد.


منبع : وبسایت سارا حمیدی 

  • سارا مهدویان
  • ۰
  • ۰

حقیقت این است که زندگی میتواند سخت باشد، کسب و کار شرایط خوبی نداشته باشد و موفقیت ها  با چالش همراه باشد. زندگی هیچ شخصی بدون مانع و مشکل نیست. بسیاری از مردم در این شرایط حس میکنند که زندگی آنها به بن بست رسیده و هیچ راه فراری وجود ندارد اما برای گذر از چالش ها انسان نیازمند تواناییهاییست که از ابتدا در وجود او نبوده است. نخستین قدم برای رسیدن به موقعیت ایده ال، ایجاد روحیه انعطاف پذیری و سازگاری با شرایط مختلف است. اما انعطاف پذیری چگونه بدست میاید؟ افراد انعطاف پذیر چه خصوصیاتی دارند؟

1. به احساسات خود متصلند

افراد انعطاف پذیر احساسات خود را درک میکنند و میدانند که چگونه آنها را مدیریت کنند. برخی از افراد عقیده دارند که سرکوب احساسات بهترین راه حل در شرایط سخت است، اما در واقع این یک اشتباه بزرگ است. سرکوب احساسات میتواند باعث متلاشی شدن و انفجار بی موقع شود. افرادی که ذهن مشغول و  مضطربی دارند تمایل به مبارزه با افکار ناخواسته دارند این در حالی است که افراد منعطف به احساسات خود متصلند و کنترل بیشتری برروی آنها دارند.

2. به صدای منفی ذهن خود گوش نمیدهند

افراد انعطاف پذیر قادرند که از اتفاقات منفی بگذرند و به کشف علت این اتفاقات در عمق ماجرا پی ببرند، سپس به جای ورود آن به قلبشان، از زاویه مثبتی به قضیه فکر میکنند. آنها خوشبین هستند و باور دارند که قدرت و توانایی غلبه بر هر مشکلی را دارند. در یک بحران، فرد منعطف مثبت خواهد بود و امیدوارانه راه حل مشکل را پیدا خواهد کرد. آنها همیشه موفق نمیشوند، اما به دنبال راه حل های که در آینده باید در نظر بگیرند خواهند گشت.

3. میدانند چگونه به عقب برگردند

انعطاف پذیری در زبان انگلیسی "Resilience" نام دارد که ریشه آن کلمه لاتین "Resilire" به معنی پس زدن است. این پس زدن به معنی قبول شکست نیست، در واقعا دورخیز کردن  و بازگشت از سختی ها و چالش های زندگی است، مرحله ی بعدی آن پرش از بلند و گذر از این مرحله به طور کامل است. این چیزی است که همه ما میتوانیم انجام دهیم، فقط نیاز داریم که یاد بگیریم چگونه. مردم سخت و غیرقابل انعطاف اجازه نمیدهند که شرایط زندگی آنها را به پایین هل دهد و در این شرایط نگه دارد.

4. نیاز به کنترل همه چیز ندارند

افراد انعطاف پذیر مشکلی با این که همه چیز در کنترل آنها نیست، ندارند. آنها میدانند که چگونه در شرایط جدید رفتار کنند. آنها میدانند که تنها در چیزهایی که در حوزه کنترل خودشان است تمرکز کنند. مانند رفتار خودشان، احساسات خودشان و حالت و رفتار و طرز برخورد خودشان در شرایط.

در نظر داشته باشید که انعطاف پذیری به هیچ عنوان به معنای قبول شکست و تسلیم شرایط شدن نیست، برای هضم شرایط و برای اینکه درک درستی از موقعیت داشته باشیم باید کمی انعطاف پذیری از خود نشان دهیم. عادات ذکر شده در بالا یک شبه در انسان بوجود نمیایند و دستیابی به آنها آسان نیست. اما اگر آنها را با صبر و شکیبایی بپذیرید و خوشبینانه و با آغوش باز به استقبال تغییرات زندگی بروید، ایمان داشته باشید که گام تازه ای را در زندگی خود برداشته اید.


منبع: sakhtafzarmag

  • سارا مهدویان
  • ۰
  • ۰

همدلی، توانایی درک احساسات و دیدگاه‌های دیگران و استفاده از این دانسته‌ها برای مدیریت رفتارمان تعریف می‌شود. طبق تحقیقات، آدم‌های همدل گرایش به بخشندگیِ بیشتر دارند و نسبت به رفاه دیگران از خود علاقه نشان می‌دهند. آنها همچنین روابط شادتری را تجربه می‌کنند و از احساس بهزیستی فردی (personal well-being) بیشتری برخوردارند. علاوه بر این همدلی، توانایی رهبری را ارتقا می‌دهد و شکل‌گیری مکالمه‌ی مؤثر را آسان‌تر می‌کند. بین همدلی با ترحم یا مهربانی تفاوت وجود دارد. نمی‌توان همدلی را با قانون طلایی «با دیگران چنان رفتار کن که دلت می‌خواهد با تو رفتار کنند.» معادل دانست؛ به عکس، باید گفت: «با دیگران رفتاری نکن که دلت می‌خواهد آنها با تو داشته باشند، زیرا ممکن است رفتاری دیگر دلخواه آن افراد باشد.» می‌توان گفت همدلی کشف همین خواسته‌هاست. بیایید ببینیم واقعا همدلی چیست و چه نشانه‌هایی دارد.




مسیر مطالعات تکاملی ، که به بررسی طبیعت انسان می‌پردازد، با یافته‌های جدید تغییر یافت و توجهی ناگهانی به موضوع همدلی شکل گرفت. دیدگاه قدیمی که مطابق آن انسان ذاتا موجودی معطوف به خود معرفی می‌شد با این یافته‌ها کنار زده شد. شواهد نشان می‌داد انسان موجودی ذاتا همدل است که برای همکاری اجتماعی و کمک متقابل ساخته شده است.



طی دهه‌ی‌ اخیر، دانشمندان علوم اعصاب یک «مدار همدلی» شامل ۱۰ بخش را در مغز انسان یافته‌اند. تخریب این مدار می‌تواند ما را از توانایی درک احساسات دیگران محروم کند. زیست‌شناسان تکاملی نشان داده‌اند که ما حیواناتی اجتماعی هستیم و به طور طبیعی، درست مانند عموزاده‌های ابتدایی خود، برای مراقبت از یکدیگر تکامل یافته‌ایم. روان‌شناسان هم معلوم کرده‌اند ما با روابط دلبستگی قدرتمندی که در دو سال اول زندگی شکل می‌دهیم برای همدلی کردن به دنیا می‌آییم.


تکامل همدلی در انسان به دوران کودکیِ او محدود نمی‌شود. بلکه ما می‌توانیم در گذر زندگی، همدلی را در وجود خود پرورش دهیم و از آن به عنوان ابزاری بنیادی در تحول اجتماعی سود ببریم. تحقیقات جامعه‌شناسی و روان‌شناسی به ما کمک می‌کند تا همدلی را به یک نگرش و بخشی از زندگی خود تبدیل کنیم. با این کار قادر خواهیم بود تا زندگی‌ خود و اطرافیان‌مان را بهبود ببخشیم. در ادامه با هم به عادت‌های آدم‌های بسیار همدل نگاهی می‌اندازیم!


۱. درباره‌ی غریبه‌ها کنجکاوی به خرج می‌دهند



آدم‌های بسیار همدل درباره‌ی دیگران به شکل سیری‌ناپذیری کنجکاوند. آنها با فردی که در کنارشان در اتوبوس نشسته است حرف می‌زنند. این آدم‌ها توانسته‌اند کنجکاوی طبیعی‌ِ دوران کودکی خود را (که همه‌ی ما داشته‌ایم اما جامعه در نابود کردن آن مهارت دارد) در خود حفظ کنند. برای آنها آدم‌های دیگر جالب‌ترند تا خودشان. اما آدم‌های همدل به نحوی رفتار نمی‌کنند که گویی مشغول بازپُرسی از دیگران هستند. در عوض، به توصیه‌ی استادز ترکل (Studs Terkel)، محقق تاریخ شفاهی، عمل می‌کنند که گفته است:


«پرسش‌گری علاقه‌مند باشید، نه یک بازپرس.»


