هوش هیجانی: پرقدرت ترین ابزار موفقیت

ما در اینجا می خواهیم بدانیم که چگونه هوش اجتماعیمان را ارتقا دهیم

هوش هیجانی: پرقدرت ترین ابزار موفقیت

ما در اینجا می خواهیم بدانیم که چگونه هوش اجتماعیمان را ارتقا دهیم

بایگانی

۳۱ مطلب در آبان ۱۳۹۷ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

شاید هوش هیجانی یا هوش عاطفی یا EQ مفهوم جدیدی به نظر بیاید، اما واقعیت این است که همین مفهوم، با نام‌های متفاوت، بیش از یک قرن دغدغه‌ی روانشناسان بوده است.

ادوارد تورندایک (Edward Thorndike) ازروانشناسان برجسته قرن بیستم در حوزه‌هاییادگیری، آموزش و هوش، در سال ۱۹۲۰ مفهومی به نام هوش اجتماعی یا Social Intelligence را به صورت زیر تعریف کرد:

«هوش اجتماعی یعنی توانایی درک و مدیریت کردن مردان، زنان، دختران و پسران، برای رفتار خردمندانه در روابط انسانی.»

تورندایک در جای دیگری هم در توضیح هوش اجتماعی چنین می‌گوید:

«هوش اجتماعی به این معناست که بتوانیم انگیزه رفتارهای خود و دیگران را به خوبی درک کرده و از این اطلاعات در تعاملات اجتماعی استفاده کنیم.»

همان‌طور که می‌بینید این تعریف‌ها، به آن‌ چیزی که امروز به عنوان هوش هیجانی یا هوش عاطفیمی‌شناسیم بسیار نزدیک هستند.

دانشمندان معاصر هم نقش تورندایک را در توجه به هوش عاطفی مد نظر قرار داده‌اند.

به عنوان مثال، تراویس برادبری (Travis Bradberry) و جین گریوز (Jean Greeves) که کتاب هوش هیجانی آن‌ها مطرح و شناخته شده است (The Emotional Intelligence Quick Book)، کتابشان را به تورندایک تقدیم کرده‌اند که «یک قرن پیش این بینش را داشت که به جهان بگوید هوش هیجانی (EQ) مهم‌تر از ضریب هوشی (IQ) است.»

بنابراین اشتباه نیست اگر بگوییم تاریخچه هوش هیجانی، بی‌آنکه اسمی از آن در میان باشد، به اوایل قرن بیستم بازمی‌گردد.

تعریف هوش هیجانی از نگاه سالووی و مایر

نخستین تعریف رسمی هوش هیجانی به همراه مفهوم پردازی و مدل‌سازی قابل اتکا، توسط پیتر سالووی (Peter Salovey) و جان مایر (John Mayer) انجام شد:

تعریف هوش هیجانی سالووی و مایر (منبع: مقاله هوش هیجانی؛ ۱۹۹۰)

توانایی نظارت و پایش احساسات و هیجانات خود و دیگران، تفکیک و تشخیص آن‌ها، و استفاده از این اطلاعات به عنوان راهنمای تفکر و رفتار.

تعریف هوش هیجانی از نگاه دانیل گلمن

آن‌چه معمولاً ما به عنوان تعریف هوش هیجانی می‌شنویم و می‌خوانیم، تعریف دانیل گلمن است.

گلمن در نخستین تعریف خود از هوش هیجانی (در سال ۱۹۹۵)، تقریباً هر چیز خوبی را که می‌شناخت زیر چتر هوش هیجانی قرار داد:

تعریف هوش هیجانی دانیل گلمن

هوش هیجانی شامل توانایی‌هایی مثل انگیزه دادن به خود، پشتکار در شرایط دشواری و سرخوردگی، کنترل رفتارهای تکانشی، به تأخیر انداختن خواسته‌ها، تنظیم هیجانات، جلوگیری از غلبه‌ی استرس بر قدرت فکر کردن، همدلی با دیگران و امیدواری است.

برخی منتقدین در نقد نخستین تعریف گلمن از هوش هیجانی گفته‌اند که او تقریباً همه‌ی دغدغه‌هایروانشناسی شخصیت و نیز توصیه‌های اخلاق مسیحی را یک‌جا تحت عنوان هوش هیجانی مطرح کرد (منبع).

البته گلمن به تدریج تعریف خود را کمی شفاف‌تر و مختصرتر کرد:

دنیل گلمن و تعریف هوش هیجانی به زبان ساده و مختصر

هوش هیجانی مجموعه توانایی‌هایی است که به ما کمک می‌کنند هیجانات را در خود و دیگران، تشخیص داده و تنظیم کنیم.

در نهایت، تعریفی که گلمن در سال ۲۰۱۷ در کتاب Everyday Emotional Intelligence مطرح می‌کند چنین است:

جدیدترین تعریف هوش هیجانی دانیل گلمن

مهارتهای هوش هیجانی شامل این پنج مورد هستند:

  • خودآگاهی یا آگاهی از خویشتن (Self-awareness): این‌که نقاط قوت، ضعف، انگیزه‌ها، ارزش‌ها و تأثیری را که روی دیگران داریم بشناسیم.
  • خودتنظیمی (Self-regulation): این‌که تکانه‌ها و انگیزه‌های لحظه‌ای و خُلق خود را در وضعیت مختل‌کننده و مزاحم، کنترل کرده یا جهت آن‌ها را تغییر دهیم.
  • انگیزش (Motivation): [رسیدن به اهداف و] موفقیت به صِرفِ موفقیت به ما انگیزه بدهد.
  • همدلی (Empathy): وضعیت احساسی دیگران را درک کنیم.
  • مهارت اجتماعی (Social Skill): با دیگران، رابطه‌ی صمیمی ایجاد کنیم تا بتوانیم آن‌ها را به سمتی که میل داریم سوق دهیم.

احتمالاً با خواندن سبک تعریف هوش عاطفی توسط گلمن، بهتر می‌توانید حدس بزنید که چرا در بیرون فضای دانشگاهی، نام هوش هیجانی بیش از آن‌که با تورندایک، سالووی، مایر و امثال این دانشمندان گره خورده باشد، با دانیل گلمن همراه شده است.

ادبیات گلمن، ادبیات ساده‌ای است که مخاطب عام آن را درک می‌کند و از آن لذت می‌برد.

تعریف هوش هیجانی از نگاه برادبری و گریوز

برادبری و گریوز، به علت نوشتن کتاب‌های ساده – و البته دقیق – در زمینه‌ی هوش هیجانی معروف شده‌اند.

کتاب آن‌ها تحت عنوان Emotional Intelligence Appraisal تحت عنوان آزمون هوش هیجانی به فارسی نیز ترجمه شده است.

آن‌ها هم در کتاب Emotional Intelligence 2.0 تعریفی مشابه تعریف سالووی و مایر و نیز تعریف کوتاه گلمن ارائه می‌دهند:

تعریف برادبری و گریوز از هوش هیجانی

هوش هیجانی، توانایی تشخیص و درک هیجانات در خودتان و دیگران است؛ و توانایی این‌که این آگاهی را برای مدیریت رفتار و رابطه‌های خود به کار بگیرید.

تعریف عملیاتی هوش هیجانی توسط بار-اُن

روون بار-اُن (Reuven Bar-on) که نامش را گاهی به صورت بار-آن و بار-اون هم می‌نویسند، از زاویه‌ی دیگری به فراگیر شدن هوش هیجانی کمک کرد.

در شرایطی که گلمن از کلیت مفهوم هوش هیجانی دفاع می‌کرد و سعی می‌کرد بر اهمیت آن تأکید کند، بار-اُن کوشید یک تعریف عملیاتی از هوش هیجانی به دست دهد و ابزاری برای اندازه گیری و سنجش هوش هیجانی طراحی کند.

این ابزار که به شکل تجاری در دسترس است و سازمان‌ها و کسب و کارهای بزرگ و نیز مراکز آموزشی از آن برای سنجش هوش هیجانی استفاده می‌کنند، EQ-i نام دارد و بر پایه‌ی تحقیقاتی که بار-اُن در سال‌های ۱۹۹۷ تا ۲۰۰۰ انجام داده، بنا شده است.

کافی است به نمودار زیر نگاه کنید تا تصویری شیوه اندازه گیری هوش هیجانی توسط بار-اون در ذهن شما شکل بگیرد:

پرسشنامه هوش هیجانی بار-آن مولفه های متنوعی از صفات شخصیتی را می‌سنجد

همان‌طور که می‌بینید بار-اون مهارت‌های متنوعی از جمله تصمیم گیری، مسئولیت پذیری، همدلی،مهارت ارتباطی و روابط بین فردی، حل مسئله، ابراز احساسات، صراحت و قاطعیت (یا جرأت ورزی)، خودشکوفایی، خوش بینی، تحمل استرس را در کنار یکدیگر تحت عنوان هوش عاطفی یا هوش هیجانیاندازه‌گیری کرده و گزارش می‌دهد.

تعریف ساده هوش هیجانی در دو جمله

همان‌طور که می‌بینید، باید سال‌های ۱۹۹۰ تا ۲۰۰۰ را سال‌های رشد جدی هوش هیجانی دانست. کسانی که در آن سال‌ها روی این موضوع کار کردند، هر یک مسیری را بناکرده‌اند که تا امروز نیز امتداد یافته است.

ضمن این‌که خودِ مفهوم هوش هیجانی، به شکلی دقیق و با مرزهای مشخص تعریف نشده است. اگر چه پیام هوش هیجانی مشخص است و همه بر روی آن اتفاق نظر دارند: هوش را به توانایی محاسبات ریاضی و تعریف سنتی بهره هوشی محدود نکنید.

با توجه به این‌که پیتر سالووی و همکارانش هنوز زنده هستند و اتفاقاً هنوز هم به هوش هیجانی توجه دارند (اگر چه صدایشان به اندازه‌ی گلمن و دیگران بلند نیست و سالووی به ریاست دانشگاه Yaleسرگرم است)، منطقی است درس تعریف هوش هیجانی را با توضیح این دو نفر به پایان ببریم:

استفاده از اصطلاح هوش هیجانی، تأکیدی بر شکلی از هوش است که هیجان‌ها را پردازش می‌کند و از آن بهره می‌برد.

از این دیدگاه، بخشی از هوش هیجانی از جنس ظرفیت (Capacity)، بخشی از جنس توانایی (Ability) و بخشی دیگر از جنس مهارت (Skill) است.



منبع: متمم

  • سارا مهدویان
  • ۰
  • ۰

امروزه بیشتر کارشناسان معتقدند که ضریب هوش هیجانی افراد (EQ) از ضریب هوشی (IQ) ‌آنها مهم‌تر است و در پیش‌بینی موفقیت، کیفیت روابط و خوشحالی نقش پررنگ‌تری دارد. در این مقاله با نگاه عمیق‌تری به مفهوم هوش هیجانی به زبان ساده می‌پردازیم. با ما همراه باشید.




