هوش هیجانی: پرقدرت ترین ابزار موفقیت

ما در اینجا می خواهیم بدانیم که چگونه هوش اجتماعیمان را ارتقا دهیم

هوش هیجانی: پرقدرت ترین ابزار موفقیت

ما در اینجا می خواهیم بدانیم که چگونه هوش اجتماعیمان را ارتقا دهیم

بایگانی

۲۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «هوش هیحانی در محیط کار» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

شاید هوش هیجانی یا هوش عاطفی یا EQ مفهوم جدیدی به نظر بیاید، اما واقعیت این است که همین مفهوم، با نام‌های متفاوت، بیش از یک قرن دغدغه‌ی روانشناسان بوده است.

ادوارد تورندایک (Edward Thorndike) ازروانشناسان برجسته قرن بیستم در حوزه‌هاییادگیری، آموزش و هوش، در سال ۱۹۲۰ مفهومی به نام هوش اجتماعی یا Social Intelligence را به صورت زیر تعریف کرد:

«هوش اجتماعی یعنی توانایی درک و مدیریت کردن مردان، زنان، دختران و پسران، برای رفتار خردمندانه در روابط انسانی.»

تورندایک در جای دیگری هم در توضیح هوش اجتماعی چنین می‌گوید:

«هوش اجتماعی به این معناست که بتوانیم انگیزه رفتارهای خود و دیگران را به خوبی درک کرده و از این اطلاعات در تعاملات اجتماعی استفاده کنیم.»

همان‌طور که می‌بینید این تعریف‌ها، به آن‌ چیزی که امروز به عنوان هوش هیجانی یا هوش عاطفیمی‌شناسیم بسیار نزدیک هستند.

دانشمندان معاصر هم نقش تورندایک را در توجه به هوش عاطفی مد نظر قرار داده‌اند.

به عنوان مثال، تراویس برادبری (Travis Bradberry) و جین گریوز (Jean Greeves) که کتاب هوش هیجانی آن‌ها مطرح و شناخته شده است (The Emotional Intelligence Quick Book)، کتابشان را به تورندایک تقدیم کرده‌اند که «یک قرن پیش این بینش را داشت که به جهان بگوید هوش هیجانی (EQ) مهم‌تر از ضریب هوشی (IQ) است.»

بنابراین اشتباه نیست اگر بگوییم تاریخچه هوش هیجانی، بی‌آنکه اسمی از آن در میان باشد، به اوایل قرن بیستم بازمی‌گردد.

تعریف هوش هیجانی از نگاه سالووی و مایر

نخستین تعریف رسمی هوش هیجانی به همراه مفهوم پردازی و مدل‌سازی قابل اتکا، توسط پیتر سالووی (Peter Salovey) و جان مایر (John Mayer) انجام شد:

تعریف هوش هیجانی سالووی و مایر (منبع: مقاله هوش هیجانی؛ ۱۹۹۰)

توانایی نظارت و پایش احساسات و هیجانات خود و دیگران، تفکیک و تشخیص آن‌ها، و استفاده از این اطلاعات به عنوان راهنمای تفکر و رفتار.

تعریف هوش هیجانی از نگاه دانیل گلمن

آن‌چه معمولاً ما به عنوان تعریف هوش هیجانی می‌شنویم و می‌خوانیم، تعریف دانیل گلمن است.

گلمن در نخستین تعریف خود از هوش هیجانی (در سال ۱۹۹۵)، تقریباً هر چیز خوبی را که می‌شناخت زیر چتر هوش هیجانی قرار داد:

تعریف هوش هیجانی دانیل گلمن

هوش هیجانی شامل توانایی‌هایی مثل انگیزه دادن به خود، پشتکار در شرایط دشواری و سرخوردگی، کنترل رفتارهای تکانشی، به تأخیر انداختن خواسته‌ها، تنظیم هیجانات، جلوگیری از غلبه‌ی استرس بر قدرت فکر کردن، همدلی با دیگران و امیدواری است.

برخی منتقدین در نقد نخستین تعریف گلمن از هوش هیجانی گفته‌اند که او تقریباً همه‌ی دغدغه‌هایروانشناسی شخصیت و نیز توصیه‌های اخلاق مسیحی را یک‌جا تحت عنوان هوش هیجانی مطرح کرد (منبع).

البته گلمن به تدریج تعریف خود را کمی شفاف‌تر و مختصرتر کرد:

دنیل گلمن و تعریف هوش هیجانی به زبان ساده و مختصر

هوش هیجانی مجموعه توانایی‌هایی است که به ما کمک می‌کنند هیجانات را در خود و دیگران، تشخیص داده و تنظیم کنیم.

در نهایت، تعریفی که گلمن در سال ۲۰۱۷ در کتاب Everyday Emotional Intelligence مطرح می‌کند چنین است:

جدیدترین تعریف هوش هیجانی دانیل گلمن

مهارتهای هوش هیجانی شامل این پنج مورد هستند:

  • خودآگاهی یا آگاهی از خویشتن (Self-awareness): این‌که نقاط قوت، ضعف، انگیزه‌ها، ارزش‌ها و تأثیری را که روی دیگران داریم بشناسیم.
  • خودتنظیمی (Self-regulation): این‌که تکانه‌ها و انگیزه‌های لحظه‌ای و خُلق خود را در وضعیت مختل‌کننده و مزاحم، کنترل کرده یا جهت آن‌ها را تغییر دهیم.
  • انگیزش (Motivation): [رسیدن به اهداف و] موفقیت به صِرفِ موفقیت به ما انگیزه بدهد.
  • همدلی (Empathy): وضعیت احساسی دیگران را درک کنیم.
  • مهارت اجتماعی (Social Skill): با دیگران، رابطه‌ی صمیمی ایجاد کنیم تا بتوانیم آن‌ها را به سمتی که میل داریم سوق دهیم.