– استادز


کنجکاوی موجب رشد همدلی در ما می‌شود زیرا به وسیله آن، با مردم خارج از حیطه‌ی معمول زندگی‌مان صحبت می‌کنیم و در مسیری متفاوت از زندگی و جهان‌بینی‌های خودمان قرار می‌گیریم. علاوه بر این کنجکاوی، به خودیِ خود برای ما مفید است. به عقیده‌ی یکی از روان‌شناسان، مارتین سلیگمن (Martin Seligman)، کنجکاوی یکی از توانایی‌های شخصیتی مهم برای بالا بردن رضایت از زندگی محسوب می‌شود. همچنین درمانی مفید برای درد مزمن تنهایی‌ای است که گریبان یک سوم مردم امریکا را گرفته است.


برای پرورش کنجکاوی به چیزی بیش از یک صحبت کوتاه درباره‌ی آب و هوا نیاز دارید. برای این کار باید سعی کنید دنیای درون ذهن طرف مقابل را درک کنید. ما هر روز غریبه‌هایی را می‌بینیم. از راننده‌ی تاکسی‌ تا کارمند تازه‌واردی که همیشه ناهارش را به تنهایی می‌خورد. برای خودتان چالشی ترتیب دهید که هر هفته با یک غریبه سر صحبت را باز کنید. برای این کار تنها به کمی شجاعت نیاز دارید.



۲. تعصبات را زیر سوال می‌برند و تشابهات را کشف می‌کنند

همه‌ی ما درباره‌ی دیگران فرضیه‌هایی در ذهن خود داریم و آنها را به دسته‌بندی‌های عام تقسیم کرده و بر روی آنها برچسب‌ می‌گذاریم. برای مثال قومیت‌ها، مذاهب مختلف، احزاب و غیره. برای هر کدام از اینها پیش‌فرض‌هایی در ذهن‌مان داریم. مشکلِ داشتن این پیش‌داوری‌ها چیست‌؟ این فرض‌ها مانع می‌شوند که فردیت انسان‌ها را جدای از این القاب و دسته‌بندی‌های ذهنی درک کنیم. آدم‌های بسیار همدل با پیش‌فرض‌ها و تعصبات‌شان مقابله می‌کنند. برای این منظور آنها به جای مواردی که آنها را از دیگران سوا می‌کند بیشتر به دنبال اشتراک‌هایی می‌گردند که با آنها دارند. داستانی از تاریخ ارتباطات نژادی آمریکا که در ادامه می‌آید نمونه‌ای واقعی را برای‌تان به تصویر می‌کشد.


کلیبورن پاول الیس (Claiborne Paul Ellis) سال ۱۹۲۷، در خانواده‌ای فقیر در کارولینای شمالی به دنیا آمد. در حالی که کار در گاراژ کفاف زندگی‌اش را نمی‌داد به گمان اینکه آمریکایی‌های آفریقایی تبار مسبب بدبختی‌های او هستند و به پیروی از پدرش به فرقه‌ی کو کلاس‌ کلان (Ku Klux Klan)‌ پیوست. گروهی نژادپرست که معتقد به برتری نژاد سفید بودند و از طریق ترور، ایجاد وحشت و به کارگیری خشونت اهداف‌شان را پیش می‌بردند. الیس در شاخه‌ی محلیِ این فرقه به سرعت به مقامی بالا رسید.


در سال ۱۹۷۱، از او به عنوان «شهروند شناخته‌شده‌ی محلی» دعوت شد تا در همایش ۱۰ روزه‌ی مبارزه علیه تنش‌های نژادی در مدارس شرکت کند. در این گردهمایی الیس انتخاب شد تا به همراه آن اتواتر (Ann Atwater) (یک فعال سیاه‌پوست که الیس از او نفرت داشت)، مشترکا مسئولیت هدایت انجمن را بر عهده بگیرند.




کار کردن با یک سیاه‌پوست پیش‌فرض‌های الیس درباره‌ی آمریکایی‌های آفریقایی تبار را در هم شکست. او از نزدیک ملاحظه کرد که «اتواتر» همان مشکلات او را در مواجهه با فقر تجربه می‌کند. او گفته است: «انگار تازه متوجه‌ی یک سیاه‌پوست شده بودم، با او دست می‌دادم و او را یک انسان در نظر می‌گرفتم.» در آخرین شب همایش، الیس در مقابل هزاران نفر از مردم ایستاد و کارت عضویت گروه کو کلاس‌ کلان خود را پاره کرد.


بعدها او به عنوان فعال‌ ارشد اتحادیه‌ی کارگری مشغول به فعالیت شد. اتحادیه‌ای که ۷۰ درصد آن را آمریکایی‌های آفریقایی تبار تشکیل می‌دادند. او و «آن اتواتر» برای باقی عمرشان دوست ماندند. شاید مثال بهتری وجود نداشته باشد که بتواند قدرت همدلی را در غلبه بر نفرت و تغییر نگرش انسان‌ها چنین خوب نشان دهد.



۳. زندگی افراد دیگر را امتحان می‌کنند



اگر فکر می‌کنید یخ‌نوردی و کایت‌سواری ورزش‌های مخاطره‌آمیز و چالش‌برانگیزی هستند، شاید بد نباشد همدلیِ تجربی را هم امتحان کنید. چالش‌برانگیزترین تجربه که البته دارای بیشترین پتانسیل‌ مثبت است. آدم‌های بسیار همدل با کسب تجربه‌ی مستقیم از زندگی دیگران، به همدلی دست پیدا کرده‌اند. چنان که ضرب‌المثل آمریکایی می‌گوید: «پیش از انتقاد کردن، یک مایل با پاپوش دیگری راه برو.»


یک نمونه‌ی الهام بخش، جورج اورول‌ (George Orwell) است. اورول در دهه‌ی ۱۹۲۰ بعد از چندین سال زندگی در برمه‌ی هند (تحت استعمار بریتانیا) به عنوان افسر پلیس، به بریتانیا بازگشت تا زندگی افراد حاشیه‌ی اجتماع را تجربه کند. او می‌گوید: «می‌خواستم کاملا هویتم را مخفی کنم و به زیر پوست ستم‌دیدگان جامعه بروم.» او به همین منظور مانند یک ولگرد با لباسی مُندرس و کفشی پاره در خیابان‌های شرقی لندن همسایه‌ی گدایان و خانه‌به‌دوشان شد. یافته‌های این دوره از زندگی‌اش که در کتاب «آس‌وپاس‌ها در لندن و پاریس» منعکس شده است، تأثیر شگرفی بر تغییر باورها، اولویت‌ها و روابط اورول گذاشت. او در این مدت نه تنها فهمید که بی‌خانمان‌ها اراذلی مست نیستند بلکه با آنها دوستی‌های تازه برقرار کرد، نگاهش به مسئله‌ی نابرابری تغییر یافت و از این رهگذر مواد ادبی بسیار خوبی را نیز گردآوری کرد.


هر کدام از ما می‌توانیم تجربه‌ی مخصوص خودمان را خلق کنیم. مطابق با عقیده‌ی شخصی خود سعی کنید در اقدامات خیرخواهانه مشارکت داشته باشید و شخصا کاری برای دیگران انجام بدهید. می‌توانید تعطیلات‌تان را در روستاها و حاشیه‌ی شهرها، صرف کاری داوطلبانه کنید. راه مورد علاقه‌ی جان دیویی فیلسوف برای یادگیری را انتخاب کنید:


«تمام آموزش‌های اصیل از راه تجربه کردن به دست می‌آید.»


– جان دیویی


۴. شنونده‌ای عالی هستند و درباره‌ی خودشان حرف می‌زنند



برای اینکه خوش‌صحبتی و همدلی را ترکیب کنید به دو ویژگی نیاز دارید. اولی استاد شدن در هنر گوش دادن عمیق است. مارشال روزنبرگ (Marshall Rosenberg)، روان‌شناس و مؤسس مرکز ارتباطات غیرخشن ((Non-Violent Communication (NVC)، گوش دادن عمیق را این‌گونه تعریف می‌کند: «توانایی حضور و مشاهده‌ی جریانات، احساسات و نیازهای خاصی که فرد همان لحظه در حال تجربه کردن است.» آدم‌های بسیار همدل با دقت به دیگران گوش می‌دهند و هر کاری بتوانند برای درک وضعیت احساسی و نیازهای فرد می‌کنند. فرقی هم ندارد که فرد مورد نظر دوستی باشد که به تازگی مبتلا به سرطان شده یا همسری که از او به خاطر کار تا نیمه‌های شب دلگیر است.