حتما بخوانید:

چرا همه ما به هوش هیجانی نیاز داریم؟

ضریب هوشی مهم‌تر است یا هوش هیجانی

چطور می‌توان از هوش هیجانی در محیط کار استفاده کرد؟

مفهوم هوش هیجانی در طول سال‌ها تغییرات زیادی کرده است. در ابتدا یعنی در در دهه‌ی ۳۰ میلادی به آن «هوش اجتماعی» گفته می‌شد؛ در اواسط قرن بیستم عبارت «قدرت عاطفی» جایگزین آن شد و سپس به همین اصطلاح فعلی یعنی «هوش هیجانی» تبدیل شد.

هوش هیجانی (EI) در اصطلاح عمومی سطح توانایی ما برای موارد زیر است:


شناخت و درک احساسات و واکنش‌هایمان (خودآگاهی)؛

مدیریت، کنترل و تطبیق احساسات، خلق‌وخو، واکنش‌ها و پاسخ‌هایمان (مدیریت خود)؛

مهار کردن احساسات‌ به منظور انگیزه دادن به خودمان برای اقدام کردن و متعهد شدن به عمل مناسب، پیروی از آن و تلاش برای دستیابی به اهداف‌‌مان (انگیزه)؛

تشخیص احساسات و درک عواطف دیگران برای برقراری ارتباط مؤثر با آنها (همدلی)؛

برقراری ارتباط با دیگران در موقعیت‌های اجتماعی، رهبری کردن، مذاکره بر سر درگیری‌ها و کار گروهی به‌عنوان بخشی از یک تیم (مهارت‌های اجتماعی).

هوش هیجانی برای داشتن یک زندگی متعادل ضروری است

اگر فکر می‌کنید هوش هیجانی فقط برای کسانی مهم است که دائما مجبورند با دیگران ارتباط برقرار کنند، باید بدانید که اشتباه می‌کنید. هوش هیجانی دریچه‌ای برای داشتن یک زندگی متعادل است و اساسا برای هر جنبه‌ای از زندگی ضرورت دارد.


سلامت جسمی

توانایی مراقبت از بدن و به‌خصوص مدیریت استرس که تأثیری باورنکردنی‌ بر سلامت کلی ما دارد، ارتباط نزدیکی با هوش هیجانی دارد. صرفا با آگاهی از وضعیت عاطفی خود و واکنش‌هایمان نسبت به استرس می‌توانیم تا حد زیادی آن را کنترل و سلامت جسمی خود را تضمین کنیم.


سلامت روانی

هوش هیجانی علاوه بر اینکه بر نگرش و دیدگاه ما بر زندگی تأثیر می‌گذارد، به کاهش اضطراب، جلوگیری از افسردگی و نوسانات خلق‌وخو نیز کمک می‌کند. سطح بالای هوش هیجانی به‌طور مستقیم با نگرش مثبت و دیدگاه شادتر نسبت به زندگی ارتباط دارد.


روابط

با درک و مدیریت هیجانات خود بهتر می‌توانیم احساسات‌مان را با دیگران در میان بگذاریم و متقابلا آنها را نیز درک کنیم. درک نیازها، احساسات و واکنش‌های افرادی که برای‌مان اهمیت دارند، به ایجاد روابط محکم‌تر با آنها منجر می‌شود.


حل منازعات

وقتی بتوانیم احساسات دیگران را تشخیص بدهیم و با دیدگاه‌های آنها همراه باشیم، حل کشمکش‌ها یا پیشگیری از بروز آنها بسیار ساده‌تر خواهد شد. همچنین با درک نیازها و خواسته‌های دیگران بهتر می‌توانیم مذاکره کنیم. اگر متوجه شویم دیگران چه می‌خواهند، راحت‌تر می‌توانیم نیازشان را برطرف کنیم.


موفقیت

هوش هیجانی بالا به ما کمک می‌کند تا در انگیزه ایجاد کردن برای خود قوی‌تر عمل کنیم. این امر موجب جلوگیری از به تعویق انداختن کارها، افزایش اعتماد‌ به‌ نفس و بهبود توانایی‌ تمرکز روی اهداف‌مان می‌شود. همچنین به ما امکان می‌دهد شبکه‌های حمایتی بهتری ایجاد و بر ناکامی‌ها غلبه کنیم. داشتن یک چشم‌انداز طولانی‌مدت، مستقیما بر میزان موفقیت ما تأثیر می‌گذارد.


حتما بخوانید: ۷ عادت افرادی با هوش هیجانی بالا

راهبری

توانایی تشخیص مواردی که به دیگران انگیزه می‌دهد، ارتباط برقرار کردن به شیوە‌ی مثبت و ساختن پیوندهای محکم با دیگران در محل کار، همگی از ویژگی‌های راهبرانی است که هوش هیجانی بالایی دارند. یک راهبر مؤثر، نیازهای افراد خود را تشخیص می‌دهد و آنها را به شیوه‌ای برآورده می‌کند که عملکرد و رضایت افراد از کار بیشتر شود.

راهبری که هوش هیجانی بالایی دارد، می‌تواند با استفاده‌ی استراتژیک از تنوع احساسی و عاطفی افراد، تیم‌های قوی‌تری شکل بدهد.


هوش هیجانی هنوز به‌طور کامل شناخته نشده است، اما می‌دانیم که احساسات و عواطف ما نقش بسیار کلیدی و مهمی (حتی بیشتر از هوش ذهنی) در کیفیت کلی زندگی شخصی و حرفه‌ای‌مان ایفا می‌کنند. گرچه تکنولوژی و ابزارهای مختلف در یادگیری و مدیریت اطلاعات به ما کمک می‌کنند، اما هیچ‌چیز نمی‌تواند جای توانایی ما در یادگیری، مدیریت و تسلط بر احساسات خود و اطرافیان‌مان را بگیرد.




هوش هیجانی مادرزادی نیست، در واقع می‌توان احساسات را کنترل کرد

برای یادگیری هیچ‌وقت دیر نیست؛ مهم نیست چند سال‌تان است، چون با کمک هوش هیجانی می‌توانید بقیه‌ی روزهای زندگی‌تان را بهتر و شادتر کنید.


۱. احساسات خود را دریابید

وقتی در مورد اینکه چه کار باید انجام بدهیم بیش از حد فکر کنیم و نگران باشیم، به راحتی ارتباط خود را با احساسات‌مان از دست می‌دهیم. به‌جای اینکه حواس‌مان به احساسات‌مان باشد، تصمیم می‌گیریم آنها را نادیده بگیریم و متوجه نیستیم که سرکوب احساسات تنها باعث بدتر شدن وضعیت می‌شود. هرچه بیشتر سعی کنیم احساسات‌مان را نادیده بگیریم، غیر قابل‌کنترل‌تر می‌شوند.

وقتی به یک موضوع واکنش عاطفی نشان می‌دهیم، احتمالا به این دلیل است که مسائل حل‌نشده‌ای داریم. بنابراین دفعه‌ی بعد که احساس کردید احساسات منفی به سراغ‌تان آمده است، آرامش خود را حفظ کنید و به این فکر کنید که چرا این تجربه را دارید. یک نفس عمیق بکشید و احساساتی را که تجربه می‌کنید و دلایل ممکن را بنویسید.

با این روش می‌توانید محرک احساسات خود را شناسایی و برای مقابله با هر یک از آنها راهکار پیدا کنید.


حتما بخوانید: مدیریت احساسات با ۶ راهی که شخصیت شما را کامل‌تر می‌کند

۲. پاسخ دادن را تمرین کنید، نه واکنش نشان دادن

واکنش نشان دادن یک فرایند ناخودآگاه است تا احساسی را بیان یا سرکوب کنیم، اما پاسخ دادن فرایندی آگاهانه برای توجه کردن به احساسات‌مان و تصمیم‌گیری در مورد نحوه‌ی رفتارمان است.

وقتی از محرک‌های احساسی خود آگاهی بیشتری داشته باشید، می‌توانید به دنبال روش‌های پیشگیری باشید.

مثلا اگر سرِ کار استرس داشته باشید، به‌راحتی عصبانی و نسبت به همکاران خود خشمگین می‌شوید؛ به این مواقع توجه کنید و فکر کنید دفعه‌ی بعد که دچار چنین مشکلی شدید چه کار باید بکنید. شاید لازم باشد به همکاران‌تان بگویید که احساس خوبی ندارید و به سکوت و تنهایی نیاز دارید.


۳. متواضع باشید

وقتی باور داشته باشید که از دیگران بهتر هستید، نمی‌توانید ایراد‌های خودتان را ببینید و احتمالا در مورد چیزهایی که انتظارات شما را برآورده نمی‌کنند، احساسات ضد‌ونقیض نشان خواهید داد.

سعی کنید هر چیز را از دیدگاه‌های متفاوت در نظر بگیرید. به‌جای قضاوت کردن در مورد کسی یا چیزی، خودتان را جای آنها بگذارید و سعی کنید به‌جای آنها فکر یا احساس کنید: آیا شما هم همین کار را می‌کردید؟ چرا؟ به این ترتیب بیشتر افکار و احساسات دیگران را درک خواهید کرد و به احتمال خیلی زیاد در مورد نحوه‌ی برخورد با مسائل در شرایط مشابه نیز چیزهای جدیدی یاد خواهید گرفت.

آن‌قدر متواضع باشید که خود را برتر از دیگران نبینید و البته به این درک برسید که با بقیه متفاوت‌اید!


هوش هیجانی را می‌توان یاد گرفت، اما این یادگیری به زمان نیاز دارد. فراموش نکنید هیچ‌وقت برای یادگیری دیر نیست؛ فقط به مشاهده و تمرین مستمر نیاز دارید




منبع: چطور

  • سارا مهدویان
  • ۰
  • ۰

این نوشتار به این پرسش اساسی پاسخ می دهد که اهمیت هوش هیجانی در کار چیست ؟ شاید دانشگاهیان در اوایل دهه‌ی ۱۹۹۰ اصطلاح “هوش هیجانی” را ابداع کردند، ولی این رهبران کسب و کارها و کارآفرینان بودند که به سرعت این مفهوم را گرفتند و مال خودشان کردند. بر طبق مفهوم هوش هیجانی ، یا EQ ، موفقیت قویاً تحت نفوذ کیفیت‌های شخصی مثل پشتکار، خودکنترلی، و مهارت در رفتار دوستانه با دیگران است. تاکنون مطالب بسیار زیادی درباره‌ی چگونگی بهبود و ارتقای هوش هیجانی کارکنان نوشته شده است، به رغم آن مدیران استخدام و کارگزینی احتمالاً در صورتی تصمیمات استخدامی بهتری را می‌گیرند که درصدد استخدام آدم‌هایی باشند که از قبل نمرات بالای EQ را احراز کرده‌اند.

اهمیت هوش هیجانی در کار

در شرکت کلاکس‌در، شاهد هستیم هر ۲۱۰۰ صاحب‌کارمان، که همگی کارفرما هستند مثل زیلو، ۸۰۰-۱ اکانتکس، به سختی تلاش می‌کنند رابطه و تماس بهتری با کارمندان و کارجویان داشته باشند. چرا؟ چون می‌دانند برای این که فرهنگ شرکتی‌شان آسیب نبیند و با اثربخشی داوطلبان شایسته‌ی تازه‌نفس استخدام شوند، باید از پیش برنامه داشته باشند و باز و شفاف عمل کنند.