احتمالاً با خواندن سبک تعریف هوش عاطفی توسط گلمن، بهتر می‌توانید حدس بزنید که چرا در بیرون فضای دانشگاهی، نام هوش هیجانی بیش از آن‌که با تورندایک، سالووی، مایر و امثال این دانشمندان گره خورده باشد، با دانیل گلمن همراه شده است.

ادبیات گلمن، ادبیات ساده‌ای است که مخاطب عام آن را درک می‌کند و از آن لذت می‌برد.

تعریف هوش هیجانی از نگاه برادبری و گریوز

برادبری و گریوز، به علت نوشتن کتاب‌های ساده – و البته دقیق – در زمینه‌ی هوش هیجانی معروف شده‌اند.

کتاب آن‌ها تحت عنوان Emotional Intelligence Appraisal تحت عنوان آزمون هوش هیجانی به فارسی نیز ترجمه شده است.

آن‌ها هم در کتاب Emotional Intelligence 2.0 تعریفی مشابه تعریف سالووی و مایر و نیز تعریف کوتاه گلمن ارائه می‌دهند:

تعریف برادبری و گریوز از هوش هیجانی

هوش هیجانی، توانایی تشخیص و درک هیجانات در خودتان و دیگران است؛ و توانایی این‌که این آگاهی را برای مدیریت رفتار و رابطه‌های خود به کار بگیرید.

تعریف عملیاتی هوش هیجانی توسط بار-اُن

روون بار-اُن (Reuven Bar-on) که نامش را گاهی به صورت بار-آن و بار-اون هم می‌نویسند، از زاویه‌ی دیگری به فراگیر شدن هوش هیجانی کمک کرد.

در شرایطی که گلمن از کلیت مفهوم هوش هیجانی دفاع می‌کرد و سعی می‌کرد بر اهمیت آن تأکید کند، بار-اُن کوشید یک تعریف عملیاتی از هوش هیجانی به دست دهد و ابزاری برای اندازه گیری و سنجش هوش هیجانی طراحی کند.

این ابزار که به شکل تجاری در دسترس است و سازمان‌ها و کسب و کارهای بزرگ و نیز مراکز آموزشی از آن برای سنجش هوش هیجانی استفاده می‌کنند، EQ-i نام دارد و بر پایه‌ی تحقیقاتی که بار-اُن در سال‌های ۱۹۹۷ تا ۲۰۰۰ انجام داده، بنا شده است.

کافی است به نمودار زیر نگاه کنید تا تصویری شیوه اندازه گیری هوش هیجانی توسط بار-اون در ذهن شما شکل بگیرد:

پرسشنامه هوش هیجانی بار-آن مولفه های متنوعی از صفات شخصیتی را می‌سنجد

همان‌طور که می‌بینید بار-اون مهارت‌های متنوعی از جمله تصمیم گیری، مسئولیت پذیری، همدلی،مهارت ارتباطی و روابط بین فردی، حل مسئله، ابراز احساسات، صراحت و قاطعیت (یا جرأت ورزی)، خودشکوفایی، خوش بینی، تحمل استرس را در کنار یکدیگر تحت عنوان هوش عاطفی یا هوش هیجانیاندازه‌گیری کرده و گزارش می‌دهد.

تعریف ساده هوش هیجانی در دو جمله

همان‌طور که می‌بینید، باید سال‌های ۱۹۹۰ تا ۲۰۰۰ را سال‌های رشد جدی هوش هیجانی دانست. کسانی که در آن سال‌ها روی این موضوع کار کردند، هر یک مسیری را بناکرده‌اند که تا امروز نیز امتداد یافته است.

ضمن این‌که خودِ مفهوم هوش هیجانی، به شکلی دقیق و با مرزهای مشخص تعریف نشده است. اگر چه پیام هوش هیجانی مشخص است و همه بر روی آن اتفاق نظر دارند: هوش را به توانایی محاسبات ریاضی و تعریف سنتی بهره هوشی محدود نکنید.

با توجه به این‌که پیتر سالووی و همکارانش هنوز زنده هستند و اتفاقاً هنوز هم به هوش هیجانی توجه دارند (اگر چه صدایشان به اندازه‌ی گلمن و دیگران بلند نیست و سالووی به ریاست دانشگاه Yaleسرگرم است)، منطقی است درس تعریف هوش هیجانی را با توضیح این دو نفر به پایان ببریم:

استفاده از اصطلاح هوش هیجانی، تأکیدی بر شکلی از هوش است که هیجان‌ها را پردازش می‌کند و از آن بهره می‌برد.

از این دیدگاه، بخشی از هوش هیجانی از جنس ظرفیت (Capacity)، بخشی از جنس توانایی (Ability) و بخشی دیگر از جنس مهارت (Skill) است.