اما گوش دادن به تنهایی کافی نیست. دومین ویژگی، نشان دادن خود واقعی‌مان بدون ترس از آسیب دیدن است. لازم است برای همدلی نقاب‌مان را برداریم و احساسات‌مان را که برای برقراری یک پیوند همدلانه قوی ضرورت دارد آشکار کنیم. همدلی یک خیابان دو‌طرفه است و در بهترین حالت بر مبنای درک مشترک، به وسیله‌ی تبادل باورها و تجربیات مهم، شکل می‌گیرد.


آنچه گفته شد در سازمان‌هایی مانند حلقه‌‌ی والدین اسرائیلی-فلسطینی عملا به کار گرفته شده است. این سازمان امکان ملاقات خانواده‌های داغ‌دیده‌ی هر دو سوی نبرد را فراهم می‌کند تا داستان‌های یکدیگر را بشنوند و با هم حرف بزنند. خانواده‌ها با به اشتراک گذاشتن چگونگی از دست دادن عزیزان‌شان، متوجه می‌شوند درد مشترک و خون مشترکی دارند، حتی اگر در دو سمت متقابل حصارهای مسائل سیاسی قرار داشته باشند. این رویکرد منجر به شکل‌گیری یکی از قوی‌ترین جنبش‌های صلح‌جویی مردمی شده است.



۵. الهام‌بخش حرکت‌ها و تغییرات اجتماعی هستند

اکثر نمونه‌هایی که از همدلی به ذهن‌ می‌رسد در سطح فردی تعریف می‌شوند. اما آدم‌های بسیار همدل باور دارند همدلی می‌تواند علاوه بر این، پدیده‌ای جمعی نیز باشد که تغییرات بنیادین اجتماعی را به دنبال بیاورد.


کافی است به جنبش‌های ضد برده‌داری قرن ۱۸ و ۱۹ در دو سوی اقیانوس اطلس نگاهی بیندازید. همان‌طور که آدام هاچ‌چیلد، روزنامه‌نگار، به ما یادآوری می‌کند «هواداران براندازی، نه بر متون مقدس که بر همدلی انسان‌ها امید دارند.» آنها تمام تلاش خود را به کار بُردند تا افراد رنج حقیقی کسانی را که در مزارع و کشتی‌های برده‌داری تجربه می‌کردند درک کنند.


به همین شکل، جنبش اتحادیه‌ی جهانی کارگران از رشد همدلی میان کارگرانی به وجود آمد که در بهره‌کشی‌ای که از آنها می‌شد اشتراک داشتند. واکنش‌ پُرقدرت و جمعیِ مردم به سونامی سال ۲۰۰۴ اقیانوس هند، (معروف به سونامی آسیا) که جان بسیاری را گرفت و خسارات فراوانی به بار آورد، از دل احساس همدلی با قربانیانی پدید آمد که وضعیت اسف‌بارشان با ویدئوهایی پُر تکان به خانه‌های‌مان مخابره شده بود.




همدلی در مقیاس جمعی زمانی که بذر آن را در وجود کودکان بکاریم بیشترین احتمال به بار نشستن را دارد. به همین دلیل آدم‌های بسیار همدل از برنامه‌های آموزش همدلی به کودکان استقبال می‌کنند. برنامه‌هایی مانند پیشگامان ریشه‌های همدلی در کانادا (Canada’s pioneering Roots of Empathy)، مؤثرترین برنامه‌ی آموزش همدلی در سطح جهان، که بیش از نیم میلیون کودک مدرسه‌ای از آن استفاده کرده‌اند. برنامه‌ی آموزش منحصر به فرد آن روی نوزادانی متمرکز است که کودکان طی زمان رشد آنها را مورد مشاهده قرار می‌دهند. نتیجه‌ی این آموزش کاهش معنادار قلدری و خشونت در زمین بازی و سطح بالاتر موفقیت‌های تحصیلی بوده است.




فراتر از آموزش، چالش بزرگ در این است که شبکه‌های اجتماعی چگونه می‌توانند قدرت همدلی را در جهت حرکت‌های جمعیِ اجتماعی هدایت کنند. توئیتر ممکن است مردم را برای اشغال وال‌استریت یا بهار عربی به خیابان‌ها کشانده باشد، اما آیا می‌تواند ما را متقاعد کند برای رنج غریبه‌های دورافتاده واقعا اهمیت قائل شویم؟ خواه این غریبه‌ها کشاورزان خشکسالی‌زده‌ی آفریقا باشند یا نسل آینده‌ای که ناچارند عواقب سبک زندگی آلوده‌کننده‌ی محیط زیست روزگار ما را به جان بخرند. این اتفاق تنها زمانی ممکن است رخ دهد که شبکه‌های اجتماعی یاد بگیرند نه فقط اطلاعات بلکه ارتباطات همدلانه را نیز گسترش دهند.



۶. تصورات بلندپروازانه دارند

آخرین خصوصیت آدم‌های بسیار همدل این است که، فقط با کسانی که معمولا نیازمند همدلی به نظر می‌رسند همدلی نمی‌کنند، بلکه همدلی آنها فراگیرتر است. ما فکر می‌کنیم همدلی را باید برای گروه‌های خاص، گروه‌های حاشیه‌ای اجتماع یا کسانی که در رنج هستند، استفاده کنیم. این کار گرچه لازم است اما به ندرت کافی است. ما همچنین نیاز داریم با مردمی که دارای عقیده‌ی متفاوت از خودمان هستند یا کسانی که از جهاتی «دشمن» ما محسوب می‌شوند همدلی کنیم.


برای نمونه، موضوع گرمایش زمین را در نظر بگیرید. اگر بخواهید تدابیر کارآمدی برای سوق دادن مدیران شرکت‌های نفتی به سمت انرژی‌های تجدید‌پذیر پیدا کنید، لازم است برای درک انگیزه‌ها و افکار آنها خودتان را به جای مدیر یکی از این شرکت‌ها قرار دهید. استفاده از این «همدلی ابزاری» که گاهی از آن با نام «مردم‌شناسی تأثیرگذاری» یاد می‌شود، می‌تواند بسیار کارگشا باشد. همدلی با کسانی که با آنها مخالفیم علاوه بر این، راهی به سوی مدارای اجتماعی نیز هست. تفکر گاندی در زمان تنش‌ میان مسلمانان و هندوها که مقدمات استقلال هند در سال ۱۹۴۷ را فراهم کرد چنین بود:


«من مسلمانم، و هندوام، و مسیحی و یهودی.»


– گاندی


سازمان‌ها نیز باید به تفکرات همدلانه خود بها دهند. بیل درایتون (Bill Drayton) معروف به «پدر کارآفرینی در حوزه‌ی اجتماعی» اعتقاد دارد که، استادانه همدلی کردن در عصر تغییرات سریع تکنولوژیکی، مهارتی حیاتی در کسب‌وکار به شمار می‌رود، زیرا کار تیمی و رهبری موفق بر پایه‌ی آن امکان‌پذیر است. در مؤسسه‌ی تأثیر‌گذار او، اشوکا (Ashoka)، برنامه «آغازِ همدلی» برای انتقال ایده‌های همدلی به رهبران کسب‌وکارها، سیاست‌مداران و تعلیم‌دهندگان در سراسر دنیا به کار گرفته شده است.


قرن ۲۰ام برای بشر سده‌ی درون‌نگری بود. زمانی که آموزش‌های خودیاری و درمان‌های روان‌شناسی تشویق‌مان می‌کرد به عنوان بهترین گزینه برای خودشناسی و پیدا کردن راه زندگی به درون خودمان نگاه بیندازیم. اما این روش نگاهمان را به نوک بینی‌های‌مان محدود کرد. قرن ۲۱ام باید زمان همدلی باشد. سده‌ای که خودمان را نه به سادگی از مسیر درون‌اندیشی، بلکه با رشد علاقه و توجه به زندگی دیگران بشناسیم. ما به همدلی برای ساخت نوع تازه‌ای از انقلاب نیاز داریم. نه انقلاب‌های قدیمی که بر پایه‌ی قوانین، نهادها یا سیاست‌ها شکل می‌گرفتند؛ بلکه تحولی بنیادین در روابط انسانی.