مطلب مرتبط : ۹ نشانه‌ی هوش هیجانی بالا

کارگران با هوش هیجانی بالا قادرند در قالب تیمی کارکنند، خود را با تغییرات وفق دهند، و انعطاف‌پذیر باشند. مهم نیست یک شخصی چه تعداد مدرک و سوابق تحصیلی و شغلی روی کاغذ دارد، چون اگر کیفیت‌های هیجانی معین را نداشته باشد، احتمالاً به موفقیت نخواهید رسید. این کیفیت‌ها به موازات تکامل و تغییر مستمر محیط کار، که در اثر فناوری‌ها و نوآوری‌های جدید رخ می‌دهند، ممکن است اهمیت فزاینده‌تری بیابند.

دنیل گلمن در کتاب‌اش با عنوان “هوش هیجانی: چرا مهم‌تر از بهره‌ی هوشی است و کار کردن با هوش هیجانی” پنج مقوله‌ی هوش هیجانی را معرفی می‌کندو بر اهمیت هوش هیجانی در کار تاکید می ورزد.

برای آن که کارجویانی را استخدام کنید که در محل کارتان پیشرفت کنند، به دنبال آنانی باشید که پنج رکن هوش هیجانی زیر را دارند.

۱. خودآگاهی :

اگر شخصی از احساس سالم خودآگاهی برخوردار باشد، نقاط قوت و ضعف خودش و نیز تأثیر اعمالش بر دیگران را می‌شناسد. شخصی که خودآگاه است در مقایسه با آنها که خودآگاه نیستند واقعاً بهتر قادر است انتقادهای سازنده را به کار برد و یادبگیرد.

مطلب مرتبط : اهمیت هوش هیجانی برای موفقیت در کسب و کار

۲. خودانتظامی :

شخصی که دارای هوش هیجانی بالا است می‌تواند با پختگی احساساتش را بروز دهد و به هنگام نیاز خویشتن‌دار باشد. او به جای سرکوب کردن احساساتش آنها را با خویشتن‌داری و کنترل ابراز می‌کند.

۳. انگیزش :  

آدم‌های باهوش هیجانی خودانگیخته هستند. آنها با پول یا یک عنوان شغلی ساده برانگیخته نمی‌شوند.

آن‌ها معمولاً وقتی با ناامیدی مواجه می‌شوند بهبودپذیر و منعطف و نیز خوش‌بین هستند و با بلند‌همتی باطنی انگیخته می‌شوند و به حرکت درمی‌آیند.

۴. همدلی : 

 شخصی که همدلی را می‌فهمد شفقت و درکی از سرشت انسان دارد که به او اجازه می‌دهد با آدم‌های دیگر در سطحی هیجانی و عاطفی تماس و رابطه داشته باشد. توانایی همدلی کردن به یک شخصی اجازه می‌دهد خدمت باکیفیت و عالی را فراهم کند و به نگرانی و دغدغه‌های دیگران واقعاً پاسخ دهد.

۵. مهارت‌های مردم‌داری : 

آدم‌هایی که دارای هوش هیجانی هستند قادرند رابطه بسازند یا برقرار کنند و به سرعت به دیگر اعضای تیم‌شان اعتماد کنند. آنها معمولاً از آدم‌های دیگر می‌جوشند و به آدم‌های دور و برشان احترام می‌گذارند.

همان‌قدر که هوش هیجانی برای استخدام کارکنان جدید مهم است، برای مدیران و دیگر رهبران و روسای کسب و کارها نیز مهم است با هوش هیجانی رفتار کنند تا بتوانند نیازهای کارگران امروزه را برآورده سازند.

بسیاری از کارکنان مسن‌تر در شرکتی بازنشسته می‌شوند که در همان جا کارشان را آغاز کرده‌اند. یک شغل برای بسیاری از نسل‌های مسن‌تر، فقط به عنوان وسیله‌ای برای کسب درآمد نگریسته می‌شد. ولی امروزه بیشتر کارگران از شغل‌شان بیش از پرداخت حقوق انتظار دارند. نسل‌های جوان‌تر دیده‌اند که نگاه سنتی همیشه کار نمی‌کند، چون شاهد بوده‌اند که همتایان مسن‌تر و نادرشان با اخراج‌های شایع و ناامیدی‌های محیط کار دست به گریبان بوده‌‌اند.

با این‌که نیازهای هیجانی یا عاطفی محیط کار امروزش ممکن است یک هدف سخت برای کارفرمایان باشد، ولی ارزش سرمایه‌گذاری و بذل توجه شما را دارند. سرمایه‌گذاری در هوش هیجانی، کارکنان شرکت، را متعهد و پر کارتر کرده است، و تلاش و کوشش بیش‌تری صرف آن می‌کنیم تا رو به جلو حرکت کنیم.‌ نظر شما درباره اهمیت هوش هیجانی در کار چیست؟



منبع : بازده

  • سارا مهدویان
  • ۰
  • ۰

رهبری یک سازمان برای انطباق با تغییرات و به منظور بقا و رشد در محیط های جدید، ویژگی های خاصی را می طلبد که عموما مدیران برای پاسخ به آنها با مشکلات بسیاری مواجه می شوند.

 

رهبری یک سازمان برای انطباق با تغییرات و به منظور بقا و رشد در محیط های جدید، ویژگی های خاصی را می طلبد که عموما مدیران برای پاسخ به آنها با مشکلات بسیاری مواجه می شوند. یکی از مهم ترین خصیصه ها که می تواند به رهبران و مدیران در پاسخ به این تغییرات کمک کند، هوش هیجانی است.

 

به نظر می رسد هوش هیجانی می تواند شکل تکامل یافته ای از توجه به انسان در سازمان ها باشد و ابزاری نوین و شایسته در دستان مدیران تجاری و تئوریسین های بازار برای هدایت افراد درون سازمان و مشتریان برون سازمان و تامین رضایت آنها. هوش هیجانی موضوعی است که سعی در تشریح و تفسیر جایگاه هیجان های و احساسات در توانمندی های انسانی دارد. مدیران برخوردار از هوش هیجانی، رهبران موثری هستند که اهداف را با حداکثر بهره وری، رضایتمندی و تعهد کارکنان محقق می سازند. با توجه به اهمیت هوش هیجانی در مدیریت، این مقاله به بررسی ابعاد هوش هیجانی در مدیریت، رشد و توسعه رهبری در محیط کار و روش آموزش هوش هیجانی در مدیریت سازمان می پردازد.

 

 

● هوش هیجانی چیست؟

 

هوش هیجانی (EI) شامل شناخت و کنترل هیجان های خود است. به عبارت دیگر، شخصی که EI بالایی دارد، سه مولفه هیجان ها را به طور موفقیت آمیزی با یکدیگر تلفیق می کند (مولفه شناختی، مولفه فیزیولوژیکی و مولفه رفتاری).

 

اصطلاح هوش هیجانی برای اولین بار در دهه ۱۹۹۰ توسط دو روان شناس به نام های جان مایر و پیتر سالووی مطرح شد. آنان اظهار داشتند، کسانی که از هوش هیجانی برخوردارند، می توانند عواطف خود و دیگران را کنترل کرده، بین پیامدهای مثبت و منفی عواطف تمایز گذارند و از اطلاعات عاطفی برای راهنمایی فرآیند تفکر و اقدامات شخصی استفاده کنند.

 

آنها، اصطلاح هوش هیجانی را برای بیان کیفیت و درک احساسات افراد، همدردی با احساسات دیگران و توانایی اداره مطلوب خلق و خو به کار بردند. در حقیقت این هوش مشتمل بر شناخت احساسات خویش و دیگران و استفاده از آن برای اتخاذ تصمیمات مناسب در زندگی است. به عبارتی هوش هیجانی عاملی است که به هنگام شکست، در شخص ایجاد انگیزه می کند و به واسطه داشتن مهارت های اجتماعی بالا منجر به برقراری رابطه خوب با مردم می شود.

 

هوش هیجانی بیانگر آن است که در روابط اجتماعی و در بده بستان های روانی و عاطفی در شرایط خاص چه عملی مناسب و چه عملی نامناسب است. یعنی اینکه فرد در شرایط مختلف بتواند امید را در خود زنده نگه دارد، با دیگران همدلی نماید، احساسات دیگران را بشنود، برای به دست آوردن پاداش بزرگ تر، پاداش های کوچک را نادیده انگارد، نگذارد نگرانی، قدرت تفکر و استدلال او را مختل نماید، در برابر مشکلات پایداری نماید و در همه حال انگیزه خود را حفظ نماید. هوش هیجانی نوعی استعداد عاطفی است که تعیین می کند از مهارت های خود چگونه به بهترین نحو ممکن استفاده کنیم و حتی کمک می کند فکر را در مسیری درست به کار گیریم.

 

 

● هوش هیجانی و مدیریت بازار

 

استفاده از هوش هیجانی در تجارت ایده ای نوین می باشد که برای بسیاری از مدیران و تجار جانیفتاده است. در واقع بیشتر مدیران کماکان ترجیح می دهند برای انجام کارها از مغزشان استفاده کنند تا از قلبشان. نگرانی اصلی آنها آن است که احساس همدلی و دلسوزی با همکاران و مشتریان آنها را از پرداختن به اهداف سازمان دور نماید. در هر صورت همه بایستی قبول کنند که قواعد بازی در دنیای امروز متفاوت است و بایستی طبق قاعده روز عمل کرد. شرکت های هوشمند برای نظارت بر تحولات بازار و همسو شدن با تغییرات سلیقه ای و استفاده از قوانین تشویقی معمولا سیستم بازاریابی طراحی می کنند. سیستم بازاریابی فرآیندی کامل است که موجب هماهنگی شرکت با بهترین فرصت های بازار می شود. فرآیند کلی مدیریت بازار شامل ۴ مرحله اصلی است که عبارتند از:

 

▪ تجزیه و تحلیل بازار: معمولا شامل سیستم های اطلاعاتی و تحقیقاتی بازار و بررسی بازارهای مصرف کننده و بررسی بازارهای سازمانی می باشد. محیط پیچیده و در حال تغییر است و همواره فرصت ها و تهدیدهای جدیدی به همراه می آورد. شرکت و سیستم استراتژیک آن باید محیط را همواره تحت نظر داشته باشند که این تحت نظر گرفتن محیط مستلزم دریافت اطلاعات زیادی می باشد. اطلاعاتی در مورد مصرف کنندگان و نحوه خرید آنها.

 

▪ انتخاب بازارهای هدف: هیچ شرکتی توانایی تامین رضایت تمام مصرف کنندگان را ندارد. وجود شرکت های مختلف و قوی در تولید کالاهای مشابه بیانگر تنوع و تشتت سلایق بین مصرف کنندگان می باشد. هر شرکتی برای اینکه بتواند بهترین استفاده را از توانایی های بالقوه خود نماید و بهترین جایگاه را در بازار انتخاب نماید و در وضعیت بهتری قرار گیرد، نیازمند بررسی چهار مرحله ای می باشد که شامل اندازه گیری و پیش بینی تقاضای تقسیم بازار، هدف گیری در بازار و جایگاه یابی در بازار می باشد.