منبع: متمم

  • سارا مهدویان
  • ۰
  • ۰

امروزه بیشتر کارشناسان معتقدند که ضریب هوش هیجانی افراد (EQ) از ضریب هوشی (IQ) ‌آنها مهم‌تر است و در پیش‌بینی موفقیت، کیفیت روابط و خوشحالی نقش پررنگ‌تری دارد. در این مقاله با نگاه عمیق‌تری به مفهوم هوش هیجانی به زبان ساده می‌پردازیم. با ما همراه باشید.




حتما بخوانید:

چرا همه ما به هوش هیجانی نیاز داریم؟

ضریب هوشی مهم‌تر است یا هوش هیجانی

چطور می‌توان از هوش هیجانی در محیط کار استفاده کرد؟

مفهوم هوش هیجانی در طول سال‌ها تغییرات زیادی کرده است. در ابتدا یعنی در در دهه‌ی ۳۰ میلادی به آن «هوش اجتماعی» گفته می‌شد؛ در اواسط قرن بیستم عبارت «قدرت عاطفی» جایگزین آن شد و سپس به همین اصطلاح فعلی یعنی «هوش هیجانی» تبدیل شد.

هوش هیجانی (EI) در اصطلاح عمومی سطح توانایی ما برای موارد زیر است:


شناخت و درک احساسات و واکنش‌هایمان (خودآگاهی)؛

مدیریت، کنترل و تطبیق احساسات، خلق‌وخو، واکنش‌ها و پاسخ‌هایمان (مدیریت خود)؛

مهار کردن احساسات‌ به منظور انگیزه دادن به خودمان برای اقدام کردن و متعهد شدن به عمل مناسب، پیروی از آن و تلاش برای دستیابی به اهداف‌‌مان (انگیزه)؛

تشخیص احساسات و درک عواطف دیگران برای برقراری ارتباط مؤثر با آنها (همدلی)؛

برقراری ارتباط با دیگران در موقعیت‌های اجتماعی، رهبری کردن، مذاکره بر سر درگیری‌ها و کار گروهی به‌عنوان بخشی از یک تیم (مهارت‌های اجتماعی).

هوش هیجانی برای داشتن یک زندگی متعادل ضروری است

اگر فکر می‌کنید هوش هیجانی فقط برای کسانی مهم است که دائما مجبورند با دیگران ارتباط برقرار کنند، باید بدانید که اشتباه می‌کنید. هوش هیجانی دریچه‌ای برای داشتن یک زندگی متعادل است و اساسا برای هر جنبه‌ای از زندگی ضرورت دارد.


سلامت جسمی

توانایی مراقبت از بدن و به‌خصوص مدیریت استرس که تأثیری باورنکردنی‌ بر سلامت کلی ما دارد، ارتباط نزدیکی با هوش هیجانی دارد. صرفا با آگاهی از وضعیت عاطفی خود و واکنش‌هایمان نسبت به استرس می‌توانیم تا حد زیادی آن را کنترل و سلامت جسمی خود را تضمین کنیم.


سلامت روانی

هوش هیجانی علاوه بر اینکه بر نگرش و دیدگاه ما بر زندگی تأثیر می‌گذارد، به کاهش اضطراب، جلوگیری از افسردگی و نوسانات خلق‌وخو نیز کمک می‌کند. سطح بالای هوش هیجانی به‌طور مستقیم با نگرش مثبت و دیدگاه شادتر نسبت به زندگی ارتباط دارد.


روابط

با درک و مدیریت هیجانات خود بهتر می‌توانیم احساسات‌مان را با دیگران در میان بگذاریم و متقابلا آنها را نیز درک کنیم. درک نیازها، احساسات و واکنش‌های افرادی که برای‌مان اهمیت دارند، به ایجاد روابط محکم‌تر با آنها منجر می‌شود.


حل منازعات

وقتی بتوانیم احساسات دیگران را تشخیص بدهیم و با دیدگاه‌های آنها همراه باشیم، حل کشمکش‌ها یا پیشگیری از بروز آنها بسیار ساده‌تر خواهد شد. همچنین با درک نیازها و خواسته‌های دیگران بهتر می‌توانیم مذاکره کنیم. اگر متوجه شویم دیگران چه می‌خواهند، راحت‌تر می‌توانیم نیازشان را برطرف کنیم.


موفقیت

هوش هیجانی بالا به ما کمک می‌کند تا در انگیزه ایجاد کردن برای خود قوی‌تر عمل کنیم. این امر موجب جلوگیری از به تعویق انداختن کارها، افزایش اعتماد‌ به‌ نفس و بهبود توانایی‌ تمرکز روی اهداف‌مان می‌شود. همچنین به ما امکان می‌دهد شبکه‌های حمایتی بهتری ایجاد و بر ناکامی‌ها غلبه کنیم. داشتن یک چشم‌انداز طولانی‌مدت، مستقیما بر میزان موفقیت ما تأثیر می‌گذارد.


حتما بخوانید: ۷ عادت افرادی با هوش هیجانی بالا

راهبری

توانایی تشخیص مواردی که به دیگران انگیزه می‌دهد، ارتباط برقرار کردن به شیوە‌ی مثبت و ساختن پیوندهای محکم با دیگران در محل کار، همگی از ویژگی‌های راهبرانی است که هوش هیجانی بالایی دارند. یک راهبر مؤثر، نیازهای افراد خود را تشخیص می‌دهد و آنها را به شیوه‌ای برآورده می‌کند که عملکرد و رضایت افراد از کار بیشتر شود.