منبع :چطور


  • سارا مهدویان
  • ۰
  • ۰

را برخی افراد ر زندگی مشترک خود احساس استقلال ندارند علت این امر چیست آن ها چه چیزی در زندگی شان کم دارند از چه مشکلات روحی رنج می برند زندگی آن ها چه جیزهایی کم دارد؟

 

*نسیم احمدی:  یکی از ملاک های مهم برای تجربه زندگی مشترک موفق، استقلال زوجین است. یکی از مشخصه های رشد اجتماعی، داشتن استقلال است. افراد مستقل توانایی ها و محدودیت هایشان را به خوبی می شناسند و این شناخت به تصمیم گیری صحیح کمک می کند. در بعضی ازدواج ها، نداشتن استقلال یکی از زوجین باعث بروز اختلافات بسیار می شود.

 

معایب نداشتن استقلال در زندگی مشترک

به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه خراسان، افرادی که استقلال ندارند، وابسته اند و توجه شان بیشتر معطوف به دیگران است تا خودشان، اهل فکر کردن و اندیشیدن نیستند و چون خود را قبول ندارند دائم دنبال کسی هستند تا به جای آن ها تصمیم بگیرد و مسئولیت را از گردن آن ها سلب کند. گاهی حتی برای امور ساده ای مانند انتخاب رنگ پارچه دچار تزلزل می شوند! افرادی که روحیه استقلال طلبانه ندارند زندگی مشترک ناموفقی خواهند داشت.

 

2 راهکار برای رسیدن به استقلال

استقلال از دو راه به دست می آید: یکی از طریق مطالعه (کتاب های درسی مفید در این زمینه و کتاب های روان شناسی معروف) درباره چگونگی رفتار اجتماعی با دیگران برای رسیدن به استقلال و دیگری از طریق تجربه به این معنا که با تجربه ای که از کار های گذشته داریم نسبت به آینده فکر کنیم.

 

مرز استقلال و مشورت

مستقل بودن به معنای مشورت نکردن نیست. استقلال واقعی و اصولی وقتی تحقق پیدا می کند که هدفی را که شخص دنبال می کند تنها به واسطه صحبت دیگران زیر پا نگذارد بلکه برای رسیدن به آن اهداف، از مشورت کردن با دیگران استفاده کند. ارتباط زیادی بین موفقیت در زندگی و مستقل بودن یک فرد وجود دارد. یکی از اهداف ازدواج، استقلال است، حال ممکن است استقلال فکری، مالی یا استقلال در معاشرت باشد که متاسفانه بعضی والدین اجازه مستقل بودن را به فرزندان شان نمی دهند و این موضوع ممکن است به زندگی مشترک فرزندان شان آسیبی جدی وارد کند. در چنین شرایطی با توجه به جدی بودن موضوع، بهتر است این افراد با والدین شان صحبت کنند و با جلب نظر آن ها به طور مستقل زندگی کنند از جمله این که باید محل زندگی شان مستقل شود یا خرج و مخارج شان را جدا کنند. این اولین گام برای استقلال است. هرچند در ابتدا ممکن است با مقاومت والدین مواجه شوند اما باید بدانند که با حفظ احترام و نشان دادن جدیت خود، می توانند به استقلال در زندگی مشترک خود برسند.

 

انواع استقلال و مزایای آن ها

استقلال شخصی: اعتماد به نفس شما را چند برابر می کند. افراد مستقل مهارت و اعتماد به نفس بیشتری در مواجهه با مشکلات زندگی شان دارند. دلیل آن می تواند این باشد که آن ها برای انجام کار آمادگی بیشتری دارند تا این که منتظر پشتیبانی یا اجازه دیگران بمانند. مستقل بودن به معنای آن است که شما علاقه بیشتری به امتحان کردن چیز های جدید دارید به جای این که توقع و انتظارات دیگران را جواب دهید.

 

استقلال عاطفی: استرس را کاهش و خوشبختی را افزایش می دهد. استقلال عاطفی به معنای آن است که شما بیشتر تصمیمات شخصی و چالش های زندگی تان را بدون شرکت دادن دیگران در آن، حل می کنید و پیش می روید.

 

استقلال مالی: به معنای داشتن آزادی و احساس دستاورد است. زمانی که صحبت از مستقل بودن می شود، هیچ حسی بهتر از پرداخت هزینه های شخصی توسط خود فرد نمی تواند او را ارضا کند. قابلیت پرداخت هزینه های شخصی وابستگی شما را به خانواده، دوستان و … کاهش می دهد. استقلال مالی یعنی شما کنترل کاملی روی دخل و خرجتان دارید و به هیچ فردی جوابگو نیستید.

 

تصمیم گیری بهتر: مستقل بودن، تصمیم گیری را به شدت آسان می کند؛ زیرا قبول می کنید تنها فردی هستید که تحت تاثیر تصمیمات تان قرار می گیرید، اما اگر استقلال کمتر و وابستگی بیشتری به دیگران برای پشتیبانی عاطفی و مالی داشته باشید، تصمیم گیری برای شما جزو سخت ترین کار ها می شود.

وابستگی کمتر به دیگران: افراد کمتر مستقل، تمایل بیشتری به تکیه کردن بر دیگران دارند. دلیل چنین اقدامی می تواند این باشد که این افراد نمی خواهند مجبور باشند خودشان برای خودشان تصمیم بگیرند یا شهامت آن را ندارند در زندگی خودشان با مشکلات به تنهایی رو به رو شوند بدون این که شخصی کنار آن ها باشد. داشتن چنین شخصیتی می تواند شما را به یک فرد نیازمند تبدیل کند.


منبع : های دکتر


  • سارا مهدویان
  • ۰
  • ۰
ارتباط جرات مندانه گونه‌ای از ارتباط است که در آن هر احساسی بجز اضطراب به‌راحتی ابراز شده و نتیجه آن حرکت به سوی اهداف و مقاصد شخصی بدون ضایع کردن حق دیگران است.
آیا برایتان اتفاق افتاده است که در موقعیتی قرار بگیرید و از شما درخواستی شود که شما با آن موافق نیستید. دوستی شما را برای تجارت شبکه‌ای پرزنت می‌کند، کسی از شما می‌خواهد الکل یا موادمخدر مصرف کنید و یا فردی از جنس مخالف از شما تقاضای ازدواج می‌کند.؟

آیاتاکنون برایتان پیش آمده که شخصی از شما بخواد تا وسیله شخصی خود را دراختیار او قرار دهید به نحوی که شما راضی نباشید حال این فرد آشنا باشد یا غریبه ؟ 
ساده تر بگوییم اگر فردی از شما بخواهد تا شما گوشی همراه خود را مدتی به او امانت بدهید وشما راضی نبوده و به علت رودرباستی این کار را کرده و بعدا پشیمان شوید . شما در این گونه موارد چه اقدامی می کنید ؟
آیا می دانید برای اینکه در این مواقع پیروز میدان باشید باید از چه تکنیکی استفاده کنید ؟

در ذیل برآن هستیم تا شما را با یکی از مهم ترین مهارتهای زندگی که امروزه خیلی از انسان ها با آن درگیر هستند آشنا کنیم. 

تعریف ابراز وجود و جرات ورزی :

رفتار جرات‌مندانه یک رفتار بین فردی است که شامل ابراز صادقانه و نسبتاً رک افکار و احساسات می‌باشد، به نحوی که از نظر اجتماعی مناسب بوده و احساسات و آسایش دیگران نیز در آن مد نظرباشد به طور کلی جرات‌مندی را می‌توان توانایی ابراز صادقانه نظرات، احساسات و نگرش‌ها بدون احساس اضطراب دانست. جرات‌مندی همچنین شامل دفاع فرد از حقوق خود می‌باشد، به شکلی که حقوق دیگران پایمال نشود. 

1- پرخاشگرانه: در این نوع ارتباط فرد با تهدید کردن و تضییع حق دیگران توهین آمیز برخورد می کند.

2- منفعلانه: دراین نوع ارتباط فرد با عذر خواهی افراطی و کوچک انگاری خود تمامی افکار، احساسها و حقوق شخصی خود را به نفع طرف مقابل نادیده می گیرد.

3- جرات مندانه: ارتباط جرات مندانه گونه‌ای از ارتباط است که در آن هر احساسی بجز اضطراب به‌راحتی ابراز شده و نتیجه آن حرکت به سوی اهداف و مقاصد شخصی بدون ضایع کردن حق دیگران است.