 

▪ تهیه ترکیب عناصر بازاریابی: یکی از اساسی ترین مفاهیم در بازاریابی نوین همین مفهوم آمیخته بازاریابی می باشد. مجموعه ای از متغیرهای قابل کنترل که شرکت آنها را در بازار هدف و برای ایجاد واکنش مورد نیاز خود ترکیب می کند. این ترکیب در واقع ابزار دست تاجر می باشد برای اینکه بازار را تحت تاثیر قرار دهد. این ترکیب که شامل طراحی محصول، توزیع کالا، قیمت گذاری و تبلیغات پیشبردی است، کلید اصلی تجارت در بازارهای نوین می باشد.

 

▪ اداره تلاش های بازار: این مرحله شامل تجزیه و تحلیل رقبا و خط مشی های رقابتی بازار و برنامه ریزی، اجرا و سازماندهی و کنترل برنامه های بازاریابی است. شرکت ها وجه مهمی از بررسی های خود را باید روی رقبا بگذارند و به طور مداوم محصولات و قیمت ها و شیوه توزیع و تبلیغات پیشبردی رقبا را از نزدیک پی بگیرند و بدانند که در چه وضعی هستند. مدیریت در راس هرم سازمان بایستی برنامه های بازاریابی را تنظیم نماید و بعد با برانگیختن همه افراد در همه سطوح برنامه را اجرایی نموده و برای اطمینان از اجرای برنامه ها و رسیدن به اهداف، کنترل داشته باشد و ممیزی بازاریابی را نیز فراموش ننماید.

 

نقش هوش هیجانی در مدیریت سازمان


هوش هیجانی در تک تک مراحل فوق می تواند جهت دهنده مدیریت شرکت باشد.

 

همه ما داستان کارآفرینان بزرگ را شنیده ایم که از هوش تحصیلی بالایی برخوردار نبوده اند و در دانشگاه وضعیت مطلوبی نداشته اند؛ اما با تکیه بر هوش هیجانی خود بزرگ ترین شرکت های دنیا را ایجاد نموده اند. بزرگ ترین تجار و کارآفرینان معمولا تاکید فراوانی بر غرایز خود دارند و برای آنچه در خصوص بازار حس می کنند، اهمیت بسیار بالایی قائلند. وقتی فورد به مهندسان خود با تاکید می گوید این نام من است که بالای این شرکت نوشته شده است و بعد تصمیم مورد نظر خود را اجرا می کند، بیانگر هوش هیجانی اوست. این بدان معناست که انسان هایی در بازار بسیار اثر گذارند و خوب می دانند در ورای همه منطق های ریاضی و علمی نیروی الهام و احساس کارساز است. نیرویی که از بشر اولیه تاکنون همواره همراه بوده است و ما را نیز که در سر خط حرکت تاریخ قرار داریم همان گونه یاری می نماید که اجداد اولیه مان را یاری می کرد. در واقع مدیران موفقی که ساختار علمی بازار را می شناسند و هوش هیجانی را همچون خون بدان تزریق می نمایند، شگفتی می آفرینند.

 

مدیران و تجاری که هوش هیجانی بالایی دارند؛ یعنی کسانی که احساسات خود را به خوبی می شناسند و هدایت می کنند و احساسات دیگران را نیز درک می کنند و هدفمند با آن برخورد می کنند، در اداره بازار ممتازند. این افراد حتی در زندگی فردی نیز خرسند و کارآمدند و توانی را در اختیار دارند که موجب می گردد افرادی مولد باشند.

 

 

● روش های صحیح اجرای برنامه آموزش هوش هیجانی

 

در اجرای برنامه های هوش هیجانی در سازمان باید به چند اصل مهم کاربردی توجه داشت. این اصول کاربردی عبارتند از:

 

۱) مشخص کردن اهداف سازمان به طور واضح؛

 

۲) ایجاد پیوند بین آموزش و اهداف سازمان؛

 

۳) ارزیابی دقیق کارکنان در برنامه آموزشی برای مشخص ساختن توانایی های پایه و نیازهای فردی آنان؛

 

۴) انطباق طرح برنامه آموزشی با توانایی ها و ضعف های کارکنان؛

 

۵) تهیه و تدوین ساختار جلسه ها؛

 

۶) استفاده از تمرین های عملی، مطالعات موردی و روش ایفای نقش؛

 

۷) برقراری ارتباط و پیوند بین آموخته ها و تجارب دنیای واقعی کارکنان؛

 

۸) فراهم ساختن فرصت هایی برای تمرین آموخته ها؛

 

۹) پیش بینی فرصت های متعدد برای دادن باز خورد؛

 

۱۰) استفاده از موقعیت های گروهی برای ایفای نقش و مهم ترین رفتارهای اجتماعی و آموزش آنها؛

 

۱۱) نشان دادن نیازهای اختصاصی هر فرد به او به طور خصوصی و محرمانه؛

 

۱۲) فراهم ساختن منابع حمایتی و تقویتی برای کارکنان در برنامه طی مرحله پیگیری.

 

امروزه بسیاری از سازمان ها دستخوش تغییرند و هرگونه تغییر نیازمند کارکنان و مدیرانی است که انطباق پذیر بوده و با تغییرها سازگار شوند. در این میان تعامل اجتماعی به شیوه ای شایسته و ثمربخش برای بیشتر مدیران و رهبران به عنوان عنصر کلیدی در مدیریت تغییرهای سازمانی اهمیت فزاینده ای دارد. سازمان ها برای اینکه بتوانند در محیط پرتلاطم و رقابتی امروز باقی بمانند، بایدخود را به تفکرهای نوین کسب و کار مجهز سازند و به طور مستمر خود را بهبود بخشند. رهبری این گونه سازمان ها بسیار حساس و پیچیده است و زمانی این حساسیت دو چندان می شود که رهبر با تغییرهای انطباقی روبه رو باشد که بسیار متفاوت از تغییرهای فنی است. مشکلات فنی از طریق دانش فنی و فرآیندهای متداول حل مساله قابل حل هستند، در حالی که مشکلات انطباقی در برابر این گونه راه حل ها متفاوت است. رهبری یک سازمان برای انطباق پذیری با تغییرها و به منظور بقا و رشد در محیط های جدید کسب و کار، ویژگی های خاصی را می طلبد که عموما مدیران برای پاسخ به آنها با مشکلات بسیاری مواجه می شوند.

 

بررسی ها نشان داده است که گوی رقابت آینده را مدیرانی خواهند برد که بتوانند به طور اثربخش و نتیجه بخش با منابع انسانی خود ارتباط برقرار کنند. در این زمینه هوش هیجانی (EMOTIONAL INTELLIGENCE=EI) یکی از مولفه هایی است که می تواند به میزان زیادی در روابط مدیران با اعضای سازمان نقش مهمی ایفا کند.

 

خرید و فروش و بازار و مدیریت و تجارت به صورتی اجتناب ناپذیر با عامل انسانی سروکار دارند. چه در محیط داخل سازمان که سلول اصلی تشکیل دهنده واحدها افراد می باشند و چه در محیط خارج از سازمان که مدیریت با عوامل متعدد انسانی سروکار دارد. از دولتمردانی که قوانین تجاری را تدوین می کنند و گروه های مرجع اجتماعی مثل قهرمانان ورزشی و هنرمندان که سلایق مردم را در خرید اجناس و رواج مد جهت دهی می نمایند و نهاد خانواده که به خصوص در خریدهای بزرگ کانون اصلی مشورت می باشند و مشتریان نهایی که خریداران اصلی هستند تا نمایندگی های فروش و توزیع، همگی عامل انسان را به عنوان هسته مرکزی با خود همراه دارند.

 

هوش هیجانی به عنوان توانایی درک احساسات و نیاز دیگران کمک بسیار کارسازی است در جهت هدایت دیگران در راهی که منتهی به اهداف بلند مدت و کوتاه مدت سازمانی و رضایت افراد و جامعه می شود. با توجه به اینکه هوش هیجانی، توان استفاده از احساس و هیجان خود و دیگران در رفتار فردی و گروهی در جهت کسب حداکثر نتایج با حداکثر رضایت است. بنابراین، تلفیق دانش مدیریتی و توانایی های هیجانی در مدیریت می تواند در سوق دادن افراد به سوی دستیابی به هدف کارساز و مفید باشد.


منبع : بیتوته

  • سارا مهدویان
  • ۰
  • ۰

زمانی که هوش هیجانی برای اولین به عموم مردم معرفی شد، نقشی به‌عنوان یک حلقه مفقوده در یک یافته عجیب‌وغریب بازی می‌کرد: افراد مختلف در 70% مواقع با داشتن سطح آی‌کیو متوسط نسبت به دیگر افراد با سطح آی‌کیو بالاتر، عملکرد بسیار بهتری داشتند. این خلاف قاعده بودن، شک و تردید بسیاری بر این فرض پذیرفته‌شده ایجاد کرد که آی‌کیو تنها منبع و عامل موفقیت انسان‌هاست.

 

دهه‌ها تحقیق توسط گروه‌های علمی مختلف به این موضوع اشاره دارد که هوش هیجانی تنها فاکتور حیاتی است که افراد با عملکرد فوق‌العاده را از دیگر افراد عادی جامعه متمایز می‌سازد. این ارتباط تا آن اندازه قوی و محکم است که 90% از افراد با عملکرد بسیار عالی در جامعه امروزی دارای سطح بالایی از هوش هیجانی شناخته می‌شوند.

 

هوش هیجانی درواقع چیزی در درون تک‌به‌تک ما انسان‌ها است که تا حدودی غیرقابل لمس است. این کیفیت بر چگونگی مدیریت رفتار ما تأثیر می‌گذارد، پیچیدگی‌های اجتماعی ما را رفع می‌کند و موجب اتخاذ تصمیم‌هایی جهت دستیابی به نتایج مثبت می‌شود.

 

برخلاف اهمیت بسیار زیاد آن در زندگی ما، نامشهود و نامحسوس بودن آن موجب شده تا پی بردن به سطح هوش هیجانی خودمان و اینکه در صورت کم بودن آن چه‌کارهایی برای افزایش آن می‌توان انجام داد، بسیار سخت و پیچیده باشد، هرچند که گاهی ممکن است تست‌ها یا آزمون‌هایی در این رابطه وجود داشته باشد که علمی بودن و قابل استناد بودن هر یک از آن‌ها برای خود جای بررسی دارد.

 

ازاین‌رو و با توجه به اینکه تست‌های بررسی سطح هوش هیجانی با کیفیت در فضای اینترنت اغلب با هزینه‌های زیاد در دسترس است، در این مطلب با تحلیل پاسخ تست‌های مختلف این حوزه، رفتارهایی را شناسایی کرده‌ام که نشان از سطح پایین هوش هیجانی دارد. به عبارتی این رفتارها، رفتارهایی هستند که مطمئناً شما خواهان حذف آن‌ها از مجموعه رفتارهای خودتان هستید:

 

 

 

1- خیلی زود دچار استرس می‌شوید

 

وقتی احساسات شما زیاد و زیادتر می‌شوند، خیلی زود احساس ناراحت‌کننده ناشی از تنش، استرس و اضطراب را در شما شکل می‌دهند. هیجاناتی که به آن‌ها توجه کافی نشده است موجب خستگی ذهن و بدن می‌شوند. مهارت‌های هوش هیجانی با شناسایی و رفع موقعیت‌های پیچیده پیش از اینکه از کنترل خارج شوند، به شما کمک می‌کنند که سطح استرس بیشتر قابل مدیریت باشند.