راهبری که هوش هیجانی بالایی دارد، می‌تواند با استفاده‌ی استراتژیک از تنوع احساسی و عاطفی افراد، تیم‌های قوی‌تری شکل بدهد.


هوش هیجانی هنوز به‌طور کامل شناخته نشده است، اما می‌دانیم که احساسات و عواطف ما نقش بسیار کلیدی و مهمی (حتی بیشتر از هوش ذهنی) در کیفیت کلی زندگی شخصی و حرفه‌ای‌مان ایفا می‌کنند. گرچه تکنولوژی و ابزارهای مختلف در یادگیری و مدیریت اطلاعات به ما کمک می‌کنند، اما هیچ‌چیز نمی‌تواند جای توانایی ما در یادگیری، مدیریت و تسلط بر احساسات خود و اطرافیان‌مان را بگیرد.




هوش هیجانی مادرزادی نیست، در واقع می‌توان احساسات را کنترل کرد

برای یادگیری هیچ‌وقت دیر نیست؛ مهم نیست چند سال‌تان است، چون با کمک هوش هیجانی می‌توانید بقیه‌ی روزهای زندگی‌تان را بهتر و شادتر کنید.


۱. احساسات خود را دریابید

وقتی در مورد اینکه چه کار باید انجام بدهیم بیش از حد فکر کنیم و نگران باشیم، به راحتی ارتباط خود را با احساسات‌مان از دست می‌دهیم. به‌جای اینکه حواس‌مان به احساسات‌مان باشد، تصمیم می‌گیریم آنها را نادیده بگیریم و متوجه نیستیم که سرکوب احساسات تنها باعث بدتر شدن وضعیت می‌شود. هرچه بیشتر سعی کنیم احساسات‌مان را نادیده بگیریم، غیر قابل‌کنترل‌تر می‌شوند.

وقتی به یک موضوع واکنش عاطفی نشان می‌دهیم، احتمالا به این دلیل است که مسائل حل‌نشده‌ای داریم. بنابراین دفعه‌ی بعد که احساس کردید احساسات منفی به سراغ‌تان آمده است، آرامش خود را حفظ کنید و به این فکر کنید که چرا این تجربه را دارید. یک نفس عمیق بکشید و احساساتی را که تجربه می‌کنید و دلایل ممکن را بنویسید.

با این روش می‌توانید محرک احساسات خود را شناسایی و برای مقابله با هر یک از آنها راهکار پیدا کنید.


حتما بخوانید: مدیریت احساسات با ۶ راهی که شخصیت شما را کامل‌تر می‌کند

۲. پاسخ دادن را تمرین کنید، نه واکنش نشان دادن

واکنش نشان دادن یک فرایند ناخودآگاه است تا احساسی را بیان یا سرکوب کنیم، اما پاسخ دادن فرایندی آگاهانه برای توجه کردن به احساسات‌مان و تصمیم‌گیری در مورد نحوه‌ی رفتارمان است.

وقتی از محرک‌های احساسی خود آگاهی بیشتری داشته باشید، می‌توانید به دنبال روش‌های پیشگیری باشید.

مثلا اگر سرِ کار استرس داشته باشید، به‌راحتی عصبانی و نسبت به همکاران خود خشمگین می‌شوید؛ به این مواقع توجه کنید و فکر کنید دفعه‌ی بعد که دچار چنین مشکلی شدید چه کار باید بکنید. شاید لازم باشد به همکاران‌تان بگویید که احساس خوبی ندارید و به سکوت و تنهایی نیاز دارید.


۳. متواضع باشید

وقتی باور داشته باشید که از دیگران بهتر هستید، نمی‌توانید ایراد‌های خودتان را ببینید و احتمالا در مورد چیزهایی که انتظارات شما را برآورده نمی‌کنند، احساسات ضد‌ونقیض نشان خواهید داد.

سعی کنید هر چیز را از دیدگاه‌های متفاوت در نظر بگیرید. به‌جای قضاوت کردن در مورد کسی یا چیزی، خودتان را جای آنها بگذارید و سعی کنید به‌جای آنها فکر یا احساس کنید: آیا شما هم همین کار را می‌کردید؟ چرا؟ به این ترتیب بیشتر افکار و احساسات دیگران را درک خواهید کرد و به احتمال خیلی زیاد در مورد نحوه‌ی برخورد با مسائل در شرایط مشابه نیز چیزهای جدیدی یاد خواهید گرفت.

آن‌قدر متواضع باشید که خود را برتر از دیگران نبینید و البته به این درک برسید که با بقیه متفاوت‌اید!