هرکدام از سبک های ارتباطی فوق دارای اجزایی شامل باورها ، رفتارها ، رویارویی ،تجربه احساسات ،تاثیری که برمی تواندبردیگران می گزارند می شود .

در سبک پرخاشگرانه باور فرد براین است که همه باید مثل من باشند،من هرگز اشتباه نمی کنم،حق با من است ولی تو اشتباه می کنی وهمیشه خودرا همه چیزدان می دانند اینگونه افراد ذهنشان بسته است واجازه ورود هر نوع اطلاعاتی را نمی دهند وبه طور کلی شنونده ای ضعیف هستند ،خود را رئیس می دانند ودیگران را تحقر میکنند حتی ممکن است دیگران را مورد حمله فیزیکی – کلامی و... قرار دهند . افرادی که سبک برقراری ارتباطشان پرخاشگرانه است رفتار خشم را در دیگران برمی انگیزدوباعث ایجاد مقاومت – برخورد دفاعی – دروغگویی- پنهانکاری و.... در فرد مقابل می شود 

اما باور افراد باسبک منفعلانه این است که هرگز عواطف واقعی خویش را ابراز نکن ،طوفان ایجاد نکن ،مخالفت نکن،دیگران ار تو بیشتر حق دارند ویا به دردسرش نمی ارزد اینگونه افراد همیشه به صورت غیر مستقیم موافق انجام کار ومحتاط می باشند. سعی میکنند هوای هر دوطرف را داشته باشند ودائما بدون آنکه لازم باشد عذرخواهی می کنند،به جای اقدام کردن شکوه وشکایت می کنند واجازه می دهد دیگران برایش تصمیم بگیرند اینگونه باورها ورفتار دراین افراد باعث می شود تا پرتوقع کردن دیگران می شود ودلیل تراشی را در دیگران بر می انگیزد

 اما سبکی که از همه مهمتر ولازم است ما براساس آن عمل کنیم واین سبک را به فرزندانمان نیز آموزش دهیم سبک جراتمندانه یا همان ابراز وجود است حال ببینیم باور ها ، احساسات ،وتاثیری که اینگونه افراد بر دیگران دارند چیست ؟ 

باور افراد با ابراز وجود این است که هم خودش وهم دیگران ارزشمند هستند ،هم دیگران وهم من بر حق هستیم .این افرادگوش دهنده فعال وکارآمدی هستند ،محدودیت وانتطارات را ابراز می دارند هرگونه مشاهده ای را بیان می کنند واز همه مهمتر به مراقب احساسات دیگران هستندو به دیگران برچسب نزده وقضاوت نمی کنند انتظارات این افراد واقع بینانه بوده ومنصفانه وعادلانه رفتار می کنند در رفتار غیر کلامی این جملات را بیان می کنند که :

- انتخاب من این است که ........... 
- من فکر می کنم ........... 
-  به نظر من .............. 

این افراد بااین برخورد و رفتار باعث افزایش عزت نفس دیگران نیز می شود و در پایان این قسمت بگوییم رفتار جرأت‌مندانه به فرد کمک می‌کند که بتواند:
احساسات خود را ابراز کند،روابط خود را بهبود بخشد،اگر لازم باشد اعتراض کند،نظر خود را بیان کند،درخواست کند. بتواند محکم نه بگوید،به خود اطمینان داشته‌باشد،اعتماد به‌نفس خود را افزایش ‌دهد،احترام دیگران را نیز جلب کند،توانایی تصمیم‌گیری خود را بهبود ‌بخشد و حقوق خود نیز را حفظ کند. علاوه بر این موراد جرأت‌ورزی در موقعیت‌های زیر هم به دردتان می‌خورد:

1ـ تقاضای معقول از دیگران
2ـ برخورد درست با مخالفت دیگران
3ـ جلوگیری از تعارضات پرخاشگرانة غیرضروری

4ـ اعلام موضع خود در تصمیم‌های جمعی برای ورود به دنیای این افراد حداقل باید از سه مرحلة زیر عبور کنید:

 الف : پیش از اعلام موضع 

 1ـ ابتدا از موضع خود مطمئن شوید، یعنی مشخص کنید که می‌خواهید بگویید بله یا خیر. اگر مطمئن نیستید، بگویید که برای پاسخ دادن باید کمی فکر کنید. به شخص مقابل بگویید که بداند چه زمانی پاسخ خواهید گفت.

2ـ اگر شما کاملا متوجه نشده‌اید که فرد مقابل از شما چه تقاضایی دارد، از او توضیح روشنی بخواهید 

ب: اعلام موضع با جمله سه بخشی

1ـ بخش همدلانه یا بازخورد مثبت: این بخش که با کلمة «من» شروع می‌شود فضا را دوستانه می‌کند و از پرخاشگرانه بودن جمله‌تان جلوگیری می‌کند. همچنین طرف مقابل معمولا می‌فهمد که شما علت درخواست و مشکل او را درک کرده‌اید: «من می‌دونم که تو موبایل من رو لازم داری...»
2ـ بخش استدلالی: در این بخش دلیل یا دلایل تصمیم خودمان را اعلام می‌کنیم. این دلایل باید تا حد ممکن کوتاه، واضح و روشن باشند. یادتان باشد آوردن دلیل اضافی به ضرر خودتان تمام می‌شود: «اما چون تصمیم گرفتم موبایلم رو به کسی قرض ندهم/ یا/ چون در طول روز به موبایلمو احتیاج پیدا می‌کنم...»

3ـ بخش قاطع اعلام تصمیم: خیلی‌ها به این بخش نمی‌رسند و به همین خاطر جملة ناتمام‌شان موجب می‌شود طرف مقابل سوء استفاده کند و سکوت در این بخش را دلیل بر رضایت بگیرد. در این بخش ما تصمیممان را بدون تعارف اعلام می‌کنیم: «موبایلمو بهتون نمی‌‌دم.»

ج: اعلام موضع در شرایط خاص : این بخش زمانی مورد استفاده قرار می گیرد که طرف خیلی سمج بوده و از موضع خودک.تاه نیاید می‌توانید از تکنیک‌های خاص این بخش استفاده کنید:

1ـ سی‌دی خش‌دار:در این تکنیک که به آن «صفحة خط افتاده» هم می‌گویند ما دقیقا مثل یک سی‌دی آسیب دیده مرتب یک جمله را بی‌کم و زیاد تکرار می‌کنیم. این جمله در ابتدا همان بخش دوم و سوم مرحله قبل است و بعد می‌توانید فقط به بخش آخر اکتفا کنید. یادتان باشد که شما هیچ چیزی نمی‌شنوید. شما یک سی‌دی خش‌دار هستید که هیچ استدلالی را نمی‌شنوید. زبان بدن شما باید قاطعانه و بدون تغییر باشد. شما اگر جای طرف مقابل باشید، از این همه تکرار خسته نمی‌شوید؟ خب، هدف ما هم همین است 

2ـ قاطعیت پیش‌رونده: شما می‌توانید از یک جملة سه بخشی محترمانه شروع کنید و در صورت ادامه، مرتب زبان بدن و لحن و محتوای جمله‌تان را قاطعانه‌تر کنید و اگر جواب نداد محیط را ترک کنید. این تکنیک برای ایستادگی در مقابل دعوت به سیگار و مشروب و موادمخدر توصیه می‌شود. به این روش جرأت‌مندی فزاینده هم گفته می‌شود

3ـ خلع سلاح: همان‌طور که گفتیم افراد پرخاشگر با برچسب زدن و جریحه‌دار کردن احساساتتان می‌خواهند به هدفشان برسند. شما بعد از به کار بردن جملة سه بخشی در مقابل این افراد معمولا می‌شنوید: «خیلی خودخواهی» بهترین راه در مقابل این افراد این است که بگویید «اگه این کار خودخواهیه آره من خودخواه‌ام» و او سلاحش را از دست داده است! البته یادتان باشد حتما مطمئن باشید طرف می‌خواهد سوء استفاده کند.

4ـ خود را به خنگی زدن: این تکنیک در مقابل انتقادهای زیاده از حد کاربرد دارد. در مقابل این موقعیت خود را به خنگی بزنید. مثلا اگر کسی به نحوة کار کردن شما ایرادی غیر منطقی گرفت و گفت «تو کار خودتو بلد نیستی» می‌توانید زبان بدن ساده‌لوحانه به خودتان بگیرید، یک لبخند احمقانه بزنید و بگویید: «آره اتفاقا خودمم فکر می‌کنم کارمو بلد نیستم!»