 

افرادی که از این مهارت‌ها استفاده نمی‌کنند، عمدتاً خیلی سریع‌تر به راهکارهای کم اثرتر برای مدیریت حس و حال خود روی می‌آورند و به نسبت بیشتر به اضطراب، افسردگی، اعتیاد و حتی فکر خودکشی روی می‌آورند.

 

هوش هیجانی

 

2- در دفاع کردن از خودتان مشکلات زیادی دارید

 

افراد با هوش هیجانی بالا تعادلی منطقی بین رفتار خوب، همدلی و مهربانی برقرار کرده و از توانایی دفاع از خود و برقراری حدومرز منطقی برخوردار هستند. حفظ این عموماً برای مدیریت تعارض بسیار کاربردی و مناسب است. انسان‌ها به‌طورکلی زمانی که با یکدیگر روبرو می‌شوند، به‌طور پیش‌فرض به رفتار منفعلانه یا تهاجمی روی می‌آورند، اما افراد با سطح بالایی از هوش هیجانی عمدتاً سعی می‌کنند تعادل خود را حفظ کنند و خود را از عکس‌العمل‌های هیجانی فیلتر نشده دور نگاه دارند. این رویه به آن‌ها کمک می‌کند تا تأثیر افراد سمی و پر معضل را بدون تبدیل کردن آن‌ها به دشمنی برای خودشان، خنثی کنند.

 

 

 

3- دایره لغات احساسی شما محدود است

 

همه مردم به‌نوعی دارای هیجانات مختلفی هستند، اما تعداد بسیار معدودی هستند که به‌راحتی قادر شناسایی آن‌ها در لحظه اوج گرفتن این هیجانات هستند. تحقیقات نشان می‌دهد که تنها 36% از مردم قادر به انجام این کار هستند، چرا که هیجانات عموماً به‌طور صحیح شناخته نمی‌شوند، و این هیجانات شناخته‌نشده به‌خوبی درک نشده و منجر به انتخاب‌های غیرمنطقی و رفتارهای غیرمعقول می‌شوند. افراد با سطح بالایی از هوش هیجانی بر هیجانات خود مدیریت داشته و آن‌ها را به‌خوبی درک می‌کنند و نیز از دامنه گسترده‌ای از هیجانات برای این امر استفاده می‌کنند. درحالی‌که اغلب افراد عادی خیلی راحت بیان می‌کنند که حالشان خوب نیست، اما افراد با سطح بالایی از هوش هیجانی به‌طور دقیق بیان می‌دارند که مثلاً در آن لحظه “تحریک‌پذیر”، “ناامید”، “لگدمال شده” یا “مضطرب” هستند. هرقدر واژه دقیق‌تری برای بیان حس و حال خود بکار ببرید، نشان‌دهنده این است که درک کامل‌تر و بهتری نسبت احساسات خوددارید و به‌خوبی می‌دانید که چه چیزی موجب شکل‌گیری آن شده و در برابر آنچه عکس‌العملی باید از خود نشان دهید.

 

 

 

4- خیلی سریع فرض و گمان‌هایی را شکل داده و از آن‌ها دفاع می‌کنید

 

افرادی که از سطح پایینی از هوش هیجانی برخوردار هستند، خیلی سریع نظر می‌دهند و سپس نسبت به تمایل به تائید آن تسلیم می‌شوند، یعنی شواهدی در تائید آن جمع می‌کنند و هرگونه دلیلی برای رد آن را نادیده می‌گیرند و به حمایت از آن بحث می‌کنند. این رویه به‌طور ویژه برای رهبران خطرات بسیاری را در بر دارد، چراکه نظرات آن‌ها به‌سرعت تبدیل به استراتژی برای پیروان آن‌ها می‌شود. اما افراد با هوش هیجانی بالا ازآنجایی‌که می‌دانند که عکس‌العمل‌های اولیه آن‌ها هیجانی است، به افکار زمان می‌دهند تا پخته شوند و نتایج مختلف حاصل از آن‌ها را بررسی می‌کنند و  سپس با در نظر گرفتن نیازها و نظرات مخاطبین ایده‌های پخته‌شده خود را با دیگران مطرح می‌کنند.



منبع : بعد چهارم 

  • سارا مهدویان
  • ۰
  • ۰

خواه مدیرعامل یک شرکت بزرگ باشید یا در رأس یک تیم تولید کوچک قرار داشته باشید، تمامی رهبران دارای مسئولیت‌های مشابهی هستند. به‌منظور کار و فعالیت اثربخش در داخل یک گروه، کوچک یا بزرگ، هر رهبری باید هدف را مدیریت کند، یک جو احساسی مثبت ایجاد کنید و افراد را بر اساس بهترین عملکرد آن‌ها در یک محدوده احساسی مناسب قرار دهد. این سه وظیفه اصلی برای رهبری درنتیجه صحبتی که اخیراً با یکی از همکارانم بنام جورج کوهلرِیر، در رابطه باقابلیت‌های ضروری هوش هیجانی به‌منظور توسعه مهارت‌های رهبری فردی و سازمانی، داشتم برای من روشن شد.

 

 

 

رهبری رزونانس چیست؟

 

رزونانس یا به عبارت بهتر تشدید به این معنا است که صدا بر روی یک طول‌موج حرکت می‌کند. در مقابل، دیسونانس یا ناهمسانی زمانی اتفاق می‌افتد که اصوات با یکدیگر برخورد داشته و به دنبال یکدیگر حرکت نمی‌کنند. احساسات رهبران همانند امواج صدا هستند که بر حالات احساسی افراد حاضر در اطراف آن‌ها تأثیر می‌گذارند. رهبران رزونانس به یکدیگر بر روی طول‌موج مثبت به تمام افراد موجود در اطراف خودشان کمک می‌کنند. در مقابل، رهبرانی که منفی هستند و احساسات خود را مدیریت نمی‌کنند، در محیط اطراف خود ایجاد دیسونانس می‌کنند.

 

 

 

من دریکی از کتاب‌هایم به نام رهبری اولیهPrimal Leadership  4 سبک را معرفی کرده‌ام که در یک گروه ایجاد رزونانس می‌کنند: نظری، مربیگری، ارتباطی و دمکرات. هر سبک به‌طور مثبت بر شرایط و جو حاکم بر یک گروه تأثیر می‌گذارد و اگر به‌صورت صحیح مورداستفاده قرار بگیرد می‌تواند نتایج قابل قبولی را ایجاد کند. سه مهارت نام‌برده شده در ابتدای این مطلب، هر یک بخش‌هایی کلیدی از هر یک از این سبک‌ها را تشکیل می‌دهند.

 

o-LEADER-facebook

 

مدیریت هدف

 

مدیران هرروزه به مدیریت هدف می‌پردازند. مدیران مؤثر درک و برداشت درست و روشنی از رسالت گروه یا سازمان برای افراد فراهم می‌آورند. قرار دادن رویدادها و فعالیت‌های روزانه در قالب آن رسالت به اعضای گروه کمک می‌کند تا به‌خوبی بفهمند چه جریانی و وضعیتی در حال اتفاق افتادن است و اینکه چگونه باید وضعیت خودشان را درک کنند. شاید از همه مهم‌تر اینکه، رهبران رزونانس به همه کمک می‌کنند که بدانند به سمت کجا یا چه چیزی در حال حرکت هستند.

 

 

 

ایجاد یک جو احساسی

 

تمام رهبران یک جو احساسی موردنیاز برای گروه‌های خودشان را ایجاد می‌کنند، بدون توجه به نتایج خوب یا بد آن. یک رهبر رزونانس همواره سعی در ایجاد و حفظ یک جو مثبت دارد و در این راه اول‌ازهمه سعی در مدیریت کردن خودش دارد. چنین حالتی از رهبرانی جاری می‌شود که خونسرد هستند، شفاف عمل می‌کنند و به‌خوبی می‌دانند که گروه به چه سمتی درحرکت است. در مقابل این گروه رهبرانی قرار دارند که تلاطم، هیجان و آشفتگی و فقدان جهت را به دیگران انتقال می‌دهند. حتی در بحبوحه شرایط چالش‌برانگیز، یک رهبر می‌تواند گروه با به سمت آرامش هدایت کند.

 

 

 

عملکرد مثبت

 

چه چیزی باعث می‌شود تا مردم بهترین عملکرد را از خودشان نشان دهند؟ سیگال بارسِید از دانشگاه پنسیلوانیا تحقیقی در رابطه با تأثیر احساسات بر عملکرد کار انجام داده است. بارسِید و دیگر محققین به این نتیجه رسیده‌اند که عملکرد کارکنان زمانی ارتقاء پیدا می‌کند که رهبران عشق، انگیزه و مفهوم مشترکی از هدف را پخش کنند. احساسات منفی از قبیل ترس و عصبانیت اگر به‌صورت صحیح و درست مورداستفاده قرار بگیرند ممکن است موجب ایجاد یک افزایش موقت در میزان عملکرد شوند اما در بلندمدت سمی و زهرآگین باشند.

 

 

 

شما با چه کیفیتی از پس این وظایف برمی‌آیید؟

 

شما چگونه این سه وظیفه اصلی رهبری را اداره می‌کنید؟ از خودتان بپرسید:

 

تا چه حد خلاصه و روشن می‌توانم رسالت تیم یا سازمان خودم را بیان کنم؟

 

هر چند وقت یک‌بار خواسته‌های خودم از تیم یا سازمان را در قالب و چهارچوبی مرتبط با رسالت سازمان بیان می‌کنم؟

 

آیا همه افراد حاضر در تیم یا سازمان من به‌خوبی اطلاع دارند که چگونه کاری که در این هفته در حال انجام دادن آن هستند با رسالت سازمان ارتباط پیدا می‌کند؟

 

من تا چه نسبت به احساسات خودم آگاه هستم؟ آیا می‌توانم به‌طور دقیق احساس خودم را بیان کنم؟

 

با چه کیفیتی قادر به مدیریت احساسات خودم هستم؟

 

چه احساساتی را در محیط کار از خودم بروز می‌دهم؟ در یک روز خوب؟ یا زمانی که تحت استرس شدید قرار دارم؟

 

جو احساسی حاکم بر تیم یا سازمان من به چه صورت است؟

 

چطور احساسات مثبت را به‌عنوان عاملی انگیزشی برای عملکرد انتقال می‌دهم؟

 

شما حتی با پرسش از یک همکار معتمد و درخواست برای بررسی هر یک از پرسش‌ها و بازخورد دادن به شما در رابطه با چگونگی برداشت آن‌ها از شما در ارتباط با هر وظیفه نیز می‌توانید اطلاعات بیشتری در اختیار خودتان قرار دهید. اطلاعات به‌دست‌آمده از دیگران، خواه حاصل از ارزیابی 360 درجه باشد یا یک ارزیابی ساده و مختصر، در کمک به شما برای شناسایی حوزه‌هایی که در آن‌ها قادر به پیشرفت کردن هستید، آن‌قدر باارزش هستند که هیچ ارزش دقیق و  مشخصی نمی‌توان برای آن‌ها تعیین کرد.