هوش هیجانی را می‌توان یاد گرفت، اما این یادگیری به زمان نیاز دارد. فراموش نکنید هیچ‌وقت برای یادگیری دیر نیست؛ فقط به مشاهده و تمرین مستمر نیاز دارید




منبع: چطور

  • سارا مهدویان
  • ۰
  • ۰

این نوشتار به این پرسش اساسی پاسخ می دهد که اهمیت هوش هیجانی در کار چیست ؟ شاید دانشگاهیان در اوایل دهه‌ی ۱۹۹۰ اصطلاح “هوش هیجانی” را ابداع کردند، ولی این رهبران کسب و کارها و کارآفرینان بودند که به سرعت این مفهوم را گرفتند و مال خودشان کردند. بر طبق مفهوم هوش هیجانی ، یا EQ ، موفقیت قویاً تحت نفوذ کیفیت‌های شخصی مثل پشتکار، خودکنترلی، و مهارت در رفتار دوستانه با دیگران است. تاکنون مطالب بسیار زیادی درباره‌ی چگونگی بهبود و ارتقای هوش هیجانی کارکنان نوشته شده است، به رغم آن مدیران استخدام و کارگزینی احتمالاً در صورتی تصمیمات استخدامی بهتری را می‌گیرند که درصدد استخدام آدم‌هایی باشند که از قبل نمرات بالای EQ را احراز کرده‌اند.

اهمیت هوش هیجانی در کار

در شرکت کلاکس‌در، شاهد هستیم هر ۲۱۰۰ صاحب‌کارمان، که همگی کارفرما هستند مثل زیلو، ۸۰۰-۱ اکانتکس، به سختی تلاش می‌کنند رابطه و تماس بهتری با کارمندان و کارجویان داشته باشند. چرا؟ چون می‌دانند برای این که فرهنگ شرکتی‌شان آسیب نبیند و با اثربخشی داوطلبان شایسته‌ی تازه‌نفس استخدام شوند، باید از پیش برنامه داشته باشند و باز و شفاف عمل کنند.

مطلب مرتبط : ۹ نشانه‌ی هوش هیجانی بالا

کارگران با هوش هیجانی بالا قادرند در قالب تیمی کارکنند، خود را با تغییرات وفق دهند، و انعطاف‌پذیر باشند. مهم نیست یک شخصی چه تعداد مدرک و سوابق تحصیلی و شغلی روی کاغذ دارد، چون اگر کیفیت‌های هیجانی معین را نداشته باشد، احتمالاً به موفقیت نخواهید رسید. این کیفیت‌ها به موازات تکامل و تغییر مستمر محیط کار، که در اثر فناوری‌ها و نوآوری‌های جدید رخ می‌دهند، ممکن است اهمیت فزاینده‌تری بیابند.

دنیل گلمن در کتاب‌اش با عنوان “هوش هیجانی: چرا مهم‌تر از بهره‌ی هوشی است و کار کردن با هوش هیجانی” پنج مقوله‌ی هوش هیجانی را معرفی می‌کندو بر اهمیت هوش هیجانی در کار تاکید می ورزد.

برای آن که کارجویانی را استخدام کنید که در محل کارتان پیشرفت کنند، به دنبال آنانی باشید که پنج رکن هوش هیجانی زیر را دارند.

۱. خودآگاهی :

اگر شخصی از احساس سالم خودآگاهی برخوردار باشد، نقاط قوت و ضعف خودش و نیز تأثیر اعمالش بر دیگران را می‌شناسد. شخصی که خودآگاه است در مقایسه با آنها که خودآگاه نیستند واقعاً بهتر قادر است انتقادهای سازنده را به کار برد و یادبگیرد.

مطلب مرتبط : اهمیت هوش هیجانی برای موفقیت در کسب و کار

۲. خودانتظامی :

شخصی که دارای هوش هیجانی بالا است می‌تواند با پختگی احساساتش را بروز دهد و به هنگام نیاز خویشتن‌دار باشد. او به جای سرکوب کردن احساساتش آنها را با خویشتن‌داری و کنترل ابراز می‌کند.

۳. انگیزش :  

آدم‌های باهوش هیجانی خودانگیخته هستند. آنها با پول یا یک عنوان شغلی ساده برانگیخته نمی‌شوند.

آن‌ها معمولاً وقتی با ناامیدی مواجه می‌شوند بهبودپذیر و منعطف و نیز خوش‌بین هستند و با بلند‌همتی باطنی انگیخته می‌شوند و به حرکت درمی‌آیند.

۴. همدلی : 

 شخصی که همدلی را می‌فهمد شفقت و درکی از سرشت انسان دارد که به او اجازه می‌دهد با آدم‌های دیگر در سطحی هیجانی و عاطفی تماس و رابطه داشته باشد. توانایی همدلی کردن به یک شخصی اجازه می‌دهد خدمت باکیفیت و عالی را فراهم کند و به نگرانی و دغدغه‌های دیگران واقعاً پاسخ دهد.

۵. مهارت‌های مردم‌داری : 

آدم‌هایی که دارای هوش هیجانی هستند قادرند رابطه بسازند یا برقرار کنند و به سرعت به دیگر اعضای تیم‌شان اعتماد کنند. آنها معمولاً از آدم‌های دیگر می‌جوشند و به آدم‌های دور و برشان احترام می‌گذارند.

همان‌قدر که هوش هیجانی برای استخدام کارکنان جدید مهم است، برای مدیران و دیگر رهبران و روسای کسب و کارها نیز مهم است با هوش هیجانی رفتار کنند تا بتوانند نیازهای کارگران امروزه را برآورده سازند.