5 ـ عوض کردن موضوع صحبت: وقتی شما با چند بار گفتن جملة سه بخشی نتیجه نگرفته‌اید موضوع صحبت را عوض کنید.

منبع : عصر ایران

  • سارا مهدویان
  • ۰
  • ۰

چه تفاوتی میان عزت نفس و اعتماد به نفس وجود دارد؟
اگر کسی اعتماد به نفس بالایی داشته باشد، آیا عزت نفس بالایی هم دارد؟ اگر سوالاتی از این دست ذهن شما را مشغول کرده اند جای خوبی آمده اید…

شما دیر یا زود باید تفاوت مهم میان اعتماد به نفس و عزت نفس را بدانید و از همه مهم تر، اهمیت هرکدام را در زندگی درک کنید تا بتوانید با قدرت بیشتری به سمت رویاهایتان پیشروی کنید.

بعنوان انسان، همگی ما، به مجموعه ای از ویژگی ها برای رشد و موفقیت نیازمندیم.
اگر خوب دقت کنیم در می یابیم که پیش نیاز هر گونه رشد و موفقیتی از درون مان آغاز می شود. اگر نگاهی به  مطالب پروژه ی سوخت جت بیاندازید متوجه خواهید شد که تمام انسان هایی که آنها را موفق و ثروتمند تلقی می کنیم، ابتدا به ساکن به تغییر خود پرداخته اند و پس از این مرحله بوده که توانسته اند انسانهای اطراف، جامعه و بعضا دنیا را تکان دهند.

برای مثال، شما در این مقاله خواندید که استیو جابز بعد از اینکه دانشگاه را ترک کرد، قوطی نوشابه جمع آوری میکرد و در هزارتوی افکارش گم شده بود که به هند سفر کرد و با آیین بودایی آشنا شد و توانست آنجا خودسازی کند و وقتی برگشت موفقیت هایش در زندگی شروع شد.

شما تا زمانی نتوانید به شخصیت خودتان ثبات دهید و پایه های آنرا مستحکم بسازید، هیچ بنیان مستحکم دیگری در این دنیا نمیتوانید بسازید؛ زیرا دنیای اطراف شما انعکاسی از باورهای و افکار شماست.

بطور خلاصه اگر خواهان موفقیت هستید، نباید این نکته را فراموش کنید که رویکردها و نگرش های قبلی، شما را در جایگاه کنونی قرار داده است حال اگر از جایگاه تان راضی نیستید یا خواهان جایگاهی بالاتر با موفقیت های چشمگیر هستید شما باید قبل از همه باید تغییر را از درونتان آغاز کنید.

آلفرد بینت

 

وقتی صحبت از تغییرات درونی است، منظور تمام ویژگی های شخصیتی است که کل شخصیت ما را میسازد.
در میان ویژگی های شخصیتی مثل حس همکاری، تعامل، مثبت اندیشی و … دو ویژگی فوق العاده مهم هستند که نبود آنها دیگر ویژگی های شخصیتی هرچند مثبت را هم کمرنگ میکند.

و البته حضور این دو ویژگی به شدت دیگر ویژگی های شخصیتی را قوام می بخشد و آنها را پررنگ میکند؛ منظور عزت نفس و اعتماد به نفس هستند که برتر، مهم ترین و قدرتمندترین بخش هر شخصیت را تشکیل میدهند.

در ابتدا میخواهید بپردازیم به تفاوت هرکدام و اینکه چرا مهم هستند، سپس یادمیگیرید چطور آنها را در خودتان تقویت کنید (شما آنها را همانند عضلات بدن تان دارید، فقط اگر استفاده نکرده باشید، ضعیف شده اند)

برای شروع بهتر است با تعریف ها شروع کنیم…
عزت نفس بطور ساده به معنای «حسی که به خودمان داریم» است. شاید واژه ی «خود ارزشمندی» نزدیک ترین واژه به عزت نفس باشد. زمانیکه قادر باشیم این حس خود ارزشمندی را در خود تقویت کنیم، به این نتیجه خواهیم رسید که لیاقت بسیاری از چیزهای خوب را داریم.

اینجاست که دیگر به دستاوردها حداقلی راضی نیستیم، دیگر نمی توانیم زشتی های رفتاری خودمان را تحمل کنیم، زیرا به این درک رسیده ایم که این سوء رفتارها در شان و منزلت ما نیست.

بعد از رسیدن به عزت نفس احساس خود دوستی نیز در ما بوجود می آید و حتی قبل از اینکه عشق، علاقه و محبت مان را به دیگران ابراز داریم نسبت به خودمان احساس محبت و احترام داریم. اینگونه است که شخصیت مان شروع به بزرگ شدن و رشد کردن می کند.

با این تعریف عزت نفس یکی از ویژگی های اساسی و بنیادی در داشتن شخصیتی سالم مثبت و موفق بشمار می رود. در واقع، عزت نفس کیفیت رابطه و افکارمان نسبت به خودمان است.

با چند مثال ساده میتوایند کیفیت عزت نفس تان را بسنجید :

  • وقتی در ‌آیینه خودتان را نگاه میکنید احساس خوبی میکنید؟ به خودتان افتخار میکنید؟
  • وقتی راجع به خودتان فکر میکنید، تصویری غرور آفرین میبینید یا تاسف برانگیز؟
  • از اینکه خودتان باشید و در کنار دیگران فیلم بازی نکنید راحت هستید؟
  • اگر قرار بود داستان زندگی تان را بنویسید، حاضر بودید تمام اتفاقات را بنویسید؟
  • هنگامی که از خودتان عکس میگیرید خجالت میکشید آنرا به دوستان تان نشان دهید؟ اگر عکس یکهویی از شما بگیرند چه واکنشی نسبت به آن نشان میدهید؟

و اما اعتماد به نفس چیست؟
اعتماد به نفس بیشتر از اینکه مربوط به احساس درونی ما نسبت به وجود و هستی خودمان باشد به باور و اعتقاد ما به ویژگی هایی مانند توانایی ها و نقاط قوت و تصمیمات ما باز می گردد.

 

اعتماد به نفس بطور کلی در راستای اهداف عینی و قابل لمس ما بوجود می آید یا بالعکس تضعیف می شود.
برای مثال زمانی که می خواهید به هدفی دست پیدا کنید، اعتماد به نفس شما به همان میزانی که احساس باور و توانایی انجام آن کار در شما وجود داشته باشد، بستگی دارد.

منبع: سوخت جت 
  • سارا مهدویان
  • ۰
  • ۰

قبلا مربیان، اساتید، پیامبران و افراد زیادی توصیه هایی در این رابطه کرده اند. هرکدام مناسب با شخصیت و رسالت شخصی شان پند و اندرز هایی داده اند.

یکی از این اساتید، آبراهام مازلو بود.
روانشناس انسانگرای آمریکایی، که پدر علم روانشناسی انسان گرا نیز شناخته میشود، برای اولین بار هرم نیازهای انسانی مازلو را کشف کرد.

جایی که برای اولین بار انسان درک کرد چطور میتواند به خودشکوفایی برسد.

خودشکوفایی به عقیده مازلو یعنی رشد یک فرد به سمت ارضای بالاترین نیازهای وجودی و کشف معنای زندگی است.

خیلی ساده اگر بخواهیم بیان کنیم :

درک اینکه امروز چه کسی هستید و میخواهید فردا چه کسی باشید؟

اولین قدم برای پاسخ دادن به این سوال شناختن خودتان است.
شما تا زمانی که خودتان را نشناسید، نیازهایتان را ندانید و معنای وجودی تان را درک نکرده باشید نمی توانید به جایی برسید.

خلبانی که در فراز آسمان است، حتی اگر بهترین هواپیما و بهترین رادار را هم در اختیار داشته باشید، تا زمانی که نداند محل فعلی اش کجاست، نه میتواند برنامه ریزی کند و نه میتواند به مقصد برسد.

پس این اصل اول و مهم را قبل از هرچیزی باید بدانیدخودتان را بشناسید !
خودشناسی، گام نخست خودشکوفایی است. منظور از خودشناسی، پیدا کردن و درک نیازها، مفاهیم و معنای زندگی شخصیتان است.