منبع : بعد چهارم 


  • سارا مهدویان
  • ۰
  • ۰

آیا موافقید :

شانس، کلمه ایست برای توجیه موفقیت غیرقابل درک دیگران، در حالی که تلاش دیگران را کمتر میبینیم، استعدادهای آنها را نادیده میگیرم و تصور میکنیم با پارتی بازی توانستند به جایگاه بالایی در زندگی دست پیدا کنند؛

شاید برایمان خوشایند نباشد بشنویم که اخیرا محققین کشف کرده اند افرادی که جذابیت ظاهری بالایی دارند، معمولا درآمد بیشتری نسبت به دیگران دارند

 

تحقیقات انجام شده در مورد متقاضیان شغلی، فروشندگان و … نتایج جالب زیر را خروجی داده :

 

اگر خوشتیپ تر از دیگران به نظر برسید، 40% احتمال استخدام شدن تان بیشتر خواهد شد

افرادی زیبا و جذاب، 12% بیشتر از افراد معمولا درآمد دارند

فروشندگان و مشاوران املاک جذاب، بیشتر از همکاران کمتر جذابشان درآمد دارند

این تحقیق توسط دو روانشناس با نام های مارکس مابیس و تانیا روزنبالت در دانشگاه میشیگان انجام شد و در مقاله ای با عنوان “چرا زیبایی مهم است” به چاپ رسید.

 

در مقاله چرا زیبایی مهم است مارکس و تانیا به 3 دلیل عمده اشاره کردند که به شرح زیر است :

 

افراد زیبا و جذاب (به اشتباه) افراد دارای صلاحیت کاری برای استخدام شناخته میشوند.

ما معمولا دوست داریم به افراد متقاضی بر اساس ظاهرشان گزینش کنیم… البته تعداد افرادی که بدون در نظر گرفتن زیبایی ظاهری گزینش میکنند بسیار کم است و دیگران نیز فقط دوست دارند با خواندن رزومه و چند سوال و جواب تصمیم احساسی خود را به صورت منطقی توجیه کنند

در تحقیق انجام شده، مدیرانی که تلفنی و بدون دیدار استخدام میشوند، معمولا 10% کمتر از مدیران جذابی که خواهان اضافه حقوق هستند، درآمد دارند.

 

افراد زیبا و جذاب معمولا اعتماد به نفس بیشتری دارند و اعتماد به نفس بیشتر نیز نسبت مستقیمی با درآمد فرد دارد.

در مقالات پیشین در مورد اثر هاله ای خواندید (از اینجا بخوانید)

پشتوانه اصلی دلیل دوم نیز اثر هاله ای است، ما دوست داریم دیگران را آنطور که به نظر میرسند، قضاوت کنیم ! تحقیقات نشان داده، ما معمولا تمایل داریم افراد جذاب را اجتماعی، مصمم، گرم، دارای سلامت فکری، نابغه و دارای مهارت های اجتماعی بدانیم.

در مدارس، معلم ها توجه بیشتری به دانش آموزان زیبا تر دارند تا دانش آموزان معمولی اما با استعداد.

همین توجه، باعث افزایش اعتماد به نفس و حس “مهم بودن” در کودک میشود و پایه و اساس اعتماد به نفسش را در بزرگسالی بنا میکند.

 

افراد زیبا و جذاب معمولا دارای مهارت های برقراری روابط اجتماعی هستند که روابط اجتماعی بهتر نسبت مستقمی با درامد بیشتر دارد.

افراد زیبا و جذابتر، معمولا اعتماد به نفس بیشتری دارند و اعتماد به نفس بیشتر باعث میشود این افراد مهارت های ارتباطاتی بیشتری داشته باشند و بخواهند با دیگران ارتباط برقرار کنند و دیده شوند.

همین مهارت ساده باعث میشود درآمد این افراد نیز به مراتب بیشتر از افرادی با ظاهر ساده باشد.

طی تحقیقی که توسط مابیس و رزنبالت انجام شد؛ افراد زیبا و جذاب تر، در طی ارتباطاتی که با مدیران خود دارند و با همکاران دیگرشان برقرار میکنند، بیشتر دیده میشوند و این دیده شدن، طی اثر هاله ای باعث میشود که عوامل شرکت تصور کنند آنها باید افراد مهمی باشند و برای افراد مهم ارزش بیشتر قائل میشوند و درآمد آنها را بیشتر از دیگران قرار میدهند.

 

اما چطور جذاب باشیم؟ خوشبختانه به این سوال خیلی قبل تر طی مقالات متفاوتی کاملا پاسخ دادیم، بنابراین لیست تمام مقالاتی را که به شما کمک میکند جذاب باشید را در ادامه میخوانید :

 

اگر میخواهید بدون آنکه حرفی بزنید، یک حرفه ای تمام عیار به نظر برسید، میتوانید این مطلب را بخوانید

اگر دوست دارید در اولین برخوردتان با شخصی، بیشترین تاثیر را بر روی طرف مقابل بگذارید، این مطلب را حتما باید بخوانید

میخواهید یک حرفه ای در استفاده از زبان بدن باشید؟ این مقاله را از دست ندهید

چطور یک صدای جذاب داشته باشیم؟ این مطلب را بخوانید

دوست دارید هر حرفی می زنید، در دیگران نفوذ فوق العاده ای داشته باشد؟ این مطلب را بخوانید

بدنبال مهارت برقراری ارتباط هستید تا همیشه در هرکجا که هستید خیلی راحت سرصحبت را باز کنید و کاری کنید آنها عاشق گفتگو با شما باشند، این مطلب را بخوانید

اگر بدنبال راه های نفوذ در دیگران هستید، چرا از این روش های کاملا علمی نفوذ در دیگران استفاده نمیکنید؟ از اینجا بخوانید

دوست دارید با هرکسی ارتباط برقرار میکنید نزد آنها یک ابرقهرمان به نظر برسید؟


منبع : سوخت جت 


  • سارا مهدویان
  • ۰
  • ۰

احتمالا خودتون هم به این نتیجه رسیدید که :

 

تایپ کردن سریع تر است

نوشتن روی کاغذ کند تر

خب، دقیقا به همین خاطره که نوشتن روی کاغذ باعث بهترین وسیله برای یادگیری است.

 

اخیرا چند روانشانس به نام های پام میولر از دانشگاه پرینستون و دنیل اُپنهایمر از دانشگاه UCLA یک کار تحقیقاتی فوق العاده ارزشمند برای جامعه بشری انجام دادند که نشان داد :

 

نوت برداری با لپ تاپ، تبلت و تلفن همراه در کلاس های آموزشی و مدارس به طرز باورنکردنی بر هوش دانش آموزان و دانشجویان تاثیر مـــنــــفــــی میگذارد (راستی ! اگر جدیدترین شیوه نوت برداری را که توسط یک جوان ایرانی ابداع شده رو بخونید – اینجا کلیک کنید)

 

اخیرا سر و صدای اثرات منفی استفاده از لپ تاپ و تبلت و … برای نوت برداری و یادگیری بالا گرفته بود که تحقیقات این دو روانشناس حکم نهایی را صادر کرد : نوشتن روی کاغذ بهتر است، چون ذهن نویسنده را برای فکر کردن و ذخیره اطلاعات آرامتر میکند.

با کندتر کردن فرآیند نوت برداری، سرعت یادگیری شما افزایش پیدا میکند.

 

در واقع جریان از این قرار است؛

شما اگر بتوانید پا به پای معلم، استاد یا سخنران تایپ کنید، در واقع فقط یک سری جمله نوشتید که مغزتان هیچ تحلیلی بر روی آنها نداشته، پس با تایپ کردن ولو اینکه سریع تر است، اما مغز شما درگیر فکر کردن نمیشود.

 

و البته علم یادگیری ثابت کرده که اگر هیچ پیامی به مغزتان به منظور مهم بودن محتوایی که در حال پردازش است ندهید، هرگز به خاطر نخواهیدشان سپرد… حتی اگر همان روز یادتان بماند خیلی زیاد طول نخواهد کشید.

 

زیرا ذهن شما فقط در یک لحظه میتواند بر روی یک ورودی کار کند.

ورودی های ذهن میتوانند از طریق بینایی، چشایی، شنوایی، لامسه و از همه مهم تر تخیلات باشند، زمانی که فقط مغزشما درگیر قوه شنوایی برای نوت برداری است، دیگر قابلیت فکر کردن به آنچه می شنوید ندارد.

 

دقیقا به همین دلیل است که میگویند حین رانندگی نباید با تلفن همراه صحبت کرد؛ زیرا مغز قدرت پردازش همزمان 2 داده را ندارد.

 

اما اگر بر روی کاغذ در حال نوت برداری و نوشتن هستید، شاید نتوانید تمام آنچه را می شنوید ،بنویسید… اما نگران نباشید، در عوض از قوه تحلیلگر مغزتان استفاده کردید و آنچه را که سخنران گفته را درکــــــ کردید؛ یعنی اینکه میتوانید سوال بپرسید، تحلیل کنید و آنچه را شنیدید را خلاصه کنید شاید نه در آن واحد، ولی بعدا هم یادتان خواهد ماند.

 

از طرفی دیگر، یکی از روانشناسان بنام فرانسوی یعنی استانیسلاس دیهین (Stanislas Dehaene) در مصاجبه اش با نیویورک تایمز می نویسد :

 

زمانی که می نویسیم، در بدن مان سیستم عصبی خاصی فعال میشود. در پس هر دستخطی یک شخصیت نهفته است. اینشخصیتی که فرد هنگام نوشتن پیدا میکند، شاید یکی از خاص ترین شخصیت های فرد باشد که به هیچ وسیله ی دیگری نتواند آنرا بروز دهد… هیچکس تا به حال نتوانسته با این راز خلقت خدا پی ببرد. ”

 

در همین زمینه، مطالب زیر را حتما بخوانید :

 

اگر بدنبال راه های عجیب و غریب برای افزایش انرژی تان هستید، این 13 کار را حتما بخوانید

آیا میدانستید چهره شما کاملا مشخص میکند شما در چه حوزه ای فرد موفقی خواهید بود؟ از اینجا خودتان امتحان کنید

شما با جدیدترین علم دنیا آشنا هستید؟ پدیده هوش هیجانی خیلی راحت شما را به آنچه میخواهید میرساند


منبع : سوخت جت 


  • سارا مهدویان
  • ۰
  • ۰

هوش هیجانی (Emotional Intelligence)را می‌توان یکی از رایج‌ترین مُدهای مدیریتی دهه‌های اخیر دانست.