بسیاری از کارکنان مسن‌تر در شرکتی بازنشسته می‌شوند که در همان جا کارشان را آغاز کرده‌اند. یک شغل برای بسیاری از نسل‌های مسن‌تر، فقط به عنوان وسیله‌ای برای کسب درآمد نگریسته می‌شد. ولی امروزه بیشتر کارگران از شغل‌شان بیش از پرداخت حقوق انتظار دارند. نسل‌های جوان‌تر دیده‌اند که نگاه سنتی همیشه کار نمی‌کند، چون شاهد بوده‌اند که همتایان مسن‌تر و نادرشان با اخراج‌های شایع و ناامیدی‌های محیط کار دست به گریبان بوده‌‌اند.

با این‌که نیازهای هیجانی یا عاطفی محیط کار امروزش ممکن است یک هدف سخت برای کارفرمایان باشد، ولی ارزش سرمایه‌گذاری و بذل توجه شما را دارند. سرمایه‌گذاری در هوش هیجانی، کارکنان شرکت، را متعهد و پر کارتر کرده است، و تلاش و کوشش بیش‌تری صرف آن می‌کنیم تا رو به جلو حرکت کنیم.‌ نظر شما درباره اهمیت هوش هیجانی در کار چیست؟



منبع : بازده

  • سارا مهدویان
  • ۰
  • ۰

رهبری یک سازمان برای انطباق با تغییرات و به منظور بقا و رشد در محیط های جدید، ویژگی های خاصی را می طلبد که عموما مدیران برای پاسخ به آنها با مشکلات بسیاری مواجه می شوند.

 

رهبری یک سازمان برای انطباق با تغییرات و به منظور بقا و رشد در محیط های جدید، ویژگی های خاصی را می طلبد که عموما مدیران برای پاسخ به آنها با مشکلات بسیاری مواجه می شوند. یکی از مهم ترین خصیصه ها که می تواند به رهبران و مدیران در پاسخ به این تغییرات کمک کند، هوش هیجانی است.

 

به نظر می رسد هوش هیجانی می تواند شکل تکامل یافته ای از توجه به انسان در سازمان ها باشد و ابزاری نوین و شایسته در دستان مدیران تجاری و تئوریسین های بازار برای هدایت افراد درون سازمان و مشتریان برون سازمان و تامین رضایت آنها. هوش هیجانی موضوعی است که سعی در تشریح و تفسیر جایگاه هیجان های و احساسات در توانمندی های انسانی دارد. مدیران برخوردار از هوش هیجانی، رهبران موثری هستند که اهداف را با حداکثر بهره وری، رضایتمندی و تعهد کارکنان محقق می سازند. با توجه به اهمیت هوش هیجانی در مدیریت، این مقاله به بررسی ابعاد هوش هیجانی در مدیریت، رشد و توسعه رهبری در محیط کار و روش آموزش هوش هیجانی در مدیریت سازمان می پردازد.

 

 

● هوش هیجانی چیست؟

 

هوش هیجانی (EI) شامل شناخت و کنترل هیجان های خود است. به عبارت دیگر، شخصی که EI بالایی دارد، سه مولفه هیجان ها را به طور موفقیت آمیزی با یکدیگر تلفیق می کند (مولفه شناختی، مولفه فیزیولوژیکی و مولفه رفتاری).

 

اصطلاح هوش هیجانی برای اولین بار در دهه ۱۹۹۰ توسط دو روان شناس به نام های جان مایر و پیتر سالووی مطرح شد. آنان اظهار داشتند، کسانی که از هوش هیجانی برخوردارند، می توانند عواطف خود و دیگران را کنترل کرده، بین پیامدهای مثبت و منفی عواطف تمایز گذارند و از اطلاعات عاطفی برای راهنمایی فرآیند تفکر و اقدامات شخصی استفاده کنند.

 

آنها، اصطلاح هوش هیجانی را برای بیان کیفیت و درک احساسات افراد، همدردی با احساسات دیگران و توانایی اداره مطلوب خلق و خو به کار بردند. در حقیقت این هوش مشتمل بر شناخت احساسات خویش و دیگران و استفاده از آن برای اتخاذ تصمیمات مناسب در زندگی است. به عبارتی هوش هیجانی عاملی است که به هنگام شکست، در شخص ایجاد انگیزه می کند و به واسطه داشتن مهارت های اجتماعی بالا منجر به برقراری رابطه خوب با مردم می شود.

 

هوش هیجانی بیانگر آن است که در روابط اجتماعی و در بده بستان های روانی و عاطفی در شرایط خاص چه عملی مناسب و چه عملی نامناسب است. یعنی اینکه فرد در شرایط مختلف بتواند امید را در خود زنده نگه دارد، با دیگران همدلی نماید، احساسات دیگران را بشنود، برای به دست آوردن پاداش بزرگ تر، پاداش های کوچک را نادیده انگارد، نگذارد نگرانی، قدرت تفکر و استدلال او را مختل نماید، در برابر مشکلات پایداری نماید و در همه حال انگیزه خود را حفظ نماید. هوش هیجانی نوعی استعداد عاطفی است که تعیین می کند از مهارت های خود چگونه به بهترین نحو ممکن استفاده کنیم و حتی کمک می کند فکر را در مسیری درست به کار گیریم.