کسی که به خودشکوفایی رسیده، خودش را خیلی بهتر از هرکس دیگری می شناسد، نیازها و اهداف و خواسته هایش را در زندگی پیدا کرده است.

طبق نظریه مازلو، خودشکوفایی یک فرایند قدم به قدم است.

ابتدا شما نیازهای اولیه تان را تامین میکنید (مثل پول، امنیت، غذا) و بعد نوبت به تامین نیازهای اجتماعی تان میرسد مثل(عشق، دوستی، خانواده) و پس از تامین این نیازها، شما به سراغ تامین نیازهای سخت تر می روید، مثل اعتماد به نفس، ذهنیت قدرتمند و اینکه در هر شرایطی بتوانید خودتان باشید و نقش بازی نکنید.

در واقع، طبق هرم مازلو، شما میتوانید قدم به قدم کشف کنید برای اینکه بهترین نسخه خودتان باشید چه نیازهای وجودی باید شناخته شوند و سپس چطور آن نیازها را برطرف کنید.

اما آگاه باشید،

برای خودشکوفایی مهارت های مهمی لازم دارید !

خودشکوفایی کار آسانی نیست.
خیلی ها از اینکه خودشان را بشناسند هراس دارند. خیلی ها سال هاست که نقش بازی میکنند و ازینکه با خود واقعی شما روبرو شوند، می ترسند.

برای اینکه به خودشکوفایی برسید، باید مهارت های مهمی که آبراهام مازلو توصیه کرده است را داشته باشید

اولین قدم این است که خود واقعی و فعلی تان را قبول کنید. قبول کنید کی هستید، فرزند چه خانواده ای، با چه سطح و جایگاه اجتماعی، چه میزان درآمد و سرمایه، چه دوستانی و … ابتدا واقعیت ها را ببینید؛ و نسبت به آنها راحت باشید.

قبول واقعیت ها موجود به معنای تثبیت بخشیدن به ماندگاری آنها نیست.
شما واقعیت موجود را قبول می کنید تا بدانید از کجا و چطور به ایده آل ذهنی تان برسید؛ برای مثال تا وقتی که ندانید صدای بد و گوش خراشی دارید(!) هیچوقت اقدام به بهبود تُن صدایتان نخواهید کرد.

همینطور در زندگی؛
شما تا وقتی که قبول نکنید درآمد فعلی و شرایط زندگی تان چطور است، هیچوقت به درآمد رویایی و شرایط زندگی ایده ال تان نخواهید رسید.

برای طی کردن هرم مازلو، به توصیه آبراهام مازلو شما به مهارت های زیر احتیاج دارید :

مهارت شماره یکبطور کامل خودتان را قبول کنید و خودتان واقعی تان باشید

شما منحصر به فرد هستید، در این دنیا هیچکس مثل شما نیست. وقتی خودتان منحصر به فرد هستید، چرا میخواهید یک نفر دیگر باشید؟ چرا میخواهید نسخه دست دوم یک شخصیت دیگر باشید وقتی خودتان نسخه اصلی و اورجینال هستید؟

همین انحصار را در دستآوردها، استعدادها و توانایی هایتان هم هست. شاید صدای خوبی برای خوانندگی نداشته باشید، اما شاید استعداد بی نظیری در نقاشی دارید. مهم نیست در مسیر استعدادها یا علایق تان شکست خوردید یا موفق نشدید؛ هر شکست گامی به سوی بهتر شدن است.

اگر بخواهید کسی به جز هرآنکه هستید باشید، خیلی زود دیگران آنرا متوجه خواهند شد. شما با هر زبانی صحبت کنید، بیشتر از آنچه که هستید را نمیتوانید بگویید و انرژی زیادی را هم از شما گرفته خواهد شد.

چه می شود اگر همین انرژی، تمرکز و تظاهر را در مسیر استعدادها و توانایی هایتان استفاده کنید؟
میخواهید بهترین فوتبالیست دنیا شوید؟ اگر علاقه و اشتیاق تان هست، اینجا هیچ مانعی برای تظاهر کردن ندارید. تظاهر کنید بهترینید. مانند بهترین فوتبالیست راه بروید، بدوید و شوت کنید.

اما اگر فقط برای راضی کردن دیگران دست به تظاهر میزنید، خیلی زود نتیجه منفی خواهید گرفت.

پس بهترین کار این هست که خود واقعی تان باشید.
به قول معروف مهم نیست دیگران خوششان بیاید یا نه چون اینجا کارخانه مجسمه سازی که نیست ! مطمئن باشید دیگران هم مانند شما انسان هستند و انسان ذاتا کامل نیست.

وقتی به این درک برسید، تنش ذهنی تان کمتر میشود؛ به یاد داشته باشید، انسان ذاتا کامل نیست و به همین دلیل سعی دارد هر روز بهتر شود.

مهارت شماره دوصادق باشید، خیلی صادق، با خودتان مخصوصا (و دیگران)

هر تصمیمی که در زندگی میگیرید باید حاصل تفکر صادقانه و واقعی باشد. با خودتان روراست باشید. اگر با خودتان صادق نباشید، خودتان را بخواهید فریب دهید، مطمئن باشید دیگران را نخواهید توانست فریب دهید.

و برعکس؛ اگر دیگران را بخواهید فریب دهید، خودتان را نخواهید توانست فریب دهید.
روراست و صادق نبودن، یک ظاهر سازی پوچ و توخالی است. شما وقتی صدای خوبی نداشته باشید و نخواهید با خودتان صادق باشید که صدای خوبی ندارید، در واقع برای خودتان مشکل بوجود می آورید.

باعث می شوید هیچوقت دست به تلاش برای بهبود صدایتان نزنید.
برای همین، صادق و روراست بودن بسیار حائز اهمیت است؛ دقیقا اینجاست که شما باید تصمیم بگیرید چه کار میکنید، چرا آن کارها را انجام دادید و قدم بعدی تان چه خواهد بود.

بدون صداقت، مسیر شما اشتباه خواهد بود و به بیراهه خواهید رفت.
مانند این است که چراغ بنزین اتومبیل تان روشن شده باشد و شما نمیخواهید قبول کنید که بنزین ندارید. شاید با همین وضعیت کمی رانندگی کنید، اما خیلی زود حقیقت نمایان میشود و ماشین متوقف میشود.

برای این کار تمرین جالبی میتوانید انجام دهید؛
یک دفترچه آماده کنید. کاملا شخصی. نباید دست هیچکس به این دفترچه برسد. در آن تمام کارها، رفتار و اعمالی که انجام میدهید را با توضیح شرح دهید.

·                  چرا جواب تلفن دوست تان را ندادید؟

·                  چون سرتان شلوغ بود؟

·                  یا نمیخواستید با او صحبت کنید چون از دستش ناراحت بودید؟

این دفترچه به شما کمک میکند تا در طول زمان، از اعماق وجودتان مطلع شوید. خودتان بهتر بشناسید و یادبگیرید با خودتان صادق بودن خیلی راحت و دلپذیر است.

مهارت شمار سهمشکلات را به مثابه چالش ببینید، نه دیوار آهنین و بلند !
دیر یا زود در مسیر خودشکوفایی با مشکلات فراوانی روبرو خواهید شد. این مشکلات میتوانند خیلی راحت اگر اشتیاق و تعهد به خودشکوفایی نداشته باشید شما را از ادامه مسیر متوقف کنند.

اینجا باید یک باور کهنه را دور بریزید… باوری که به شما میگوید «مشکل = مسیر اشتباه»
اکثر مردم انتظار دارند جاده موفقیت صاف و بدون مشکل باشد. آنها فکر میکنند اگر سنگ یا دره ای در مسیرشان وجود داشته باشد به معنای مسیر اشتباهی است که آمده اند.

درحالی که افراد موفق اینطور فکر نمیکنند.
آنها مسیر موفقیت را مسیری پرپیچ و خم، با سنگ های بزرگ در میان مسیر و دره هایی که باید از آنها عبور کنند میبینند.

مهارت شماره چهارهیچوقت از پرسیدن چــرا؟ و چــــطور؟ دست بر ندارید
دو کلمه پرسشی بسیار مهم وجود دارد که باید در مسیر خودشکوفایی از آن به وفور استفاده کنید.