شاید کمتر اصطلاحی را بتوان در حوزه‌ی مدیریت و روانشناسی یافت که به اندازه‌ی هوش هیجانی، هم‌زمان از یک سو مفاهیم ارزشمند و عمیق را در خود جای داده و از سوی دیگر، به صورت گسترده در قالب حرف‌ها و توصیه‌ها و ادعاهای غیرعلمی، رواج یافته و تکثیر شده باشد.

ما در درس هوش هیجانی می‌کوشیم با استناد و استفاده از ابزارها، مقاله‌ها و تحقیقات معتبر، ضمن تلاش برای حفظ سطح علمی مطالب، تا حد امکان مباحث زیرمجموعه‌ی هوش هیجانی را به شکلی کاربردی و قابل استفاده، ارائه کنیم.

این درس را می‌توانید مکمل درس‌های #مذاکره، #آموزش فروش و #مهارت ارتباطی در نظر بگیرید.

تاریخچه هوش هیجانی و توجه به آن

اگر منظورمان صرفاً توجه به نقش و اهمیت هیجان و احساسات در رفتار و #تصمیم گیری باشد، باید بگوییم که هوش هیجانی چند هزار سال (حداقل در حد یونان باستان) قدمت دارد.

تعریف طبع چهارگانه برای انسان و به‌کار بردن مفاهیمی مثل خُلق، نمونه‌هایی از توجه به نقش هیجانات در رفتار و تصمیم انسان هستند.

طی یک قرن اخیر هم، در زمینه‌ی هیجانات و نمایش آن‌ها در قالب زبان بدن و چهره و رفتار، و نیز پاسخ‌های هیجانی بدن انسان، مطالعات گسترده‌ای انجام شده که چارلز داروین و پل اکمن از پیشتازان آن بوده‌اند.

نقش احساسات در تصمیم گیری هم، چیزی است که در تحقیقات متعدد، از جمله کارهای دنیل کانمن و همکارانش، مورد مطالعه و بررسی قرار گرفته است.

بنابراین می‌توانیم بگوییم هوش هیجانی تلاش برای تعریف یک چارچوب جدید بر اساس دانسته‌های قبلی است و نه خلق یک علم جدید.

اما اگر بخواهیم تاریخچه هوش هیجانی را بر اساس به کار بردن این اصطلاح و ترویج آن بسنجیم و بررسی کنیم، می‌توانیم بگوییم هوش هیجانی با پیتر سالووی (Peter Salovey) و جان مایر (John D. Mayer) در سال ۱۹۹۰ آغاز شده و در ادامه توسط کسانی مانند دنیل گلمن و بار-اُن توسعه و رواج یافته است.

[ مطالعه بیشتر: تعریف هوش هیجانی و تاریخچه آن ]

هوش هیجانی: دانش یا مهارت؟

این نکته را باید همواره به خاطر داشته باشیم که هوش هیجانی هنوز تا تبدیل شدن به یک دانش با چارچوب مشخص و مفهوم پردازی شفاف، فاصله‌ی بسیاری دارد.

در درس‌های آتی خواهیم دید که مدل‌های متعددی درباره‌ی هوش هیجانی ارائه شده‌اند که چندان با یکدیگر هم‌خوان نیستند.

ضمناً این حوزه، بخش مهمی از داشته‌های خود را از سایر حوزه‌های علوم استخراج کرده‌ است.

به عبارت دیگر، آن‌چه تحت عنوان هوش عاطفی یا هوش هیجانی می‌خوانیم و می‌آموزیم و می‌آموزانیم، عموماً گردآوری شده از حوزه‌های مختلف روانشناسی و رفتارشناسی است.

از سوی دیگر، این را هم به خوبی می‌دانیم که تأکید همه‌ی بزرگانی که در زمینه‌ی هوش هیجانی کار کرده‌اند، این بوده که افزایش هوش هیجانی عملی است و تلاش و تمرین برای بهبود هوش هیجانی، کاملاً قابل دفاع است.

با مجموع این توضیحات، می‌توانیم هوش هیجانی را در ذهن خود، مهارتی تصور کنیم که بر پایه‌ی دستاورد رشته‌های مختلف علمی، و تلاش محققان میان‌رشته‌ای، توسعه یافته است.

EI یا EQ؟ کدام درست است؟

در متن‌ها و سخنرانی‌هایی که درباره‌ی هوش هیجانی می‌خوانیم و می‌شنویم، دو اصطلاح EQ و EI هم زیاد دیده می‌شوند.

اصطلاح EI مخفف Emotional Intelligence است و از نخستین روزهایی که مفهوم هوش هیجانی مطرح شد، استفاده از آن رواج یافت. معمولاً نوشته‌ها و مقاله‌های رسمی، استفاده از EI را ترجیح می‌دهند.

اصطلاح EQ کمی تجاری‌تر است و به تقلید از ضریب هوشی یا IQ (مخفف Intelligence Quotient) ساخته شده است.

وقتی EI را به کار می‌بریم، منظورمان هوش هیجانی به شکل کیفی است (مثلاً به صورت کاملاً کیفی، از اصطلاح‌های هوش هیجانی بالا و هوش هیجانی پایین، یا اهمیت هوش هیجانی حرف می‌زنیم؛ بدون این‌که منظورمان واقعاً مقدار عددی هوش هیجانی باشد).

اما اگر از EQ استفاده می‌کنیم، قاعدتاً منظورمان این است که هوش هیجانی را به شکل یک شاخص عددی مد نظر داریم. اگر شاخص واضح و پرسشنامه شفافی را تعیین نکرده باشیم و صرفاً مدام EQ را در برابر IQ قرار دهیم، می‌توان گفت در حال استفاده‌ی تجاری از این بحث علمی هستیم.

دانشمندان بزرگ در زمینه‌ی هوش هیجانی

هوش عاطفی یا هوش هیجانی را می‌توان زیرمجموعه‌ای از روانشناسی مثبت گرا دانست که دانشمندان بسیاری از جمله پیتر سالووی (Peter Salovey)، رووِن بار-اون (Reuven Bar-on)، دانیل گلمن ومارتین سلیگمن برای توسعه‌ی آن زحمت کشیده‌اند.

البته هوش هیجانی منتقدانی هم داشته که معمولاً به تجاری‌شدن بیش از حد این حوزه و فاصله گرفتن آن از فضای آکادمیک بدبین یا معترض بوده‌اند.

ادوین لاکه (Edwin Locke)، از جمله‌ی دانشمندان بزرگی است که معتقدند هوش هیجانی، می‌تواند گمراه‌کننده باشد. لاکه توضیح می‌دهد که در حوزه‌ی روانشناسی، ابزارها و مفاهیم دقیق‌تر و ارزشمند‌تری هستند که همان کارکردهای هوش هیجانی را دارند، اما قابل تعریف، قابل سنجش و قابل توسعه هستند. به همین علت، لازم نبوده چنین مفهوم مبهمی به‌کار گرفته شود.

توجه به این اختلاف‌نظرها، باعث می‌شود در مطالعه و یادگیری هوش هیجانی، برای رویارویی با اختلاف نظر در تعریف هوش هیجانی و کارکردها و کاربردهای هوش هیجانی آمادگی داشته باشیم و بدون درگیر شدن با این اختلاف‌ها، آن‌چه را برای کار و زندگی خود لازم داریم، از میان حرف‌ها، دیدگاه‌ها، مطالعات و کتاب‌ها، برداریم و به‌کار بگیریم.


منبع : متمم

  • سارا مهدویان
  • ۰
  • ۰

هوش انواع مختلفی دارد و وظیفه‌‌ی ما کشف انواع هوش و تطبیق آن‌ها در زندگی روزمره است. منابع هوش بر اساس نسبت‌های مشخص سنجیده می‌شوند. اغلب افراد با IQ یا بهره‌ی هوشی آشنا هستند، IQ اساسا به توانایی انسان در به خاطر‌سپردن و بازیابی آیتم‌های مختلف از حافظه و استدلال منطقی وابسته است. یک نوع جدید هوش هم به نام CQ یا بهره‌ی کنجکاوی وجود دارد که به انگیزه‌ی قوی یادگیری یک موضوع مشخص اشاره می‌کند.

 

تعریف هوش هیجانی هم (که اولین بار توسط دو پژوهشگر پیتر سالاووی و جان مایر کشف شد و سپس توسط دانیل گولمن در کتاب او به محبوبیت رسید) به توانایی‌های ذیل گفته می‌شود:

 

- تشخیص، درک و مدیریت احساسات خود

 

- تشخیص، درک و تأثیرگذاری بر احساسات دیگران

 

در عمل، این به معنی آگاهی از این مسئله است که احساسات می‌توانند رفتار انسان را کنترل کنند و بر افراد دیگر تأثیر بگذارند (مثبت یا منفی). شخص باید روش مدیریت این احساسات را (احساسات خود و دیگران) به‌ویژه تحت فشار یاد بگیرد.

 

نمودار هوش هیجانی

 

انسان موجودی احساسی است که اغلب اوقات نسبت به محرک‌های احساسی واکنش نشان می‌دهد و بر اساس آن‌ها تصمیم‌گیری می‌‌کند. درنتیجه توانایی انسان برای رشد EQ یا هوش هیجانی تأثیر زیادی بر تمام روابط، نحوه‌ی تصمیم‌گیری و شناسایی فرصت‌ها دارد. مؤلف این مقاله در طی پژوهش‌های خود به شناسایی ۱۰ ویژگی یک فرد با هوش هیجانی بالا پرداخته است. با درنظر گرفتن ویژگی‌های زیر و درک روش‌های تأثیر بر ذهن خود و دیگران می‌توانید هر روز هوش هیجانی خود را افزایش دهید.

 

۱. دلسوزی

دلسوزی به ظرفیت درک یا لمس تجربه‌ی دیگران از موقعیت‌ آن‌ها گفته می‌شود یا به‌بیان‌دیگر به معنی قرار دادن خود در جایگاه دیگری است. دو نوع مختلف دلسوزی وجود دارد. این تعریف از مرکز علوم دانشگاه برکلی به‌خوبی این دو نوع را توصیف می‌کند:

 

دلسوزی یا همدلی مؤثر به احساسات و واکنش انسان نسبت به احساسات دیگری گفته می‌شود؛ این حس می‌تواند انعکاس احساسات طرف مقابل باشد یا صرفا احساس فشار و استرس نسبت به ترس یا اضطراب شخصی دیگر باشد. دلسوزی یا همدلی شناختی که گاهی اوقات اتخاذ دیدگاه هم نامیده می‌شود به توانایی انسان در شناسایی و درک احساسات طرف مقابل گفته می‌شود.

 

همزادپنداری معمولا بر اساس واکنش دیگران انجام می‌شود. همزادپنداری می‌تواند اکتسابی باشد و از طریق تجربه‌های مختلف آموزش داده شود. احساسات ذهن خود را به دو دسته‌ی واکنشی و دیدگاهی تقسیم کنید. افکار خود را بنویسید، آن‌ها را تحلیل کنید و سعی کنید همان‌طور که می‌خواهید با شما رفتار کنند، با دیگران رفتار کنید و به درمان آن‌ها بپردازید.