 

 

● هوش هیجانی و مدیریت بازار

 

استفاده از هوش هیجانی در تجارت ایده ای نوین می باشد که برای بسیاری از مدیران و تجار جانیفتاده است. در واقع بیشتر مدیران کماکان ترجیح می دهند برای انجام کارها از مغزشان استفاده کنند تا از قلبشان. نگرانی اصلی آنها آن است که احساس همدلی و دلسوزی با همکاران و مشتریان آنها را از پرداختن به اهداف سازمان دور نماید. در هر صورت همه بایستی قبول کنند که قواعد بازی در دنیای امروز متفاوت است و بایستی طبق قاعده روز عمل کرد. شرکت های هوشمند برای نظارت بر تحولات بازار و همسو شدن با تغییرات سلیقه ای و استفاده از قوانین تشویقی معمولا سیستم بازاریابی طراحی می کنند. سیستم بازاریابی فرآیندی کامل است که موجب هماهنگی شرکت با بهترین فرصت های بازار می شود. فرآیند کلی مدیریت بازار شامل ۴ مرحله اصلی است که عبارتند از:

 

▪ تجزیه و تحلیل بازار: معمولا شامل سیستم های اطلاعاتی و تحقیقاتی بازار و بررسی بازارهای مصرف کننده و بررسی بازارهای سازمانی می باشد. محیط پیچیده و در حال تغییر است و همواره فرصت ها و تهدیدهای جدیدی به همراه می آورد. شرکت و سیستم استراتژیک آن باید محیط را همواره تحت نظر داشته باشند که این تحت نظر گرفتن محیط مستلزم دریافت اطلاعات زیادی می باشد. اطلاعاتی در مورد مصرف کنندگان و نحوه خرید آنها.

 

▪ انتخاب بازارهای هدف: هیچ شرکتی توانایی تامین رضایت تمام مصرف کنندگان را ندارد. وجود شرکت های مختلف و قوی در تولید کالاهای مشابه بیانگر تنوع و تشتت سلایق بین مصرف کنندگان می باشد. هر شرکتی برای اینکه بتواند بهترین استفاده را از توانایی های بالقوه خود نماید و بهترین جایگاه را در بازار انتخاب نماید و در وضعیت بهتری قرار گیرد، نیازمند بررسی چهار مرحله ای می باشد که شامل اندازه گیری و پیش بینی تقاضای تقسیم بازار، هدف گیری در بازار و جایگاه یابی در بازار می باشد.

 

▪ تهیه ترکیب عناصر بازاریابی: یکی از اساسی ترین مفاهیم در بازاریابی نوین همین مفهوم آمیخته بازاریابی می باشد. مجموعه ای از متغیرهای قابل کنترل که شرکت آنها را در بازار هدف و برای ایجاد واکنش مورد نیاز خود ترکیب می کند. این ترکیب در واقع ابزار دست تاجر می باشد برای اینکه بازار را تحت تاثیر قرار دهد. این ترکیب که شامل طراحی محصول، توزیع کالا، قیمت گذاری و تبلیغات پیشبردی است، کلید اصلی تجارت در بازارهای نوین می باشد.

 

▪ اداره تلاش های بازار: این مرحله شامل تجزیه و تحلیل رقبا و خط مشی های رقابتی بازار و برنامه ریزی، اجرا و سازماندهی و کنترل برنامه های بازاریابی است. شرکت ها وجه مهمی از بررسی های خود را باید روی رقبا بگذارند و به طور مداوم محصولات و قیمت ها و شیوه توزیع و تبلیغات پیشبردی رقبا را از نزدیک پی بگیرند و بدانند که در چه وضعی هستند. مدیریت در راس هرم سازمان بایستی برنامه های بازاریابی را تنظیم نماید و بعد با برانگیختن همه افراد در همه سطوح برنامه را اجرایی نموده و برای اطمینان از اجرای برنامه ها و رسیدن به اهداف، کنترل داشته باشد و ممیزی بازاریابی را نیز فراموش ننماید.

 

نقش هوش هیجانی در مدیریت سازمان


هوش هیجانی در تک تک مراحل فوق می تواند جهت دهنده مدیریت شرکت باشد.

 

همه ما داستان کارآفرینان بزرگ را شنیده ایم که از هوش تحصیلی بالایی برخوردار نبوده اند و در دانشگاه وضعیت مطلوبی نداشته اند؛ اما با تکیه بر هوش هیجانی خود بزرگ ترین شرکت های دنیا را ایجاد نموده اند. بزرگ ترین تجار و کارآفرینان معمولا تاکید فراوانی بر غرایز خود دارند و برای آنچه در خصوص بازار حس می کنند، اهمیت بسیار بالایی قائلند. وقتی فورد به مهندسان خود با تاکید می گوید این نام من است که بالای این شرکت نوشته شده است و بعد تصمیم مورد نظر خود را اجرا می کند، بیانگر هوش هیجانی اوست. این بدان معناست که انسان هایی در بازار بسیار اثر گذارند و خوب می دانند در ورای همه منطق های ریاضی و علمی نیروی الهام و احساس کارساز است. نیرویی که از بشر اولیه تاکنون همواره همراه بوده است و ما را نیز که در سر خط حرکت تاریخ قرار داریم همان گونه یاری می نماید که اجداد اولیه مان را یاری می کرد. در واقع مدیران موفقی که ساختار علمی بازار را می شناسند و هوش هیجانی را همچون خون بدان تزریق می نمایند، شگفتی می آفرینند.