چرا؟
این کلمه برای این است که باورها، عقاید پنهان و نیمه تاریک وجودتان را بهتر بشناسید. این کلمه پرسشی به شما کمک میکند تا عمق ماجرا نفوذ کنید و علت اصلی و ریشه مشکلات، رفتار، عادات و … را پیدا کنید.

چطور؟
این کلمه بعد از «چرا؟» به کار می آید.
شما علت رفتار یا مشکل پیش آمده را کشف کردید، حالا میخواهید بدانید چطور آنرا بهبود دهید؟ چطور به سطح بهتر دست پیدا کنید؟ چطور مشکل مورد نظر را رفع کنید؟ چطور پیشرفت کنید؟ و

کلمه پرسشی چطور؟ باعث میشود راجع به مسیر جدید فکر کنید و نه هدف جدید !
(
جمله فوق را سه بار بخوانید و در دو جای مختلف یادداشت کنید)

مخلص کلام؛
شما ازین مقاله یادگرفتید که هرکس منحصر به فرد است، کامل نیست و استعدادهای و ظرفیت هایی در زندگی دارد (که بهش داده شده) تا از آنها نهایت استفاده را ببرید.

برای اینکار، یعنی خودشکوفایی نیاز دارید از هرم مازلو بالا بروید.
هرم مازلو را دیدید و مسیرتان را مشخص کردید. برای رسیدن به نوک قله هرم مازلو شما نیاز به مهارت هایی داشته که خواندید. با این مهارت ها و عادت ها میتوانید سریع تر به نوک قله خود شکوفایی برسید.


منبع : وبسایت آرش همتیان

 





  • سارا مهدویان
  • ۰
  • ۰

خودآگاهی، مهمترین مهارت و توانایی برای بهبود و ارتقاEQ است. به تعریف جان مه یر، خودآگاهی به معنای «آگاهی از حالت روانی خود و تفکر ما درباره ی آن حالت» است. خودآگاهی بر احساسات تند و قدرتمند، بر هوش هیجانی تاثیری بسزا دارد. به این معنا که احساس خشم می تواند حس آزادی بیشتری به انسان دهد؛ اما نمی توان بر اساس آن عمل کرد و باید از قدرت آن برای رهایی خود بهره گرفت، رهایی ای که حاصل تلاشی منسجم شده است نه حاصل حرکاتی افسار گسیخته.

 

 

گاهی اوقات هیجان خاصی داریم ولی نمی‌دانیم که اسم این هیجان چیست؟ چه محرکی باعث ایجاد این هیجان در ما شده است؟ و ما براساس چه باور ذهنی، محرک را تفسیر کرده‌ایم؟ درنتیجه در لاک دفاعی خود فرو می‌رویم و دچار سردرگمی می‌شویم. در صورتی که اگر هیجان خود را بشناسیم بهتر می‌توانیم با آن مقابله کنیم و از حالت گیجی درآییم.

 

در مثالی که در ادامه می‌آید می‌خواهیم فرد سردرگمی را کمک کنیم تا نام هیجانش را پیدا کند: می‌گوید احساس تحقیرشدگی دارم. ما کمک می‌کنیم تا بداند چه محرکی این احساس را در او ایجاد کرده است، می‌گوید در اتاق 3 نفره در خوابگاه زندگی می‌کنم و دو هم اتاقی من مدام باهم به صورت پچ‌پچ صحبت می‌کنند، ما تلاش می‌کنیم تا متوجه شود محرک را با چه باوری تفسیر کرده است، می‌گوید: حتماً من قابل اعتماد برای آن ها نیستم

 

این موضوع را می‌توان به حالت کامپیوتر تشبیه کرد یعنی باید بدانیم چه اطلاعاتی به کامپیوتر ذهن انسان دادیم، چه نرم‌افزاری در ذهن ما وجود دارد و برونداد ما چیست؟ 

 

هیجان تحقیر شدگی

باور:‌   من دوست خوب و قابل اعتمادی نیستم و آن ها از من خوششان نمی‌آید.

محرکپچ‌پچ‌کردن در هم اتاقی 

 

هیجان خوار شمرده شدن

باورمن دغدغه ذهنی او نیستم، او اولویت‌هایی مهمتر از من دارد

محرک همسرم به من تلفن نزد.

 

هیجان حسادت

باورمن بی‌استعدادم، انسان موفق کسی است که موفقیت درسی او بالاتر باشد.  

محرک دوستم موفقیت تحصیلی بدست آورده است.

منبع : تیم متخصصان نوین مالی




  • سارا مهدویان
  • ۰
  • ۰

سالوی، گولمن و بار-اون هرکدام مولفه هایی برای هوش هیجانی در نظر گرفته اند که در اینجا با مطرح کردن نظر بار-اون به نوعی به نظر دو نفر دیگر نیز پرداخته می شود. از نظر بار-اون هوش هیجانی دارای 5 مولفه است که 15 عامل در آن تاثیر داشته و افراد هر چه تعداد بیشتری از این مولفه ها را در خود بیابند، از هوش هیجانی بالاتری برخور دارند

 

مولفه ها عبارتند از :

الف) مهارت های درون فردی

توانایی هایی که شخص را قادر می سازد تا نسبت به ظرفیت های خود آگاهی یابد و مدیریت کند؛ مانند خودآگاهی هیجانی، جرات، عزت نفس، خودشکوفایی و استقلال

خودآگاهی هیجانی (بازشناسی و فهم احساسات خود)

ابراز وجود (ابراز احساسات، عقاید، تفکرات و دفاع از حقوق شخصی به شیوه ای سازنده)
عزت نفس (آگاهی، فهم، پذیرش و احترام به خویش)
خودشکوفایی (تحقق بخشیدن به استعدادهای بالقوه خویشتن)
استقلال (خودفرمانی و خودکنترلی در تفکر و عمل شخصی و رهایی از وابستگی هیجانی)

 

ب) مهارت های میان فردی

توانایی هایی که شخص را یاری ساخته تا به نحوی مناسب بادیگران ارتباط و سازگاری پیدا کند مثل همدلی، روابط میان فردی و مسوولیت پذیری اجتماعی.

روابط میان فردی (آگاهی، فهم و درک احساسات دیگران، ایجاد و حفظ روابط رضایت بخش دو جانبه که به صورت نزدیکی هیجانی و وابستگی مشخص می شود)

مسئولیت پذیری اجتماعی (عضو مؤثر و سازنده گروه اجتماعی خود بودن، نشان دادن خود به عنوان یک شریک خوب) 
همدلی (توان آگاهی از احساسات دیگران، درک احساسات و تحسین آن ها) 

 

ج) مهارت سازگاری

توانایی هایی که شخص برای حل مسائل به آن نیازمند است؛ مثل حل مسئله، آزمون واقعیت و انعطاف پذیری

حل مساله (تشخیص و تعریف مسائل، همچنین ایجاد راه کارهای مؤثر) 

واقعیت سنجی (ارزیابی مطابقت میان آنچه به طور ذهنی و آنچه به طور عینی، تجربه می شود) 
انعطاف پذیری (تنظیم هیجان، تفکر و رفتار به هنگام تغییر موقعیت و شرایط)
 
 

د) مهارت کنترل استرس

توانایی که فرد جهت تحمل تنش و کنترل تکانه ها به آن نیازمند است. مثل تحمل تنش و کنترل تکانه

تحمل تنش و استرس (مقاومت در برابر وقایع نامطلوب و موقعیت های استرس زا) 

کنترل تکانه (ایستادگی در مقابل تکانه یا انکار تکانه) 

 

و) مهارت برخورداری از خلق عمومی

مچموع عوامل و شرایط درونی که زمینه ی نشاط، امیدواری و خوش بینی فرد را فراهم می سازد.

شادکامی (احساس رضایت از خویشتن، شاد کردن خود و دیگران) 

خوشبینی (نگاه به جنبه های روشن زندگی و حفظ نگرش مثبت حتی در مواجهه با ناملایمات) 

 

همانگونه که ذکر شد، هرکدام از این مولفه ها تحت تاثیر عواملی خاص قرار دارند که در صورت شناخته شدن باید در جهت رشد و توسعه ی آن اقدام شود. آن گاه به یقین می توان به هوش هیجانی بالاتری امیدوار بود. بنابراین، این 15 عامل به اختصار شرح داده می شود.


منبع : تیم متفکران نوین مالی


  • سارا مهدویان