 

۲. خودآگاهی

خودآگاهی به هنر درک خود، تشخیص محرک‌هایی که با آن‌ مواجه می‌شوید و سپس آماده شدن برای مدیریت خود به‌صورت کنشگر یا واکنشی گفته می‌شود. خودآگاهی به دیدگاه انسان نسبت به خود و نحوه‌ی شکل‌گیری دیدگاه دیگران نسبت به خود هم اطلاق می‌شود. البته ارزیابی مناسب بعد خارجی همیشه دشوار است. به گفته‌ی دکتر تاشا اوریچ:

 

رهبرهایی که سعی می‌کنند خودآگاهی خارجی و داخلی خود را شکل دهند و به دنبال بازخورد صادقانه از انتقادها و آموختن هستند تا دیدگاه شفاف‌تری راجع به خود پیدا کنند، به مزایا و پاداش‌های زیادی می‌رسند که درنتیجه منجر به افزایش خودآگاهی آن‌ها می‌شود.

 

سعی کنید از خود سؤالات درون‌نگرانه بپرسید، مشتاق دانش و کنجکاوی باشید؛ و به دنبال بازخورد دیگران در یک محیط صادقانه باشید.

 

۳. کنجکاوی

آلبرت اینشتین:

 

من هیچ استعداد خاصی ندارم و صرفا کنجکاو هستم.

 

اشخاص کنجکاوی که به دنبال یادگیری و ارتقای خود هستند مسیر روشنی را برای خود رقم می‌زنند. وقتی کنجکاو باشید، ذوق یادگیری دارید و وقتی ذوق و اشتیاق یادگیری داشته باشید تلاش شما در جهت بهترین عملکرد خواهد بود. آنتن شما به سمت موضوعات موردعلاقه، میل به پیشرفت و یادگیری بیشتر متمایل می‌شود. این ذهنیت یادگیری تأثیر مثبتی بر دیگر حوزه‌های زندگی شما مثل رابطه با دیگران خواهد گذاشت.

 

ذهن تحلیلی

 

توماس کامورو می‌نویسد:

 

افراد با CQ بالاتر نسبت به ابهام و عدم قطعیت آستانه‌ی تحمل بیشتری دارند. این سبک تفکر دقیق، پیچیده و زیرکانه ذات و ماهیت پیچیده‌ی این نوع هوش را تعریف می‌کند. CQ یا بهره‌ی کنجکاوی به‌مرور‌زمان منجر به سطوح بالاتری از سرمایه‌گذاری ذهنی و اکتساب دانش به‌ویژه در زمینه‌های علمی، هنری می‌شود.

 

۴. ذهنیت تحلیلی

باهوش‌ترین افراد ازنظر هیجانی متفکران عمیقی هستند که کل اطلاعات پیش روی خود را تحلیل و پردازش می‌کنند. آن‌ها به تحلیل اطلاعات قدیمی و عادت انجام کارها می‌پردازند تا از آن‌ها روش‌هایی را برای پیشرفت استخراج کنند. تمام انسان‌ها به‌خاطر فکر کردن به اطلاعات جدید، تحلیل‌گر هستند.

 

افراد با EQ بالا، به تحلیل اتفاقات اطراف خود می‌پردازند

افرادی که هوش هیجانی بالایی دارند، مانند فیلسوف‌های روزمره و حل‌کننده‌ی مسائل مختلف عمل می‌کنند و به دلیل چیستی و چرایی امور و زندگی سالم اهمیت می‌دهند. برخورداری از ذهن تحلیلی به معنی برخورداری از ذائقه‌ی سالم برای پیشرفت است، ذهنیتی که ایده‌های جدید را پذیرا است و به پیشرفت ذهنی انسان کمک می‌کند.

 

۵. باور

یکی از مؤلفه‌های اصلی حفظ کنترل احساسی استفاده از قدرت باور خود در زمان حال و آینده است. این اعتقاد وجود دارد که وجود افراد و اشیای موجود در زندگی شما بی‌دلیل نیست و هر چیزی درنهایت برای هدفی ساخته شده است.

 

صرفا داشتن باور و اعتقاد به شما کمک نمی‌کند بلکه باید باورهایتان را به مرحله‌ی عمل برسانید. وقتی باور خود را با ارزش‌هایی مثل سخت‌کوشی، استمرار و نگرش مثبت ترکیب کنید، زمینه‌ای را برای موفقیت و رسیدن به هدف فراهم می‌کنید. رهبرهای بزرگ معمولا سعی می‌کنند باور خود را در یک زمینه‌ی کاربردی، احساسی و قطعا معنوی پیاده‌سازی کنند.

 

زمانی را صرف مدیتیشن یا مراقبه کنید. به باور خود فکر کنید. سعی کنید نسبت به خود و شخصیتی که می‌خواهید در آینده پیدا کنید، باور عمیقی را شکل دهید. به این صورت اعتماد و باور در زندگی شما به یکدیگر وصل شده و به افزایش لذت و جسارت شما کمک می‌کنند.

 

۶. خواسته‌ها و نیازها

افرادی که هوش هیجانی بالایی دارند می‌توانند نیازها و خواسته‌های خود را از یکدیگر تفکیک کنند. نیاز از نظر سلسله‌مراتب نیازهای آبراهام ماسلو، سطحی ابتدایی مثل امنیت، بقا و معاش را شامل می‌شود. وقتی نیازهای اولیه برآورده شوند، می‌توان به نیازهای دیگر و البته خواسته‌ها پرداخت.

 

نیازها و خواسته ها

 

خواسته می‌تواند خانه‌ای بزرگ، اتومبیلی زیبا و حتی یک مدل جدید تلفن همراه باشد. شما برای بقای خود به این موارد نیاز ندارید بلکه بر اساس امیال شخصی یا اولویت‌های جامعه به آن‌ها نیاز پیدا می‌کنید. برای تکمیل اهداف و حمایت از خود و افرادی که برایتان مهم هستند، سعی کنید در شناسایی نیازهای واقعی خود برای زندگی مهارت پیدا کنید. یک مرز شفاف بین آنچه نیاز دارید و آنچه می‌خواهید تعیین کنید. افراد باهوش از نظر هیجانی، به تفاوت بین این دو مفهوم پی می‌برند و همیشه نیازهای خود را بر خواسته‌هایشان مقدم می‌شمارند.

 

۷. شوق و علاقه

رهبری الهام‌بخش و عشق به هدف از داشتن شوق و علاقه به یک موضوع یا شخص سرچشمه می‌گیرد. افراد با EQ بالا معمولا از شوق و هدف خود برای روشن کردن موتور و هدایت آن به سمت خواسته‌هایشان استفاده می‌کنند. این شوق مسری است، به تمام حوزه‌های زندگی سرایت کرده و تمام انسان‌های اطراف را در برمی‌گیرد.

 

شوق و علاقه یک ویژگی بدیهی است، به‌طوری‌که وقتی آن را حس می‌کنید یا در دیگران می‌بینید به‌سادگی تشخیص می‌دهید. شوق و علاقه یک نوع میل طبیعی، غریزه، محرک، بلندپروازی و عشق یا انگیزه نسبت به یک سوژه یا یک شخص خاص است. شوق و علاقه انرژی مثبتی را همراه دارد که به پایداری و الهام بخشی انسان در ادامه‌ی راه کمک می‌کند. بدیهی است که افراد با EQ بالا، صرف‌نظر از شرایط خود نسبت به ادامه‌ی مسیر قدرت و انگیزه‌‌ی بالایی دارند.

 

۸. خوش‌بینی

اگر می‌خواهید فرصت‌های خود را افزایش دهید، روابط خود را بهبود داده و تفکر شفاف و سازنده‌ای داشته باشید، بهتر است یک نگرش مثبت داشته باشید. از میان تمام رفتارهایی که قصد کنترل آن‌ها را دارید، نگرش شما اصلی‌ترین رفتاری است که قدرت کنترل آن را دارید. با اتخاذ نگرش مثبت می‌توانید زندگی روزمره‌ی خود را تغییر دهید. خیلی ساده است. به گفته‌ی شاون آچر:

 

وقتی خوشحال هستیم (ذهنیت و حالت ما مثبت هستند)، باهوش‌تر، با‌انگیزه‌تر و بنابراین موفق‌تر خواهیم بود. خوشحالی در مرکز است و موفقیت آن را احاطه کرده است.

 

۹. تطبیق‌پذیری

ماهاتما گاندی:

 

تطبیق‌پذیری به معنی تقلید نیست. بلکه به قدرت یکسان‌سازی و ایستادگی گفته می‌شود.

 

مقاله‌های مرتبط:

تفاوت هوش هیجانی واقعی و خودخواهی ناخودآگاه

نشانه‌های هوش هیجانی رهبران کسب و کار

افرادی که هوش هیجانی بالایی دارند، زمان ادامه‌ی کار و زمان تغییر را تشخیص می‌دهند. به توانایی تشخیص موقعیت‌های بحرانی و تصمیم‌گیری قاطع و سریع به سود خود، تطبیق‌پذیری گفته می‌شود. با این توانایی می‌توانید ماندن در یک مسیر مشخص یا تغییر مسیر را تشخیص دهید.

 

به‌طور مشابه وقتی یک استراتژی نتیجه‌بخش نیست، سعی کنید به ارزیابی و بررسی یک استراتژی دیگر بپردازید. همیشه ذهنیت بازی در مورد رفتار با خود، رفتار با دیگران و برنامه‌‌های روزمره داشته باشید، نسبت به تطبیق و تغییر تمایل بالایی نشان دهید و سعی کنید عناصر جدیدی را به تفکر و عملکرد خود اضافه کنید.

 

در طول زندگی نیاز به تغییر مسیر دارید و باید آنها را در زمینه‌ی موفقیت یا شکست ارزیابی کنید . همیشه می‌توانید تغییر کنید. همیشه می‌توانید از نو شروع کنید. شاید همیشه تصمیم شما عاقلانه یا از روی احتیاط نباشد اما در قلب خود می‌دانید چه کاری درست است و چه کاری نادرست.

 

۱۰. میل کمک به دیگران و پیشرفت خود

یک شخص باهوش معمولا به موفقیت‌ها و دستاوردهای کلی و جمعی اعتقاد دارد (نه صرفا برای خود، بلکه برای همکارها). علاقه و میل آن‌ها به رهبری، همراه با خوش‌بینی باعث می‌شود به سمت بهترین عملکرد برای خود و دیگران گام بردارند.

 

اغلب اوقات، ممکن است بیشتر به خود فکر کنید و از خود بپرسید درنهایت چه چیزی به من می‌رسد؟ همه در مورد این سؤال نگران هستند. البته این یک باید است و غیر از این نیست؛ اما درعین‌حال که بر منافع شخصی خود متمرکز هستید، باید روح خواسته‌ها و نیازهای افراد اطراف خود را هم درنظر بگیرید.

 

این نکته تنها به‌منزله‌ی گاردی در مقابل حسادت و حرص نیست، بلکه میل و علاقه‌ی شما را احیا کرده و شما را به سمت دستیابی به اهدافتان هدایت می‌کند. همچنین به شما در دستیابی به اتحاد و روابط قدرتمند به‌صورت متقابل کمک می‌کند.


منبع : زومیت


  • سارا مهدویان