 

مدیران و تجاری که هوش هیجانی بالایی دارند؛ یعنی کسانی که احساسات خود را به خوبی می شناسند و هدایت می کنند و احساسات دیگران را نیز درک می کنند و هدفمند با آن برخورد می کنند، در اداره بازار ممتازند. این افراد حتی در زندگی فردی نیز خرسند و کارآمدند و توانی را در اختیار دارند که موجب می گردد افرادی مولد باشند.

 

 

● روش های صحیح اجرای برنامه آموزش هوش هیجانی

 

در اجرای برنامه های هوش هیجانی در سازمان باید به چند اصل مهم کاربردی توجه داشت. این اصول کاربردی عبارتند از:

 

۱) مشخص کردن اهداف سازمان به طور واضح؛

 

۲) ایجاد پیوند بین آموزش و اهداف سازمان؛

 

۳) ارزیابی دقیق کارکنان در برنامه آموزشی برای مشخص ساختن توانایی های پایه و نیازهای فردی آنان؛

 

۴) انطباق طرح برنامه آموزشی با توانایی ها و ضعف های کارکنان؛

 

۵) تهیه و تدوین ساختار جلسه ها؛

 

۶) استفاده از تمرین های عملی، مطالعات موردی و روش ایفای نقش؛

 

۷) برقراری ارتباط و پیوند بین آموخته ها و تجارب دنیای واقعی کارکنان؛

 

۸) فراهم ساختن فرصت هایی برای تمرین آموخته ها؛

 

۹) پیش بینی فرصت های متعدد برای دادن باز خورد؛

 

۱۰) استفاده از موقعیت های گروهی برای ایفای نقش و مهم ترین رفتارهای اجتماعی و آموزش آنها؛

 

۱۱) نشان دادن نیازهای اختصاصی هر فرد به او به طور خصوصی و محرمانه؛

 

۱۲) فراهم ساختن منابع حمایتی و تقویتی برای کارکنان در برنامه طی مرحله پیگیری.

 

امروزه بسیاری از سازمان ها دستخوش تغییرند و هرگونه تغییر نیازمند کارکنان و مدیرانی است که انطباق پذیر بوده و با تغییرها سازگار شوند. در این میان تعامل اجتماعی به شیوه ای شایسته و ثمربخش برای بیشتر مدیران و رهبران به عنوان عنصر کلیدی در مدیریت تغییرهای سازمانی اهمیت فزاینده ای دارد. سازمان ها برای اینکه بتوانند در محیط پرتلاطم و رقابتی امروز باقی بمانند، بایدخود را به تفکرهای نوین کسب و کار مجهز سازند و به طور مستمر خود را بهبود بخشند. رهبری این گونه سازمان ها بسیار حساس و پیچیده است و زمانی این حساسیت دو چندان می شود که رهبر با تغییرهای انطباقی روبه رو باشد که بسیار متفاوت از تغییرهای فنی است. مشکلات فنی از طریق دانش فنی و فرآیندهای متداول حل مساله قابل حل هستند، در حالی که مشکلات انطباقی در برابر این گونه راه حل ها متفاوت است. رهبری یک سازمان برای انطباق پذیری با تغییرها و به منظور بقا و رشد در محیط های جدید کسب و کار، ویژگی های خاصی را می طلبد که عموما مدیران برای پاسخ به آنها با مشکلات بسیاری مواجه می شوند.

 

بررسی ها نشان داده است که گوی رقابت آینده را مدیرانی خواهند برد که بتوانند به طور اثربخش و نتیجه بخش با منابع انسانی خود ارتباط برقرار کنند. در این زمینه هوش هیجانی (EMOTIONAL INTELLIGENCE=EI) یکی از مولفه هایی است که می تواند به میزان زیادی در روابط مدیران با اعضای سازمان نقش مهمی ایفا کند.

 

خرید و فروش و بازار و مدیریت و تجارت به صورتی اجتناب ناپذیر با عامل انسانی سروکار دارند. چه در محیط داخل سازمان که سلول اصلی تشکیل دهنده واحدها افراد می باشند و چه در محیط خارج از سازمان که مدیریت با عوامل متعدد انسانی سروکار دارد. از دولتمردانی که قوانین تجاری را تدوین می کنند و گروه های مرجع اجتماعی مثل قهرمانان ورزشی و هنرمندان که سلایق مردم را در خرید اجناس و رواج مد جهت دهی می نمایند و نهاد خانواده که به خصوص در خریدهای بزرگ کانون اصلی مشورت می باشند و مشتریان نهایی که خریداران اصلی هستند تا نمایندگی های فروش و توزیع، همگی عامل انسان را به عنوان هسته مرکزی با خود همراه دارند.

 

هوش هیجانی به عنوان توانایی درک احساسات و نیاز دیگران کمک بسیار کارسازی است در جهت هدایت دیگران در راهی که منتهی به اهداف بلند مدت و کوتاه مدت سازمانی و رضایت افراد و جامعه می شود. با توجه به اینکه هوش هیجانی، توان استفاده از احساس و هیجان خود و دیگران در رفتار فردی و گروهی در جهت کسب حداکثر نتایج با حداکثر رضایت است. بنابراین، تلفیق دانش مدیریتی و توانایی های هیجانی در مدیریت می تواند در سوق دادن افراد به سوی دستیابی به هدف کارساز و مفید باشد.


منبع : بیتوته

  • سارا مهدویان